حسودی‌ام می‌شود
به آینۀ اتاقت

که می‌تواند هر روز صبح

            
                 پس از طلوع چشم‌هات

ماه را به نظاره بنشیند

و با خنده‌های زیبایت بخندد

و در چشم‌هایت، زیباترین رنگ جهان را مرور کند

چه خوب که دست تقدیر
رقیبم را شکستنی آفرید

اسفند 1389

 *****

پی‌نوشت:

چند سلام به کوچه بده‌کارم، چند نگاه پر از حسرت به دریا، چند پیوند نگاه به منظره به پنجرۀ اتاقم که رو به البرز است، چند نگاه پر از عبرت به رودی که از کنار خانۀ می‌گذرد و چند دوستت دارم به چشم‌های تو... و چندین و چند عذرخواهی به خدایی که در این نزدیکی‌ست.

 

سال 1389 با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش تمام شد و من بیش از همه چیز، یاد گرفتم که در نومیدی بسی امید است. یاد گرفتم که الدعا یرد القضا ولو ابرم ابراما. یاد گرفتم که خدا برای بنده‌اش کافی‌ست. و یاد گرفتم که باید بیش از این‌ها آموخت و تازه در آغاز راهم.

امید است مرا ببخشند آن‌ها که کدورتی از من در دل دارند... حوّل حالنا الی احسن الحال.

*****

پس‌نوشت: چه انتظار غریبی‌ست این که شب تا صبح / کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش