چه میدانی
چه رنگی دارد
دلتنگی
وقتی از هر چیز سادهای
خاطرهای دارد
از سهتاری مشقی
که کاسهاش روی دست مغازه
باد کرده است
تابلوهای عبور-ممنوع
خسته از بیخیالی موتور سیکلتها
میدانهای دلتنگ حق تقدم
قهرمان فرهادی
آویزان از دار سینما بهمن
کنار گشت ارشاد و
باعث و بانیاش
چهرهٔ سفید البرز
به یمن وجود باد
هر چیز سادهای
حتی بوق ممتد آمبولانس خسته از نرسیدن
سربازی که در خیالاتش
سیگار نیمکشیدهای را
با موتورسوار خط ویژه تاخت میزد
قانون جذبی که از بلندگوی پراید لکنتهٔ اسنپ بیرون میآمد
و به او نوید گرمای فلوریدا را میداد
سرمای تهران که مثل گرمای نیویورک گیج بود
جادههای همدست عزراییل
سگهای ولگرد
که به کوری چشم بوف کور
صادقانه نصف جهان را گاز گرفتهاند
و پیرمرد خنزرپنزری را
به مقصد هیچکجا
هدایت کردهاند
باران که بی تعارف
شیشهپاککن کثیف تیبا را
به سخره گرفته بود
بستههای بیاعتبار همراه اول
رسید چرکمردهٔ کارت ملی هوشمند
هر چیزی سادهای رنگی دارد
مداد رنگی شعرم کجاست
میخواهم نقاشی تازهای از سفرم بکشم
و بگویم که رنگها
هنوز خود را
به آسمان آبی کالیفرنیا
نباختهاند
و سردآبرود
هنوز یک سر و چند گردن ماهی کپور
از هادسن بالاتر است
و آب هنوزاهنوز سربالا میرود
و مرغان دریایی
جامهدرانْ ابوعطا میخوانند
تو اصلاً چه میدانی
چه رنگی دارد
دلتنگی
وقتی غروب بیکار جمعه را
با دلتنگی غریبهای
که سنگفرش پیادهرو را
گم کرده
یکی میبینی
۳۱ ژانویه ۲۰۲۲
سانیویل، کالیفرنیا