خالی از لطف نیست که بگویم برایم عجیب است این کتاب در ایران مجوز انتشار گرفته و بارها در ادوار مختلف تجدید چاپ شده است. البته بماند که این تعجب خود جای تأسف دارد. به چند نمونه از متن که گویای حرفم هست اشاره میکنم:
«نام او [شیخ فضلالله نوری] از جریانات تاریخی این دوره حذف شد. چرا؟ برای این که شیخ، شهید راست و درست «مشروعه»ای است که امروز رژیم مذهبی ایران مدافع آن است.»
«نوری به بدترین شیوهها اعدام گردید، اما ملت ما تاوان چنان تناقضی را که میراث روشنفکری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی بود با استقرار حکومت جمهوری اسلامی پرداخت.» (ص ۳۶۵)
البته ذکر چند جمله پیشتر از همین صفحهٔ ۳۶۵ مطلب را جالبتر میکند:
«نوری به جهت همکاریهایش با استبداد محمدعلی شاه و دست داشتن در تشویق و حمایت شاه به کشتار مردم تبریز و در تحریک و تحریض او به قلع و قمع مشروطهخواهان «مجرم سیاسی» بود اما به عنوان عالم متشرعی که حفظ و حراست شریعت را در وظیفهٔ خود داشت، مجتهدی بود که از قضا در تحلیلها و سخنانش آن چه که دربارهٔ تناقض این تجدد ایرانی و مشروطهٔ جدید با شرع میگفت، صادق بود و راستگو.»
برای من این کتاب بسیار قابل احترام است حتی اگر با سوگیری نویسنده موافق نباشم. این کتاب با دقتی ستودنی گوشههای کمتر شناختهشدهٔ تاریخ معاصر را مورد واکاوی قرار میدهد و به آسیبشناسی آنچیزی که مشروطهٔ ایرانی نام مینهد میپردازد.
برای آجودانی، دو اتفاق همزمان تاریخی موجبات شکست مشروطه را فراهم آورد. نخست همراهی استبداد با روحانیت و دوم همراهی ریاکارانهٔ روشنفکران با روحانیت.
از دید نخست، از دید آجودانی، ایدهٔ ولایت فقیه نخست در دورهٔ فتحعلی شاه از سمت ملا احمد نراقی مطرح شد اما بعدها در کتاب ولایت فقیه آیتالله خمینی توسعه یافت. اینجاست که آجودانی در تحلیلی شبیه به شفیعی کدکنی، بعد از دو دسته کردن صوفیه به دو بخش که بخش متشرع آن دقیقاً همان دستهای بودند که هم نراقی هم خمینی با آنها همزبانی داشتند، میگوید که مفهوم ولایت و آن چیزی که در نوشتههای امثال ابنعربی آمده است، از مفهوم ولایت جامع به ولایت حکومتی بسط یافت و نتیجهاش این شد که الان میبینیم. او شیخ فضلالله را هم در همان مسیر میبیند و هماهنگی فضلالله با محمدعلی شاه را امری اتفاقی نمیداند. شفیعی کدکنی هم در یکی از کتابهایش با تمسخر نوشتههای ابنعربی به این نکته پرداخته است که ترویج تفکرات ابنعربی در حکمرانی معاصر موجبات بلایای زیادی شده است که البته شفیعی اشارهٔ صریحی نمیکند اما معلوم است کنایه به چه گروهی است.
دلیل دوم آن بود که وقتی جامعهٔ روشنفکری مانند میرزا ملکم خان ناظمالسلطنه متوجه ریشههای مذهبی جامعه و حرفشنوی عموم از علمای شد، در حرکتی محیرالعقول شروع به تطبیق مسائل دولت-ملت مدرن با مفاهیم دینی کرد: مثلاً برابری مفهوم آزادی با امر به معروف و نهی از منکر.
از نگاه آجودانی آماده نبودن جامعه و فهم نادرست از واژگان مانند خلط مفهوم ملت (به معنای افراد متدین یک دین خاص در مفهوم سنتی مانند «ملت ابراهیم» در مقابل nation-state در مفهوم مدرن)، درک نادرست علما از مشروطه، سنگاندازی برخی از علما مانند فضلالله نوری و در نهایت کمعمقی روشنفکران آن دوره نتیجهاش چیزی شد که در نهایت ختم به استبداد رضاخانی و سپس حکومت جمهوری اسلامی شد.
به قول بیژن عبدالکریمی، حتی اتفاقات و تنشهای اجتماعی امروز ما ادامهٔ همان دعوای مشروطهخواهی و مشروعهخواهی است. در نهایت، خواندن این کتاب را توصیه میکنم (به فرض محال اگر اصلاً قابل توصیه کردن باشم).