شاید بتوانم به جرأت بگویم این کتاب جزو بهترین نوشته‌های داوری اردکانی است. داوری که از سوءبرداشت‌ها و انتقادهای بی‌ربط از تفکراتش به تنگ آمده است این کتاب را که مجموعه هشت فصل به علاوهٔ مقدمه و مؤخره است نوشته و در سال ۱۳۹۰ منتشر کرده است. در این فصول او از «خلط مسائل سیاست با فلسفه» تا «نقد وضع تفکر موجود» می‌گوید. شروع کتاب با بخشی از شعر نیماست که نشان‌دهندهٔ حال و هوای نویسنده است:


«من دلم سخت گرفته‌ست
از این
میهمان‌خانهٔ مهمان‌کشِ روزش تاریک»

 

حالا چرا این کتاب به نظرم جزو بهترین‌هاست؟ در این کتاب داوری صراحت بیشتری به خرج می‌دهد و لُب تفکراتش را خلاصه‌وار می‌نویسد. مثلاً
«من اصلاً در جهان کنونی موجودی که نام شرق را بتوان به آن داد نمی‌بینم، زیر غرب در همه جا شرق را پوشانده است.» (ص ۲۵)

 

«اگر مرا مخیر کنند که در افغانستان و پاکستان یا کانادا زندگی کنم، مسلماً زندگی در کانادا را ترجیح می‌دهم.» (ص ۲۶)

 

«بشر جدید با تفکر جدید پدید آمد و در این تفکر بود که همهٔ موجودات به عنوان مادهٔ تصرف و اعمال قدرت بشر تلقی شدند.» (ص ۲۸)

 

«یکی از دوستان و همکاران من که قرابت‌های فکری هم با او دارم، چنان دریافته است که من تکنولوژی را مصیبت می‌دانم و با توسعهٔ تکنولوژیک کشور مخالفم. اولاً آن دوست گرامی میان ذات تکنیک و وسایل تکنولوژی اشتباه کرده است و این اشتباهی است میان فلسفه و علم. من غفلت از ذات تکنیک را نه فقط خطرناک بلکه عین نیست‌انگاری می‌دانم  اما در آثار ده سال اخیر خود کوشیده‌ام که شرایط توسعهٔ علم و تکنولوژی را دریابم.» (ص ۵۱)

 

و جملات بسیار دیگری که مجال نوشتنش برایم نیست (گرچه در خود کتاب علامت‌گذاری کرده‌ام).

 

خلاصه خوب است به جای خواندن مشهورات دم‌دستی نقد شبه‌جامعه‌شناسانه‌ای که در بعضی کتاب‌هاست و معلوم نیست فرقش با پست‌های دم‌دستی تلگرامی-ایسنتاگرامی چیست، کتاب‌هایی از این دست خوانده شود.

 

 

پی‌نوشت: مشغول خواندن کتاب‌های دیگری بودم که چشمم به این کتاب در قفسه خورد و بعد از خواندن چند جمله دیگر نتوانستم تمام‌نشده کنارش بگذارم.