سابق بر این که به عبارتی میشود دورهٔ دبیرستان و اوایل دورهٔ کارشناسی، به خاطر تأثیری که حضور در جلسات ادبی پر از نوگرایان در من داشت، اندک شبهلذتی از این سبک ادبی که بیشترش بازی زبانی است میبردم. اما الان هر چه بالا پایین میکنم از این دست شعرها و شاعرها که کم هم نیستند و به نحوی تالی فاسد جریان نوگرای بعد از شاملو بودند، هیچ خوشم نمیآید. گویا بازی زبانی و نوبازی و البته نقدهای پرطمطراق نوشتن و حرف از پستمدرنیسم زدن شأنش بالاتر از این باشد که سعی بشود خیالانگیزی و زیبایی شعر، همانگونه که در سنت ادبی ما بود، و مهمتر از همه ارتباط با عامهٔ کتابخوان جدی حفظ شود.
نمیدانم! شاید اشکال از گیرندهٔ من است. از یدالله رؤیایی که تازه فهمیدم اخیراً فوت شده تا همین علی باباچاهی، شعرهایی که با نحو بازیبازی میکنند و تهش چیزی دستگیر آدم نمیشود. من با اکثر شعرهای شاملو هم ارتباط برقرار نمیکنم اما آن بیشترش مسألهٔ سلیقه است؛ اما در مورد این جریان خاص نوگرا مانند باباچاهی، با اصل مسأله شک بنیادین دارم.
یکی از شعرهای این مجموعه که همنام عنوان کتاب است (فاصلهگذاریها عمدی و از طرف شاعر است):
اتاق این این اتاق
آبهای رها شده تا سقف
بازیهای پر دلهره با سقف
در باز نمیشود: (هل نده بیفایدهست
تکان نمیخورم از جا!
من
من راه میروم و جبراً
بر / در آب
اتاق بر آب راه میروم!
و کمی بعد ـــــ