خلاصهٔ مضمون رمان، جملهای است از نویسنده در یکی از مصاحبههایش که اتفاقاً تیتر مصاحبه هم شد: «همان بهتر که مردم کتاب نخوانند». جهان داستانی شاهرخ گیوا (مرزوقی) سرد است و سیاه. فیروز جناه، شخصیت اول داستان، که به اشتباهی «جناب» خوانده میشود، مرد میانسال چاق و کچلی است که دیوانهوار اسکناسهایی را جمع میکند که تویش با دستخط یادگاری نوشته شده است. این نوشتهها به قول فیروز رنجها هستند و او جمعکنندهٔ رنجهاست. فیروز کارمند کیفیت اسکناس بانک مرکزی در خیابان فردوسی بوده، خانهاش خیابان فردوسی ور دل صرافیهاست، پدرِ کتابخوانش در خیابان فردوسی فوت کرده، و همه چیز این داستان در اطراف خیابان فردوسی میگذرد. به قول نویسنده حتی تاریخ معاصر این کشور تحت تأثیر سفارتهای خیابان فردوسی است، از جمله سفارت بریتانیا. پیرزنِ صاحب مرغداری توی نخ اسکناسهای فیروز میرود و بعد از چندی خودکشی میکند (البته این خودکشی در همان صفحهٔ اول داستان آمده است و لو رفتن داستان نیست!). فیروز وارث دسته اسکناسهایی بیست تومانی میشود که روی همهشان یک چیز نوشته شده است: «خب زندگی یعنی همین دیگر.»
داستان «فیلها» مانند دیگر داستان همین نویسنده، اندوه مونالیزا، چندلایه و عمیق است. فارغ از آن که با مضمون داستان موافق باشیم یا نباشیم، باید اعتراف کنیم که نویسنده در مورد پیرنگ داستان خوب فکر کرده است. همه چیز جای خاص خودش را دارد، مانند سرد بودن زیاده از حد خانهٔ فیروز (که این ما را یاد سردی شهر تهران در «اندوه مونالیزا» میاندازد)، زمستان و تولد فیروز در زمستان و فضای زمستانی داستان، تأسیساتی که دیر به داد فیروز میرسد، پیرمرد مأمور آسانسور برج (یا به قول فیروز «مارکس»)، پدر فیروز و کتابهایش، خنزرپنزرهای جامانده از پدر در زیرزمین سرد خانهٔ فیروز، پیرزن و دروغهایش، و البته خیابان فردوسی. در کنار این نقاط قوت، چند نقطهضعف مشهود در داستان وجود دارد. گیوا سعی کرده است زبان خاص خودش را داشته باشد؛ از ترکیبات بدیع مانند «گفتنا» به جای «در حال گفتن» استفاده میکند، از کلمات بدیهی (مثل «جیب» و «نوک») استفاده نمیکند و کلماتی دیگر (مانند «جوف» و «توک») را به کار میبرد. اما تکرار افراطی در کاربرد این کلمات توی ذوق میزند. زبان داستان چه از زبان راوی دانای کل، چه فیروز و چه پیرزن، همه یک جور است. تکرار افراطی استفاده از اسامی هنری و ادبی بیشتر شبیه به افادهٔ نویسنده است نسبت به داناییاش بدون آن که واقعاً کمکی به داستان کرده باشد. و البته در صفحهٔ پنجاه و هفت، گاف بزرگ نویسنده است که نوشته شاه در بهمن پنجاه و هفت فرار کرده، حال آن که شاه در دیماه فرار کرده بود.
شاید یکی از مضامین اصلی داستان همین باشد که به جای آن که توی نخ این باشیم که قرائت علامه قزوینی از حافظ درستتر است یا شاملو، همهٔ این رنجها را وابنهیم و با واقعیت زندگی روبرو شویم. «فیلها» به خاطر نقاط ضعفی که گفتم، درجه یک نیست ولی قابل تأمل است. به همین خاطر اگر بین یک رمان که از نظر فنی درجه یک ولی از نظر مضمونی معمولی است و این رمان، یکی را برای خواندن پیشنهاد کنم، قاعدتاً این رمان را پیشنهاد میکنم.