خورگی است دیگر. دست خودم نیست. هیچ وقت دست خودم نبوده. هر سفری رفتم، هر جایی از خرمشهر و قم و مشهد گرفته تا شیکاگو و بوستون و سانفرانسیسکو، اصلیترین کاری که کردهام سر زدن به کتابفروشیها بوده. این اواخر که شکر خدا دستم بیشتر از قبل به دهانم میرسیده، دیگر خون جلوی چشمم را گرفته و قفسهٔ کتاب قبلی را (که پولی بابتش نداده بودم) رها کردم و رفتم پی قفسهٔ بزرگتری (که این یکی را هم مفتی از چنگ یکی از دوستان درآوردم). تازگیها، این قفسه هم دارد جا کم میآورد. خلاصه، در سال ۲۰۱۷ عهد کردم خیلی زیاد کتاب بخوانم. صد جلدی شد. البته بعضیهایش کتاب کودک بود به خاطر پدرانگی. مثل «حسنی نگو یه دسته گل» که از آغاز تا انجامش به سه دقیقه هم نمیرسد. هشتاد و چند تا میماند که اکثراً میشد کتاب نامیدشان. خواستم چهارده تای برتر را، به تبرک عدد چهارده، معرفی کنم. شاید در این دورهٔ شبکههای اجتماعی که وبلاگها از کتابخانههای عمومی هم مهجورترند، کسی نگاهش بخورد و معرفیام تأثیری داشته باشد. یک توضیح اضافه آن که، بعضی از این کتابها را به زبان انگلیسی خواندهام. بعضیهایشان را میدانم که ترجمهٔ فارسی دارند و برخی دیگر را، مخصوصاً آنها که خیلی جدیدند، مطمئن نیستم. لذا نسخهای را که خودم خواندم معرفی میکنم. توضیح بیشتر از کتابها (از جمله ترجمهٔ فارسی) در گودریدز موجود است. باقی بقایتان.