جلو نرفت دیگر. به زور به یک‌چهارم رساندم ولی جلوتر نرفت. به لطف خلاصه‌ها و پیش‌پردهٔ فیلمش، اصل داستان را می‌دانم ولی جلو نرفت. می‌دانم نویسنده‌اش جایزهٔ نوبل ادبیات گرفته و علاوه بر شاعری، این کتابش معروف‌ترین رمانش است. می‌دانم جزو صد کتاب پیشنهادی دیلی‌تلگراف است. می‌دانم «ایتالو کالوینو» از این کتاب در کتاب «چرا کلاسیک بخوانیم» چه ستایشی کرده است. اما جلو نرفت. اما آنچه می‌دانم این است که باید تاریخ در خدمت داستان باشد نه همهٔ داستان در خدمت تاریخ. «جنگ  و صلح» تولستوی هم بلندتر است، هم قدیمی‌تر، هم تاریخی‌تر اما هیچ وقت این حس به من دست نداد که دارم کتاب تاریخی می‌خوانم. البته گونهٔ ادبی «جنگ و صلح» تاریخی است و غیر از بخش آخرش که نخواندم و حاوی تحلیل‌های تاریخی-فلسفی تولستوی است، کتاب کتابِ داستان است. در مقابل این کتاب بیشتر شبیه فیلم‌نامه است تا رمان. شاید به خاطر ترجمه‌اش باشد، شاید به خاطر حوصلهٔ من که عادت کرده‌ام که رمان همه‌چیزتمام باشد تا بخوانم. اما مگر این رمان برای برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات نیست؟ یک هفته کلنجار رفتم که این کتاب به سرنوشت چند کتاب ناتمام دیگر دچار نشود ولی فوقع ما وقع. عمر کوتاه است و کتاب خوب بسیار. پیش‌زمینهٔ خواندن باید لذت از خواندن یا لذت از آگاه شدن باشد. برای من این رمان هیچ کدام از این دو پیش‌زمینه را نداشت. کتاب نخوانده که چشمک بزند از لای قفسهٔ کتاب هم الی ماشاءالله. زیاده حرفی نیست.