«رضا قاسمی» را قبل از آن که خوانده باشم، شنیدهام. آن هم از سهتارش در «گل صد برگ» با صدای شهرام ناظری. این رمان، سومین رمانی است که از او خواندهام، یکنفس خواندهام و بعید میدانم به سه ساعت کشیده باشد خواندنش. قاسمی در سال ۲۰۰۲ رمان را به صورت آنلاین و کاملاً فیالبداهه به صورت فصلفصل در وبلاگش گذاشته و سپس آن را حذف کرده تا بتواند به سر و تهش برسد و آن را در سال ۲۰۰۷ در فرانسه به شمارگان ۳۰۰ نسخه منتشر کرده است.
از چند جهت به این رمان میشود نگاه کرد. از نظر سبک و جذابیت روایت با یک کار درجه یک طرفیم. نمادسازیهای احتمالاً ناخودآگاه نویسنده از سهتار، از احساسات نوجوانانه، از برج مونپارناس و امثالهم بسیار هوشمندانه و دقیق است. از نظر مضمون، مانند بقیهٔ کارهای قاسمی با نگاهی به شدت جنسیتزده و رکیک طرف هستیم. جاهایی نوآوریهای زبانی و روایی با استفاده از کلیشههای جنسی جالب است ولی در خیلی از جاها کار را به افراطی میکشاند که اگر نگوییم غیراخلاقی حداقل لوس و بیتأثیر است. این کتاب مانند دیگر کتابهای قاسمی درونمایهای غیردینی، خیلی لطف کردم و نگفتم ضددینی، در باب مهاجرت، فرهنگ کوچهبازاری ایرانیها و تحولات اجتماعی بعد از انقلاب دارد. مانند دیگر کتاب نویسنده، «همنوایی شبانهٔ ارکستر چوبها»، در این کتاب نیز با برداشتهای به شدت سطحی از مذهب طرف هستیم. مثلاً در رمان «همنوایی ...» جایی در مورد لزوم غسل در صورت تماس دست با سگ گفته است! در اینجا البته به آن شدت نیست ولی اسم «رضا» را در مقابل اسم دوم یعنی «سیاوش» به عنوان دو لبهٔ مخالف تیغ، یعنی اسلامیت و ایرانیت، میگذارد و شاهدش سورهٔ والعصر و شاهنامه است؛ یعنی نویسنده از تعصب مذهبی فردوسی بیخبر بوده؟ بین آن همه آیهٔ قرآن، آوردن آیهای در مورد زدن زنها برای نویسندهای که این قدر در لفافه گفتن تواناست، نوبر است. جای دیگر با ترس راوی طرف هستیم که نکند گروههای افراطی برج مونپارناس را هم مانند ساختمان تجارت جهانی بزنند و پزشک جراح از غیظ این که این کار زیر سر همان کشوری است که راوی اهل آن است، عصبانی شود و چشمش را از حدقه دربیاورد. یعنی یازده سپتامبر کار ایران بوده؟ حالتان خوب است آقای نویسنده؟ جای دیگر داستان با پزشکی فرانسوی طرف هستیم که از وضعیت اجتماعی ناراضی است و شاهد مثالش عربهای دزد ایستگاه قطار هستند. حس میکنم احساسات ضددینی و نژادپرستانهٔ نویسنده بدجوری گلدرشت در این داستان نمود پیدا کرده است.
در مجموع این رمان با وجود ضعفهایی که اشاره شد، خواندنی است (بعید میدانم در ایران مجوز گرفته باشد ولی نسخهٔ آنلاینش موجود است). این رمان، برخلاف بسیاری از داستانهای همروزگار ما، فکرشده نوشته شده است و مضمون به خوبی در دل داستان جا خشک کرده است. حال این که این مضمون چقدر حاصل جهل مرکب است یا آگاهی فیلسوفانه جای بحث دارد. نمونه برای مضمون فکرشده داستان بسیار زیاد است: مانند کنده شدن اجزای بدن به صورت خرد خرد از ناف موقع تولد گرفته تا زنانگی مرد موقع ختنه و آپاندیس، یا این که مسیح غربی، یعنی پزشک جراح چشم، نگاه او را به دنیا که رنگش بین خاکستری و آبی است، تغییر داده است، همان گونه که «ش» را پزشک دیگری عمل زیبایی انجام داده است، یا سهتار چهلمی که قرار است صدایش معجزه داشته باشد، یا قصهٔ نوجوانی او که هر روز به خاطر مشکلی جای دیگری از شهر را باید از نقشهاش حذف میکرد چون دیگر آنجا برایش امن نبود: انگار که نویسنده بخواهد بگوید که جانش به لبش رسیده و دیگر هیچ راهی برای زیستن در وطن برایش باقی نمانده بود.