نوع نگارش کتابهای مرحوم زرینکوبْ فشرده و با متنی روان است. این خاصیت تقریباً در همهٔ کتابهای زرینکوب وجود دارد. لذا اگر کسی بخواهد از کتابهایش یادداشت بردارد، احتمالاً مجبور شود کل کتاب را رونویسی کند؛ اصل کتاب چکیدهای از کتابی فرضی است که میتوانست درازدامن باشد ولی زرینکوب با هنرمندیِ بسیار، آن را شستهرفته و کوتاه تحویل مخاطبش داده است. نگاه زرینکوب شبیه به نگاه مستشرقین است؛ او کمتر قضاوت میکند، و شاید به همین خاطر باشد که «دو قرن سکوت» او با «کارنامهٔ اسلام» ظاهراً متفاوت است. چیزی که در مورد این کتاب دوست داشتم وجود داشته باشد، قضاوت خود نویسنده در مورد اسناد ظاهراً متناقض در مورد صوفیه است، ولی او دست به هیچ قضاوتی تقریباً نمیزند و از دور نظارهگر اسناد تاریخی میماند [۱]. احتمالاً لفظ تصوف از اصحاب صفه میآید یا ریشه در کلمهٔ صوف به معنای پشمینه دارد زیرا متصوفه عموماً پشمینهپوش بودند. در ردهبندی مراحل تجربهٔ زیستی متصوفه، شریعت (گفتار نبی) و طریقت (کردار نبی) و حقیقت (دیدگاه نبی) سه گام مهم در راه هستند که اگر کسی هر سه را با هم داشته باشد، انسان کامل میشود (برگرفته از متن پایانی از «عزیزالدین نسفی»). سالک در مسیر طریقت باید به حقیقت برسد، اما اگر عنایت الهی شامل حالش شد و بدون سلوک، به حقیقت رسید، «مجذوب» است و اگر بعد از رسیدن به حقیقت، راه سلوک را دنبال کرد، «مجذوب سالک» است.
در مورد اهل تصوف حرفها آنقدر ضد و نقیض است که قضاوت کردن دربارهشان سخت میشود، از شاهدبازی گرفته [۲] تا تفکرات شبهفلسفی در مورد وحدت وجود [۳] و فلسفهٔ اشراقی [۴]. فقها و متکلمین با صوفیه هیچ وقت سر سازگاری نداشتند. از طرفی دیگر، نوع نگاه عامهپسندانهٔ صوفیه باعث گسترش اسلام در آفریقا و آسیای شرقی شد، آن گونه که میشود ادعا کرد که گرویدن به اسلام در کشورهای غیرعربی بیشتر تحت تأثیر صوفیه بوده است تا علما و متکلمین.
بخش پایانی این کتاب اختصاص دارد به گزیدهای از میراث متنی صوفیه. در این میان چند متن برایم خیلی جالب بود. یکی متن شیخ احمد جام در رد درویشبازی و این جور مسائل، و دیگری تعریف انسان کامل از نگاه عزیزالدین نسفی که بسیار تطابق با نگاه شیعی دارد (حتی از امام زمان و دوازده امام نام برده است). متون عینالقضاة نسبت به بقیهٔ متون شاعرانهتر است.
به نظرم، فارغ از اشتباهات صوفیه و گرویدنهای صوفیهای متأخر مانند فرقهٔ گنابادی به لژهای فراماسونری [۵]، نوع نگاه «وجودبینانه» متصوفه و خودسازی درونیشان چیزی بوده که در دنیای «موجودبین» امروز درّ نایاب است. صرفاً برای مقایسه میگویم: انواع مدیتیشنهای شرقی که در غرب باب است، بیشتر از باب لذتی نفسانی است تا زندگی قابل تحملتر شود، حال آن که ریاضتهای صوفیان در جهت یکی شدن با منبع حقیقت، حضرت حق سبحانه تعالی، بوده است.
پینوشت:
[۱] «حق آن است که این میراث کهن [میراث صوفیه] گنجی است پرمایه، اما اسرارآمیز و تا اندازهای شوم. گنجی پرمایه است، درآگنده به اندیشهها و آثار تازهای بیمانند. مجموعهای است اسرارآمیز، از شگفتترین مایههای انسانی. امام این میراث پرمایه میراثی است شوم، هم برای آنها که گردآورندگان این سرمایه بودهاند هم برای کسانی که این میراث را یافتهاند. سرگذشت صوفیه نیز که گردآوردندگان این میراث بودهاند، هم نقطههای درخشان دارد هم گوشههای تاریک. چنان که صوفیه نیز خود هم پارسایانی واقعی داشتهاند هم مدعیانی گزافهگوی. از این رو در شناخت احوال و آثار آنها باید با احتیاط سخن گفت.» (ص ۱۵۱)
[۲] «بعضی از صوفیه به سبب ترک تأهل و یا به جهت مصاحبت با نوجوانان متهم به شاهدبازی بودهاند. البته این صحبت نوجوانان از آفات صوفیه به شمار میآمد. حتی بعضی از مشایخ منسوب به شاهدبازی شدند.» (ص ۱۵۴)
[۳] «بنابراین به عقیدهٔ ابن عربی، وجود که حقیقت واحدی است و در واقع چیزی جز ذات حق نیست دو فیض یا تجلی دارد یکی فیض اقدس است که بدان، اعیان در عدم ثابت میشوند و دیگر فیض مقدس که به وسیلهٔ آن اعیان ثابت در عدم در عالم محسوس ظاهر میگردند و بدین ترتیب ذات حق با یک تجلی که فیض اقدس نام دارد، اعیان را در عدم «ثابت» میدارد و با تجلی دیگر که فیض مقدس نام دارد به اقتضای مشیت این اعیان ثابت در عدم را وارد عرصهٔ ظهور میکند و خلاصه با این بیان، ابن عربی حدوث کائنات را تبیین میکند و معلوم میدارد که در واقع وجود حقیقتی است واحد الا اینکه آن را چون از لحاظ «مظاهر» آن بنگرند متعدد و متکثر بینند و اشکال گونهگون را «خلق» گویند اما وقتی آن وجود واحد را از لحاظ ذات و حقیقت بنگرند آن همه کثرات را به وحدت راجع بینند و آن وحدت را عین حق دانند و به این اعتبار در نظر ابن عربی عالم که خلق است هر چند مساوی و عین حق نیست اما از حق جدا نیست چنان که حق هم از خلق جدا نیست و در بیان همین معنی است که میگوید: سبحان من خلق الاشیاء و هو عینها. با این همه وحدت حق با اشیاء در نظر ابن عربی مانع از آن نیست که خلق به حق عشق بورزد. به علاوه هر چیز به جنس خود عشق میورزد و این تجاذب که در عالم هست به همین سبب است. در این صورت عشق به حق و محبت الهی که صوفیه از آن سخن گفتهاند در نظر ابن عربی نامعقول نیست و بیان این فکر که اساس مذهب ابن عربی است تفصیلی دارد که بیانش در اینجا نمیگنجد. اما باید توجه کرد که این قول به وحدت وجود را که مذهب ابن عربی است فقها و متکلمین رد کردهاند و آن را منتهی به ابطال تکلیف شمردهاند و با این همه، آثار ابن عربی در اکثر عرفاء و متصوفهٔ بعد، خاصه در ایران و آسیای صغیر، نفوذ و قبول تمام یافته است و تأویلهای عرفانی دقیق و بدیعی که او از عقاید اسلامی کرده است قرنها بعد در آثار جامی و دیگران منعکس شده است و نزد صاحبنظران مقبولتر از اقوال متکلمان تلقی گشته است.» (صص ۱۲۰-۱۲۱ در مورد وحدت وجود در نظر ابن عربی)
[۴] «باری نور نخستین منشأ و مبداء تمام حرکات عالم است اما حرکت خود او نه تغییر مکان بلکه فیض و اشراق است که لازمهٔ جوهر اوست. اشراقات او نیز لایتناهی است و هموراه اشراقات عالیتر منشأ و مبداء اشراقات فروتر میشود و متدرجاً نور سافل منشأ نور اسفل میگردد. هر نور عالی نسبت به نور سافل قاهر به شمار میآید و هر نور سافل نسبت به نور عالی شوق و محبت دارد. تمام این اشراقات، وسایط --یا به قول متکلمین، ملائکه-- بهشمارند که انواع مظاهر کونیه به توسط آنها از فیض نخستین کسب وجود میکنند… در هر حال جسم که ظلمت است چیزی نیست جز عدم نور؛ آنچه واقعیت و حقیقت دارد نورست که روح و عقل است و بدینگونه جوهر و صور کائنات عبارت است از اشراقاتی که در مراحل لایتناهی تدریجاً از نور نخستین افاضه میشود.» (صص ۱۲۵-۱۲۶ در مورد حکمت اشراقی سهروردی)
[۵] «سلسلهٔ نعمتاللهی بعد از نورعلیشاه دچار تمایلات تجزیهطلبی شد. بعد از هم رحمتعلیشاه مدعی ولایت بود و هم حاج ملا محمدرضا کوثر. پیروان کوثر بعدها به سلسلهٔ محبوبعلیشاهی معروف شد اما پیروان رحمت علیشاه هم بعد از او بعضی بیعت با سعادت علیشاه اصفهانی کردند که جانشین او حاج ملاسلطان علی مؤسس سلسلهٔ گنابادی شد بعضی هم مرید نورعلیشاه شدند که هنوز به نعمتاللهی معروفند. دستهای نیز پیرو حاجی میرزا حسن اصفهانی شدند که معروف شد به صفی علیشاه و خانقاه او در طهران هنوز باقی است اما جانشین او علی خان ظهیرالدوله - معروف به صفا- طریقهٔ او را با طریقهٔ فراماسونری درآمیخت.» ( ص ۹۹)