گویا «مارگاریت دوراس» به نسلی تعلق دارد که پی ساختارشکنی در رماننویسی بودهاند. آنها سبکی را به وجود آوردهاند که به نام «رمان نو» مشهور شد. درست مثل شعر نو که در آن وزن عروضی دقیق و قافیه به عنوان اصول بدیهی شعر زیر پا گذاشته شده است، در رمان نو شخصیتپردازی، تعلیق، گره و گفتگو کنار میرود و شاعرانهنویسی شبیه به خاطرهٔ جریان سیال خیال جایش را میگیرد. رمان «عاشق» یک کار کوتاه است از خاطرات دختری سفیدپوست و فرانسوی که در مستعمرهٔ فرانسه در ویتنام با خانوادهاش زندگی میکرده است؛ درست مثل دوراس که خودش متولد ویتنام است. بعد از مرگ پدر، زندگی برایشان دشوار میشود. برادر بزرگترش نااهل و قمارباز است، مادرش بیمار است و برادر کوچکش نیز سالم نیست. در چهارده سالگی، پسر یک میلیاردر چینی عاشقش میشود ولی به خاطر تفاوت نژادی و سنتهای مرسوم نژادپرستانه این رابطه به خیر و خوشی ختم نمیشود. همین درونمایه را دوراس در پاراگرافهایی پراکنده در جایجای رمان چیده است.
فارغ از آن که بگوییم «رمان نو» موفق است یا نه؛ به نظرم این کار، که گویا در سال چاپش بیش از ۷۰۰ هزار نسخه در فرانسه فروش داشته، بعد از گذشت حدود ۳۴ سال از انتشارش و گذشت زمان دیگر جذاب نیست. بشخصه چیزی را در این اثر نیافتم که برایم منحصر به فرد باشد گرچه به شاعرانگیِ روایت احترام میگذارم.