همانطور که از واژهٔ ایالت برمیآید، هر ایالتی در آمریکا در بسیاری از امور قانونی مستقل از دیگر ایالتهای دیگر است. یکی از این امور راهنمایی و رانندگی است. طبق قانون اگر کسی ایالت اقامت طولانیاش را تغییر دهد، باید گواهینامه و پلاک خودرواش را تغییر دهد.
۱
مانده بودم با گواهینامهٔ نیویورک که اواسط سپتامبر ۲۰۱۸ باطل میشد، و ویزای کاری که هنوز نیامده بود چه باید کنم. وقتی به کالیفرنیا رسیدم، با نامهٔ دانشگاه راهی شدم به سمت راهنمایی و رانندگی شهر «ردوود سیتی»، شهری بین «سنفرانسیسکو» و «سنخوزه» که خانهٔ موقت گرفته بودم. همهٔ مدارک را حاضر و آماده کردم و راهی شدم. با کمک جیپیاس ادارهٔ راهنمایی و رانندگی شهر را پیدا کردم. خودرو را پارک کردم و چشمم خورد به صفی که کنار ساختمان یکطبقهٔ ادارهٔ راهنمایی و رانندگی بود. به صف نزدیک شدم. صف پیچ میخورد و میرفت داخل ساختمان. جلوی ساختمان چندین صندلی برای نشستن بود ولی رویش نوشته بود «مخصوص کسانی که از قبل قرار ملاقات گرفتهاند.» روی دیوار ساختمان نوشته شده بود که به جای ایستادن در صف به صورت اینترنتی قرار ملاقات بگیرید. به پشت سرم نگاه کردم. ظرف چند دقیقه چهار-پنج نفری پشت سرم ایستاده بودند ولی صف جلو نمیرفت. به ذهنم رسید که چرا بقیه قرار ملاقات نگرفتند. گوشیام را باز کردم و به سایت سرزدم. اطلاعاتم را وارد کردم و درخواست قرار ملاقات کردم. اولین وقت موجود چهار ماه بعد. ناخودآگاه به انگلیسی بلند گفتم چهار ماه بعد؟ زن سیاهپوستی که پشت سرم ایستاده بود خندید و گفت «بله. فکر کردی ما امتحان نکردیم؟» گفتم «این که غیرمنطقی است.» گفت «غیرمنطقی؟ مسخره است. ولی چارهای نیست. امروز خیلی خوششانسیم که صف زیاد بلند نیست. دفعهٔ پیش که آمدم دو ساعت توی این صف بودم و بعد تازه یک شمارهٔ ملاقات دادند که آن هم دو ساعت طول کشید تا نوبت آن شماره شد. همین الان بروی داخل میبینی چندین باجه از بیست و پنج باجه خالی است. وقت مردم را تلف میکنند.»
خانمی سبزهرو با پولیور آبی در طول صف راه میرفت و بلند میگفت که اگر کسی قرار ملاقات دارد توی صف نایستد. برگههایی به ما داد که آن را توی صف پر کنیم. از من پرسید برای چه آمدهام؟ تا که گفتم، مثل ضبط صوت تمام مدارک مورد نیاز را گفت. از کارمند ادارهٔ مهاجرت دانشگاهمان، که گند زد توی ویزای من، اطلاعاتش در مورد مدارک مورد نیاز خارجیها دقیقتر بود. گفت «بعید میدانم با این مدارک کارت راه بیفتد. فعلاً توی صف باش شاید کاریش بشود کرد.» صف کمی جلو رفت و وارد ساختمان شدیم. از میان بیست و پنج باجه، فقط یک باجه به صف بیملاقاتیها میرسید و بقیهٔ باجهها مشغول کار شمارهدارها. ظاهراً بنا بود که تازه به آن باجه برسیم تا شمارهٔ ملاقات بگیریم و بعد تازه اجازه داشتیم بنشینیم.
جوانی از در پشتی وارد شد. از خانم سیاهپوست پشتسریام قصهٔ صف را پرسید: «خانم! آخر صف اینجاست؟» خانم سیاهپوست خندید و گفت «نه جانم. بیرون توی پارکینگ است.» جوان راهش را گرفت و رفت. زن به دور و برش نگاه کرد و گفت «دلش خوش است. از در پشتی آمده توهم زده که صف همین دو سه نفر است.» به باجه رسیدم. مدارکم مورد قبول نبود.
۲
روز به روز به موعد باطل شدن گواهینامهام نزدیکتر میشدم. در درهٔ سیلیکون پیاده بودن تقریباً با بیچاره شدن هممعناست. اتوبوسها شاید ساعتی یکبار بیایند آن هم در مسیرهای محدود. قطار برای هر شهر یک ایستگاه دارد و مسیر به سمت ایستگاه هم با همان اتوبوسهای ساعتی یک بار. تاکسی که گران است و الخ. به استادم زنگ زدم و مشکل را گفتم. با دانشگاه صحبت کرد که مرا به صورت ویژه تا زمانی که ویزای کارم درست شود ثبتنام کنند. نامهای از دانشگاه رسید. روز هجدهم سپتامبر، یک روز قبل از پایان موعد گواهینامهٔ نیویورک، عزم رفتن کردم. دیگر نمیخواستم به راهنمایی و رانندگی ردوودسیتی بروم. اینبار ادارهٔ شهر «سنمتئو» را انتخاب کردم. این شهر در غرب «منلو پارک» شهری که الان ساکن هستم و نزدیکتر به «سانفرانسیسکو» است. حداقلش این بود که به جای ۲٫۲ از ۵، مشتریان گوگل به این اداره ۲٫۸ از ۵ ستاره داده بودند. بماند که کمتر رستوران، فروشگاه یا ادارهٔ خصوصیای با امتیاز از کمتر از ۴ میتواند در بازار پررقابت آمریکا دوام بیاورد. ولی این ادارهٔ راهنمایی و رانندگی حکم آش خاله را داشت. به سمت سنمتئو رفتم. نزدیک ظهر رسیدم. صف کوتاهتر بود. نیم ساعتی در صف ماندم. دستهایم از اضطراب رد شدن عرق کرده بود. مدارک را نشان خانم پشت باجه دادم. به من شمارهٔ ملاقات داد. منتظر شدم تا شمارهام خوانده شود. چهل دقیقهای طول کشید. به باجهٔ شمارهٔ ۱۱ رفتم. مردی مسن و ریشو پشت باجه نشسته بود. همهٔ مدارکم را گرفت و بعد از گرفتن چند امضا و بیناییسنجی سرپایی از من خواست که سراغ کامپیوترهای گوشهٔ سالن بروم و امتحان کتبی بدهم. به خاطر داشتن گواهینامهٔ نیویورک، نیاز به امتحان عملی نداشتم. قاعده این بود که امتحان ثابت و تکراری چندگزینهای را هر کس میتوانست سه بار پشت سر هم بدهد تا بالأخره یک بار قبول شود. عملاً ضریب هوشی در حد کلنگ میخواست که بشود در این امتحان قبول نشد. بار اول قبول شدم. برگشتم و عکس گرفتم و برگهٔ موقتی به عنوان گواهینامه.
آنقدر کار عجلهای شد که یادم رفت برای پلاک خودرو نیاز به معاینهٔ فنی دارم. این یک قلم جنس را حوالهٔ آینده کردم.
۳
از فروشگاه «هومدیپو»ی شهر «سنکارلوس» بیرون زدم. سر چهارراه برای گردش به چپ باید به روبرو حق تقدم میدادم. روبرویی خودروی پلیس بود ولی از جایش تکان نمیخورد. وانت فوردِ جلویی گردش به چپ کرد. پلیس تکان نخورد. من هم گردش به چپ کردم. پلیس پشت سرم آمدم. شستم خبردار که پلیس مثل همیشه کمین کرده بوده ولی این بار کمین مکشوف. وارد خیابان اصلی شدم. از آینهٔ عقب چشمم خورد به دستهای پلیس که میگفت بزنم کنار. جلوی قاضی و ملقبازی. به سمت راست خیابان رفتم. میدانستم که طبق قانون نباید از خودرو پیاده شوم. در آمریکا پیاده شدن از خودرو برای صحبت با پلیس میتواند عواقب بدی داشته باشد. پلیس اجازه دارد به بهانهٔ دفاع از خود و ترس داشتن اسلحه در طرف مقابل، بیهوا شلیک کند. بعضی از خبرهایی که شنیده میشود از قتل سیاهان آمریکا از همین جنس اتفاقات است. افسر سفیدپوست پیاده شد و به سمت من آمد. شیشه را پایین دادم.
«متوجه تابلوی حق تقدم شدی؟»
«بله متوجه شدم. ولی چون جلوییام رفت و حس کردم شما بیحرکت --»
«بله. در اصل باید او را هم جریمه میکردم. من نمیدانم نیویورک چطوری است ولی اینجا همیشه حق تقدم با جلویی است.»
«نیویورک هم همینجوری است.» دیگر نگفتم که توی نیویورک رانندهها اینقدر هپلی نیستند و باید تیز و بز رانندگی کرد. نیویورک شهر ترافیکهای عجیب و غریب، شهر سرعت و عجله، شهر مردمان بیصبر و تحمل است. نه مثل اینجا که رانندهها چشمبسته هم میتوانند برانند.
«گواهینامه و مدارک خودرو.»
گواهینامهٔ موقت را نشان دادم و گفتم مدرک خودرو خانه جا مانده. به مدرک نگاه کرد و گفت «خب. محمد! فکر میکنم باید برای تو جریمه بنویسم --»
«میشود اینبار چشمپوشی --»
«یکلحظه...» صدای بیسیمش بلند شد. «من الان برمیگردم.»
به سمت خودرواش رفت و از پشت سرم وارد پارکینگ فروشگاه کنار خیابان شد. حدود پنج دقیقه منتظر ماندم برگردد. برنگشت. پیاده شدم و به سمت پارکینگ رفتم. نبود. شاید به موردی اضطراری برخورده بود و بیخیال جریمهٔ احتمالاً پایینم شده بود.
۴
یک ماه گذشت و خبری از گواهینامه نشد. به مرکز معاینهٔ فنی رفتم و از پیرمرد چینی برگهٔ معاینهٔ فنی گرفتم. پیرمرد با وجود آن که جملهسازی انگلیسیاش بسیار بد بود، خیلی دوست داشت از نیویورک و تفاوتهای اینجا با نیویورک بگوید. این که خانههای اینجا، حتی آپارتمانهای چندطبقهاش چوبیاند، این که اینجا زلزله دارد ولی نیویورک برف و طوفان، این که اینجا هوایش بهتر است و آفتابش مدام. و آخر کلام این که هزینهٔ معاینهٔ فنی شصت دلار میشود. معاینهٔ فنی را گرفتم و دوباره راهی سنمتئو شدم. این بار هم نیم ساعت پشت صف ایستادم و نیم ساعت بعد از گرفتن شمارهٔ ملاقات منتظر نشستم. انگار نامهٔ دانشگاه افاقه نکرده بود و برایم کسری مدرک زده بودند. ولی خب چرا به من نامه نفرستاده بودند برای این بیمدرکی؟ ویزای نوبرانه را نشان خانم پشت باجه دادم. گفت که دوباره اقدام به ارسال گواهینامه میکند. سیصد دلار ناقابل برای پلاک گرفت و یکی از پلاکها را درآورد و به من داد.
۵
به سایت بیمهٔ خودرو رفتم. بعد از چهار سال رانندگی بیتصادف و سه سال بدون جریمه، ماهی ۱۱۰ دلار هزینهٔ بیمهٔ حداقلی، بدون بیمهٔ بدنه، پرداخت میکردم. حالا ایالت عوض شده بود و قیمتها فرق باید میکرد. اینجا شرکتهای بیمه بر اساس میزان امنیت جادهها برآورد هزینهٔ بیمه میکنند. این حُسن را داشت که این بار به جای ماهی ۱۱۰ دلار، شده بود ماهی ۲۵ دلار. حداقل آخرش بعد از ساعتها در صف ماندن، آن هم در منطقهٔ درهٔ سیلیکون، مهد فناوری اطلاعات که قاعدتاً اینجا دیگر همه چیز باید خودکار باشد و جای کاغذبازی نباشد، توانستم در بیمه صرفهجویی کنم.