«در سایهٔ سیمرغ» بار دیگر به من ثابت کرد که خیلی از فردوسی کم میدانم و نگاهم بسیار تحت تأثیر باستانگراها بوده است.
که فردوسی توسی و پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود [غزنوی] گفت
به نام نبی و علی گفتهام
گهرهای معنی بسی سفتهام
یا وقتی میگوید:
اگر در دلت هیچ مهر علی است
تو را روز محشر به خواهشگری است
میرشکاک بر این اعتقاد است که فردوسی، به خاطر تحقیرهایی که عربها نسبت به ایرانیان روا داشتهاند، ضد عرب است ولی ضد عرب بودنش، ضد اسلام نیست:
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
میرشکاک سعی دارد مفهوم ولایت را در «شاه»های شاهنامه پیگیری کند. «ولی» در شاهنامه «شاه»ی است که «فرّهی» دارد؛ با وجود آن که شاهیاش موروثی است ولی باید برایش ریاضت بکشد. با ارتکاب خطای بزرگ، آن فرهی را از دست میدهد و گاه جبرانناپذیر میشود. سپس در مورد آن میگوید که چرا در اسطورهٔ ایرانی، پسرکشی است، نه پدرکشی. در فصل آخر در مورد «خرد» در مقابل «یقین» میگوید.
خیلی دوست داشتم از این کتاب بیشتر بفهمم ولی متأسفانه بیشتر از آن که در دبیرستان از شاهنامه به ما یاد دادهاند، نمیدانم. فقط همین را میدانم که «مازندران» شاهنامه ربطی به مازندران کنونی ندارد، یا آن چیزی که به اسم «ایران» در شاهنامه است بیشترش در افغانستان است. لذا آنقدری که باید، از این کتاب نتوانستم استفاده کنم.