این رمان در سال ۲۰۱۶ در ترکیه و ترجمهاش در سال ۲۰۱۷ در آمریکا منتشر شده است و ظاهراً ترجمهٔ فارسیاش نیز موجود است.
این بار اورهان پاموک از داستانهای اسطورهای استفاده کرده است که داستانش، در عین خلق مضمونی عمیق، فضایی ایجاد کند که مخاطب نتواند به راحتی کتابش را زمین بگذارد، نشان به آن نشان که یادم نمیآید آخرین باری که یک کتاب را دو ساعت بدون آن که زمین بگذارم خوانده باشم. در مورد جذابیت داستانی کتاب هر چه بگوییم باعث لو رفتن داستان میشود. آغاز رمان طوری است که به شک افتادم که آیا واقعاً این کار را پاموک همین چند سال اخیر منتشر کرده است؟ بعد از نام من سرخ است؟ ظاهراً پاموک علاقهای به پیچیدهنویسی ندارد. حتی بازیهای روایت با چندین زاویهٔ دید وجود ندارد و نسبت به دو کار قبلیای که از او خواندهام روایتی سادهتر و عامهپسندتر دارد. اما کجاست که پاموک را پاموک میکند و بقیه را داستان عامهپسند دوزاری؟
قبلاً هم به گمانم در مورد کارهای قبلیای که از پاموک خواندهام این مطلب را نوشتهام که دغدغهٔ اصلی پاموک جدال تمامنشدنی هویت ترکیه معلق بین سنت و تجدد است. در این میانه او گاه چارهای ندارد که از اسطورهٔ همسایهاش ایران قرض کند. چه آن که در کتاب «نام من سرخ است» کلاً یک دورهٔ هنرشناسی ایرانی را میگذرانیم چه اینجا که داستان «رستم و سهراب» را که نمونهٔ پسرکشی شرق است با داستان «ادپیوس شهریار» که نمونهٔ پدرکشی غربی است تطبیقی معنایی میدهد. پسری که پدر را میکشد فرزند حرامزادهٔ امتزاج جدلهای تفکر چپ دههٔ هشتاد میلادی و تفکر سرمایهداری پس از آن است. گذشته مانند هویتی فراموششده در چاه عمیق استاد محمود چاهکن به فراموشی سپرده شده است. انسان فردمحور سکولار معاصر ترکیه هیچ نسبتی با گذشتهٔ خود ندارد و خود را به طور عمیقی گم کرده است و نسل نوظهور ترکیه چارهای جز عصیان بر این گذشتهٔ نوظهور پساآتاتورکی ندارد. انسان نوظهوری که هم خدا را میخواهد هم خرما را و نسل نوظهورتری که این تناقض را نمیتواند تاب بیاورد.
پاموک، به مثابهٔ یک ترک سکولار، منتقد نظام حکومتی و اجتماعی ایران است. به قول استاد دانشگاهی که راوی با او همصحبت میشود: «مگر یادت رفته که توران و روم شاهنامه همین ترکیه است؟» در این داستان راوی (نامطمئن) سری به تهران میزند، از وفور کتابهای نیچه در فروشگاههای خیابان انقلاب متعجب میشود. از تعارفهای عجیب ایرانیان موقع رد شدن از در میگوید و از حجاب اجباری زنان و شرابنوشی پنهانی طبقهٔ متوسط شاکی است و در نهایت از شباهت بسیار ترکها و ایرانیها میگوید. اما به یک چیز اذعان دارد: ایرانیها حتی غربزدهترینشان هنوز میتوانند شاهنامه بخوانند و هر کوی و برزنی حتی در تهران مدرنی که شبیه استانبول شترگاوپلنگ اختلاط و اختلاف سنت و تجدد است اثری از گذشته و تعلق خاطر مردم به گذشته وجود دارد. در اواخر داستان این را به صراحت از زبان پسر میخوانیم که او مشکلی با تجدد ندارد. او فقط میخواهد «خودش باشد».
پینوشت: کاش فرصت داشتم مفصلتر از این کتاب بنویسم.