اسمت به زبان هر مترسک پیداست

چون لقلقه بر هر دل کوچک پیداست

 

شرمنده‌ام از این همه سرگردانی

در مزرعۀ یقین‌مان شک پیداست

 

اسفند 1389

*******

پی‌نوشت

این روزها حال و هوای جنوب خیلی‌ها را می‌گیرد ولی من امسال ناگزیرم از نرفتن. بالأخره زندگی در من چون پیله‌ای پیچید. امیدوارم دوستانی که می‌روند ما را نیز دعاگو باشند.

*******

معرفی کتاب

تجربۀ چهار سال اخیر در فضای راهیان نور به من ثابت کرده که کسی که در این سفر است بین بهترین کتاب جهان و یک کتاب متوسط در مورد دفاع مقدس و ارزش‌های آن، کتاب دفاع مقدس را انتخاب می‌کند. واقعاً فضا در آن‌جا متفاوت است و در چارچوب سلایق افراد در شهر و دانشگاه نمی‌گنجد. شاید یک معرفی کتاب کوتاه فتح بابی باشد برای بار و بنۀ مسافران و شایدتر دعای کوچکی برای من.

 

من قاتل پسرتان هستم

نویسنده: احمد دهقان

نشر افق

 مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه است که هر کدام جنجال‌برانگیز شده است. مثلاً داستان «تمبر» که صدای خیلی‌ها را درآورد (بروید بخوانید و به تفاوت‌های بسیار این کتاب با کتاب‌های معمول جنگ پی ببرید؛ قصه در مورد اتفاقات درونی خانواده‌ها و سازمان مجاهدین و بسیج و عملیات مبارزه با منافقین و عشق و نفرت و حتی فحشا! است). یا همین داستان «من قاتل پسرتان هستم» داستان در نوع خودش جالبی است. مازیار میری فیلمِ «پاداش سکوت» را از روی این داستان ساخته است. برخی از داستان‌های این کتاب بغض را به گلوی خواننده دعوت می‌کند. زیاده حرفی نیست جز تشویق شما به خواندن این کتاب.

 

این هم بخشی از داستان «من قاتل پسرتان هستم»:

«آن‌روز، در مزار شهیدان، آن‌قدر صبر کردم تا شما به همراه دیگر عزاداران و داغ دیدگان بیایید. حتماً یادتان هست. شما توی ماشین پیکان آلبالویی رنگ نشسته بودید و همان شال مشکی دور گردنتان بود. پیاده شدید. مردها دو صف شدند و شروع کردند به عزاداری و سینه زنان پیش آمدن. زنها هم پشت صف مردها به راه افتادند. آمدند تا به قبر محسن رسیدید. در آن موقع من زیر اقاقیای کنار خیابان خاکی روبه روی قبر ایستاده بودم. نمی‌دانم چرا جرأت نمی‌کردم جلو بیایم. گناهکار بودم و بی آن که شما مرا بشناسید، از دیدنتان شرم داشتم. نمی‌دانستم اگر بدانید من قاتل پسرتان هستم، چه برخوردی خواهید داشت. آری، محسن به دست من به قتل رسید، نه به دست سربازان دشمن.در اینجا از شما خواهش می‌کنم تا پایانِ نامه را بخوانید و سپس در مورد این عمل من قضاوت کنید.»