«بهم بگویید یونس [جونا]. والدینم این‌طوری صدایم می‌کردند. یا تقریباً این‌طوری. بهم می‌گفتند جان.

یونس --جان-- اگر اسمم سام بود، باز هم یونس بودم…

وقتی مرد جوان‌تری بودم -- دو همسر قبل، ۲۵۰ هزار سیگار قبل، سه هزار پیمانه مشروب قبل...» (ص ۱)


کرت وانه‌گات است دیگر، با آن زبان طنزآمیز و سیاهش. شروع داستان نقیضه‌ای است بر موبی‌دیک. داستان نویسنده‌ای است که می‌خواهد در مورد پایان جهان بنویسد و در پیِ پی بردن به زندگی دانشمندی است که بمب اتم را اختراع کرد. دانشمندی که نمی‌داند گناه یعنی چه. دانشمندی که همه چیز را بازی می‌انگارد و آخر عمرش بخشی از اختراعات خطرناکش را به کودکانش می‌دهد. دنیایی که وانه‌گات توصیف کرده است، دنیایی است که علم بازیچهٔ دست انسان‌هایی بی‌خرد است که با فشردن یک دکمه هیروشیما را با خاک یکسان می‌کنند. دانشمند سازندهٔ بمب اتم فنری را که در بمب اتم به کار می‌رفته شبیه به گهوارهٔ یک گربه می‌بیند، مانند ابزار بازی. در این دنیا دینی به اسم پیامبری به نام «بوکونن» وجود دارد، دینی که همه‌اش طنز و نقیضه‌ای است بر تفکرات انجیلی. وانه‌گات یک نویسندهٔ اومانیست ضدجنگ بود که با ابزار طنز سال‌ها در این مسیر قلم زد. 

فضای کل داستان در گونهٔ علمی‌تخیلی است اما کششی را که باید یک داستان تخیلی داشته باشد ندارد. به نظرم این کتاب، کتاب خوبی است ولی درجه‌یک نیست.