بوستان مرکزی
فشار درسها و جدید بودن همه چیز برایم کافی است که تصمیم بگیرم آخر هفتهها را خوش بگذرانم. نیویورک هم به اندازهٔ کافی جاذبهٔ گردشگری دارد. هدف اول بوستان مرکزی یا سنترال پارک است. باید ده دقیقهای پیاده تا خیابان صد و دهم برویم و بعد از آن به سمت شرق به خیابان بوستان مرکزی برسیم. هوا هنوز چیزی بین پاییز و تابستان است و سرما هنوز رخ نشان نداده است. بوستان مرکزی مساحتی نزدیک به یکسوم قسمت میانی منهتن دارد و آنقدر بزرگ هست که گم بشویم. مسیرهای مختلفی وجود دارد که پیادهها و دوندهها و دوچرخهسوارها از آن استفاده میکنند. مناظر طبیعی چشمنواز بوستان آنقدر زیبا و بکر به نظر میرسد که آدم حیران میماند که چه طور وسط این برجهای بلند چنین طبیعتی وجود دارد. برکههای زیبا با مرغابیهایی که در آن روزگار میگذرانند، زمینهای فوتبال امریکایی و بیسبال، مردمی که بیخیال از دغدغههای هفته در حال دویدناند.
بوستان پر است از برکهها و دریاچههای کوچک
به سمت دریاچهٔ مرکزی میرویم. دریاچهای که بزرگیاش به اندازهٔ یک ساعت پیادهروی به دورش است. روز شلوغیست. از سمت دیگر بوستان به سمت خیابان پنجم میرویم و از آن جا به سمت موزهٔ متروپولیتن. دستفروشها هم برای خودشان بساط پهن کردهاند. یکی پوسترهای چاپی میفروشد، یکی آثار صنایع دستی آفریقایی و یکی هم نقاشیهایی که خودش کشیده را به معرض فروش گذاشته. دور و بر موزه هم خیلی شلوغ است. ساختمان موزه بیشباهت به کاخهای منطقهٔ نیاوران نیست با این تفاوت که راهپلههای ورودی بزرگتری دارد. روی راهپلهها جا به جا مردم نشستهاند و بعضاً گعده درست کردهاند برای خودشان. وارد موزه میشویم. موزه خیلی بزرگ و تاریخی به نظر میرسد. قسمتی عمومی و قسمت دیگری که نیاز به خرید بلیط دارد. بالای قسمت بلیط نوشته ۲۵ دلار. گران هست و بیخیال قسمت ورودی بلیط میشوم. گرچه بعداً میفهمیم که بلیط این موزه اختیاری است و پیشنهاد میشود ۲۵ دلار پرداخت شود و هستند کسانی که با دو سه دلار سر قضیه را هم میآورند.
در قسمت عمومی از هر بخشی کتابها و آثاری برای فروش دیده میشود. در مورد ایران هم کتابهای بسیاری هست که از میان همهشان تنها اسم «حسین نصر» برایم آشناست. از موزه خارج که میشویم دوباره به سمت بوستان میرویم تا از همان مسیر به خانه برویم. اما این بوستان هیچ شباهتی با منهتنی که همه چیزش مستطیلی و متقاطع است ندارد. یکی دو بار گم میشویم تا بالاخره سر از تقاطع خیابان بوستان با خیابان هشتادم درمیآوریم. آنقدر پاهایمان خسته شده است که قید پیادهروی را میزنیم و با مترو به سمت خانه میرویم.
بوستان ریورساید
بوستان ریورساید در امتداد رودخانهٔ هادسن از خیابان صد و بیست پنج شروع میشود و به خیابان سیام ختم میشود. امروز را تصمیم میگیریم به این بوستان سری بزنیم. از سمت خیابان ریورساید و کلیسای ریورساید به سمت بوستان میرویم. هر چند خیابان یکبار راهپلههایی وجود دارند که باید از آن پایین رفت تا به محوطهٔ اصلی بوستان رسید. بوستان یک مسیر بلند اصلی دارد به موازات خیابانهای بزرگ منهتن. در دو طرفش هم درختها و چمنها محوطه را زیبا کردهاند. سمت راستمان (غرب) رودخانهٔ هادسن پیداست که معلوممان نمیشود چطور میشود تا به کنار رودخانه رفت. از سمت درختان سراشیبی تندی هست که امکان پایین رفتن نیست. بعد از سراشیبی هم بزرگراه است. کنار بزرگراه پیادهروی باریکی به چشم میخورد که مردم در کنار رودخانه در رفت و آمدند. از آن طرف رودخانه هم نیوجرسی پیداست. رفت و آمد مردم نشان آن است که بالاخره باید از همین بوستان راهی به سمت رودخانه باشد.
به سمت جنوب پیاده میرویم. هوا معتدل و پاییزی و سرمای کم و نشاطبخش، درختهای سبزی که قد کشیدهاند و باعث میشوند پیادهروی دلچسب شود. این بوستان به مراتب خلوتتر از بوستان مرکزی است و البته پیچیدگی خاصی هم ندارد و گم شدن با این مسیر مستقیم نشدنی است. جلوتر که میرویم زمینهای بازی پایین مسیر پیادهرو و نزدیک بزرگراه هم به چشم میآیند. بالاخره به خیابان نود و پنجم که میرسیم مسیر پیادهرویی به سمت بوستان دیده میشود. بالاخره خودمان را به رودخانهٔ هادسن رساندیم. کنار رودخانه مهآلوده است و هوا کمی سردتر.
سمت جنوب اسکلهای به چشم میخورد. تصمیم میگیریم به سمت اسکلهها برویم. در مسیر پسر جوانی پشت میزی پر از برگههای تبلیغاتی ما را با نگاهش صدا میزند. به سمتش میرویم. توضیح میدهد که اگر ما در طرح سبز برق و انرژی شرکت کنیم نه تنها به محیط زیست کمک کردهایم بلکه هزینهٔ کمتری برای ماهیانهٔ برق خواهیم پرداخت. پشتکارش برای توضیح مزایا و معایب هر کدام از طرحهای سبز و غیرسبز برایم جالب است. آدم کم میآورد و دلش نمیآید به او نه بگوید. از او تشکر میکنم و میگویم نیاز به فکر کردن دارم. او هم با خوشرویی برگههای تبلیغاتیاش را به من میدهد و اشاره میکند به قسمتی برگه که نشانی صفحهٔ وبشان است. توضیح میدهد که اگر بخواهم میتوانم از طریق آن صفحه اطلاعات لازم برای ثبتنام در طرح را به دست آورم.
به اسکله میرسیم. اسکله تا وسط رود میرود و مردم هم برای استفادهٔ بیشتر از رودخانه از نیمکتها استفاده میکنند. البته مرغان دریایی هم از این نیمکتها بیبهره نیستند و برای استراحت و نشستن استفاده میکنند. برایم خیلی جالب است. رودخانهای به این زیبایی در قلب یکی از قطبهای سرمایهداری، همهاش عمومی است و حتی یک وجبش به استفادهٔ اختصاصی نرسیده است. ولی در چالوس خودمان بعید میدانم بیشتر از یکی دو مکان عمومی برای استفاده از دریا وجود داشته باشد. شهری که هر چند قدمش تابلوی بزرگی از شهدا و شعارهای انقلابی است این جور مسائلش زیاد سنخیتی ندارد و باز ما میمانیم که عکس شهدا را و عکس شهدا.... یادم هست کلاس پنجمممان که تمام شده بود، دوست پدرم ژیانی داشت و با آن هر چند وقت یک بار با بچههایش به سمت دریا میرفتیم. یک بار به سمت نمکآبرود رفتیم. در ورودی را اشتباهی گرفتیم و وارد یک ویلا شدیم. از ذوق بچگی با هورا و فریاد داشتیم به سمت ساحل میدویدیم که پیرمردی با صدایی نخراشیده تشری به ما زد و ما را بیرون انداخت. از همان موقع یاد گرفتم که از همهٔ آن دریا فقط چند وجبش برای مای ملت است و مابقیاش برای آنهای ملت.
بیداری اسلامی
از بوستان ریورساید، پیاده به سمت خانه برمیگردیم. تصمیم میگیریم به سمت کلمبیا برویم و از آنجا غذای حلال بخریم. خیابان صد و شانزدهم و آمستردام دکهای هست که به سمتش میرویم. میگویم «السلام علیکم» طرف هم جواب میدهد «السلام علیکم... نتنتنتنتنت» متوجه نمیشوم. به انگلیسی توضیح میدهم که من عربی نمیفهمم. میپرسد کجاییام. جوابش را میدهم. میگوید «چه خوب ایرانی هستی برادر. الان مرسی تهران هست. خیلی ایران کشور خوبی است. به خاطر مهماننوازی ایرانیها و این که به مرسی احترام گذاشتند یک نوشابه به حساب خودم بردار!» من هم از خداخواسته سهم خودم را از بیداری اسلامی برمیدارم و تشکر میکنم.
پینوشت
این نوشتهها بر فراز آسمان امریکا در پرواز لسآنجلس به آتلانتا نوشته شده و در راه بازگشت از آتلانتا به سانفرانسیسکو بازنویسی شده است. برای رفتن به همایش بینالمللی برای ارائهٔ مقالهام از سانفرانسیسکو به لسآنجلس و از آنجا به آتلانتا در حال سفر بودم و به همین خاطر، بیکاری و طولانی شدن پرواز سبب خیری شد برای نوشتن.
امیدوارم در حال حاضر حس و حالت به همین صورتی که تو این متن آوردی نباشه. نکات جالبی رو تو متن هات می گی که زاویه نگاه جدیدی داره.
در خصوص نحوه ارتباطت با سایر افراد هم بنویس. تا حالا با کسی در حد ارتباط خانوادگی ارتباط برقرار کردی؟