هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مىپنداشت درمان است، عین درد شد
«قیصر امینپور»
باغ سبزم از پس پاییز داغی زرد شد
آسمان آرزو بارید و آهی سرد شد
پر درآوردم پریدم رو به سوی آسمان
در قفس با راهراهش بالهایم درد شد
خانهام، شیر ژیان سالهای دوردست
خوار شد، آوار شد، چون گربهای شبگرد شد
چون پرستوها غریبم، هر کجا که میروم
قاصدک هستم که با هر باد جانم طرد شد
محتسب من را به ره دید و گریبانم گرفت
روزگاری شد که شادی قابل پیگرد شد
رفت امیدم سفر، هرگز به سویم برنگشت
ناامیدی سرنوشتی بیبرو برگرد شد
نوشدارو دیر شد، حلاج هم بر دار شد
روزگار بیمروت، باز هم نامرد شد
۵ سپتامبر ۲۰۲۰
فیلادلفیا، پنسیلوانیا