فرصت تمام شد جناب هایدگر. ده ماه گذشت و من نتوانستم از میانه به بعد، یک خط بیشتر از کتاب شما را بخوانم. در این میانه کتاب «چگونه هایدگر بخوانیم» را خواندم و چیزکی در مورد «دازاین» فهمیدم. آن طور که فهمیدم یعنی وجودی که با جهانی که آن را احاطه کرده است تعریف میشود. در مورد «دیگران» و «استبداد دیگران» و چیزهایی از این دست از کتاب «چگونه هایدگر بخوانیم» چیزهایی فهمیدم.
اما اصلاً چرا رفتم سراغ هایدگر؟ بسیاری از متفکران، نویسندگان و حتی سخنرانان مذهبی معاصر ایرانی مانند فردید، داوری اردکانی، عباس معارف، بیژن عبدالکریمی، اصغر طاهرزاده و حتی تا حدی شهید آوینی مستقیماً یا غیرمستقیم متأثر از او هستند. هایدگر جزء فیلسوفان[کافر]ی است که به نگاه کانتی یعنی انسان به مثابهٔ موجودی که میتواند در هر شرایطی منطقی عمل کند اعتقاد ندارد. او انسان را در احاطهٔ جهانش تعریف میکند و لذا انسان میتواند چیزهایی را تغییر دهد ولی نمیتواند همه چیز را هر جور که دلش بخواهد تغییر بدهد. مثلاً در عصر بزرگراهها نمیتواند با قاطر از خیابان رد بشود. اینجاست که مفهوم دترمینیسم هایدگری که به اشتباه از آن به جبر تعبیر میشود پیش میآید. به همین جهت، هایدگر منتقد فناوری و هشداردهنده نسبت به جهانی است که انسان از خود بیگانه میشود و این ازخودبیگانگی بیشتر در کتابهای بعدی او که وجههٔ شاعرانهٔ بیشتری دارد نمود پیدا کرده است.
حالا چرا این کتاب را رها کردم؟ داوری اردکانی، یکی از مهمترین استادان فلسفهٔ ایران که متأثر از هایدگر است، دلیل پیچیدگی کلام هایدگر را در پیچیدگی اصل مطلبی که میخواهد بگوید میداند. لذا میشود به این کتاب به مثابهٔ کتابی تخصصی نگاه کرد که هر کسی توان فهمیدنش را ندارد. مثل این که از یک دانشآموز راهنمایی بخواهی کتاب «معادلات دیفرانسیل» را بخواند و بفهمد. البته وقتی کتاب «چگونه هایدگر بخوانیم» را خواندم به این حرف شک وارد شد. اگر حرفهای هایدگر نیاز به پیچیدگی دارد، چرا کسان دیگری بعد از او توانستهاند اصل حرفش را این قدر صاف و پوستکنده ارائه بدهند؟ بگذریم! همین که جملات هایدگر شبیه به جملات نیچه خوراک لوسبازیهای شبکههای اجتماعی نشده است، جای شکر دارد.
هایدگر فیلسوف مهمی است و متأسفانه تحت تأثیر ریاست دانشگاه فرایبورگ یعنی عضو حزب نازی بودن بعضی از تفکراتش به حاشیه رفته است. و کیست که نداند که همهٔ نظامهای غربیِ امروز خوبند و فقط حزب نازی است که اخ است. شاید به همین خاطر باشد که در غرب زیاد به او اقبال نشده است اما با این وجود، متفکران خلاف جریان حتی در آمریکا کار را به جایی رساندند که بیخیال دانشگاههای نام و نشاندار شدند و دل به دانشگاههای کوچکتری بستند تا بتوانند در مورد فیلسوفان بهحاشیهرفته بیشتر تأمل کنند [نقل به مضمون از یکی از دوستان در مورد بعضی از استادان فلسفه دانشگاه کلمبیا که دانشگاه را به مقصد دانشکدهای کوچکتر ترک کردند].