خیلیها قلمفرسایی میکنند. از آخرین امکانات روز مثل واژهپردازهای پیشرفته استفاده میکنند تا اثری شستهرفته به بار بیاورند ولی آخرش آن چه که باید بشود نمیشود. این وسط یک آقایی به اسم فرانتس کافکا داستانی به اسم محاکمه مینویسد ولی حتی اجل فرصت تمام کردن داستان را به او نمیدهد. داستان پایان دارد ولی یکی از فصلهای نزدیک به پایان نیمه رها شده است. با وجود ناتمامی، این کتاب یکی از پیشنهادشدهترین کتابهای رمان در بسیاری از فهرستهاست. این داستان، مانند «مسخ» دیگر داستان نویسنده، بسیار غریبه است. داستان منطق محکمی دارد ولی منطق موجود در فضای داستان مسخره است. نویسنده در این کار تعمد داشته است که دنیایی را به تصویر بکشد که هیچ چیزی منطق ندارد. آقای «ک» محکوم است ولی میتواند به زندگی عادیاش ادامه دهد. وکیل میگیرد ولی وکیلش کار خاصی نمیکند. همه جای شهر دادگاه است ولی هیچ قاضیای توضیح نمیدهد که جرم آقای «ک» چیست. منشی وکیل، لنی، عاشق مردان متهم است؛ از نظر او متهمها جذابند. وقتی که آقای «ک» این روابط مسخره و غیرمنطقی را برنمیتابد، آنچه که بر او نباید اتفاق بیفتد، میشود.
برداشتهای متفاوتی در مورد محاکمه شده است، مثلاً نقد جامعهٔ تمامیتخواه، نقد نظام دیوانسالارانه، نقد دادگاه الهی از نظر یک کافر، نقد نظام انسانی و هزار جور نقد دیگر. به نظرم همین نقدهای متفاوت نشاندهندهٔ هنرمندی نویسنده است. ما در این رمان با متنی چندپهلو طرفیم؛ این داستان به هیچ وجه قرار نیست یک اثر علمیتخیلی باشد، حتی توصیف پادآرمانشهری که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، مانند «دنیای شگفتانگیز نو» هاکسلی و «۱۹۸۴» اورول، نیست. به نظرم این کتاب تصویری از زیست نویسنده در میان دیگران است (کما این که «ک» میتواند مخفف «کافکا» باشد). حالا این دیگران چه کسانی یا گروهی هستند، جای سؤال دارد. به خاطر همین چندپهلو بودن، خواندنِ این کتاب نیاز به اندکی تحمل دارد و خبری از سرگرمی به معنای عام نیست.