توی سرویس دانشگاه نشسته‌ام. یک ون فورد با حداکثر ۱۴ نفر سرنشین. کنارم دو خانم نشسته‌اند؛ هر دو امریکایی. دارم از روی کیندل شعر می‌خوانم. خانم کناری به هیجان آمده داد می‌زند: «این دیوونگیه» انگاری عکس‌العملش هست به برنامهٔ رادیویی که توی خودرو پخش می‌شود. حواسم می‌رود سمت رادیو. خانمی تلفنی با دو مجری (یک خانم و یک آقا)‌ صحبت می‌کند. می‌گوید که زنی با انگلیسی دست و پا شکسته بهش زنگ زده. گفته اهل جایی است به اسم تایلند و از شوهرش (شوهر خانمی که پشت تلفن صحبت می‌کند) باردار است. اسمش هم فلان است. دو مجری می‌گویند صبر کن؛ الان به شوهرت زنگ می‌زنیم. حالا شوهر پشت خط است. مجری می‌گوید: «آقای فلانی ما از شرکت گل و گیاه … به شما زنگ می‌زنیم. شرکت ما نوپا است و برای جذب مشتری به برخی از افراد با قرعه‌کشی هدیه می‌دهد. شما برندهٔ ۱۰۰ شاخه گل سرخ شده‌اید.» مرد تعجب می‌کند «یعنی چه؟ من گل نمی‌خواهم» در جواب‌:‌ «نگران نباشید آقا. کاملاً‌ رایگان. ولی باید نشانی عزیزترین فرد زندگیتان را بدهید تا از طرف شما به او بفرستیم.» مرد می‌گوید: «‌بفرستید برای خانم …». اسم همان خانم تایلندی را می‌گوید. مجری از رابطه‌شان می‌پرسد و بعد این که روی دسته گل پیام عاشقانه چه  بنویسند؟ مرد از سفر کاری‌اش به تایلند می‌گوید و آغاز یک رابطه و بعدش پیامی را پیشنهاد می‌دهد. وسط حرف‌های مرد، یک دفعه مجری دوم می‌آید وسط که آقا تو رودست خوردی و الان صدایت در رادیو پخش می‌شود و زنت هم صدایت را دارد می‌شنود. بعد عصبانی شدن مرد که شما حق ندارید که فلان و آن دو مجری که یعنی چی حق نداریم مرد خائن و حقه‌باز؟ که کار برنامهٔ ما پیدا کردن افرادی است که به شریک زندگیشان خیانت می‌کنند. و از این جور حرف‌ها. و دو خانم کناری‌ام که بلند بلند دارند به ازای هر جمله‌ای که از رادیو می‌شنوند از خودشان تحلیل افاضه می‌کنند.

فردایش که سوار سرویس می‌شوم. دوباره همان برنامه است. این دفعه آقایی اهل دومینیکن که شاکی است که رفته خانهٔ دوست‌دخترش و بو برده که دوست دخترش شوهر دارد. دوباره همان قصهٔ ۱۰۰ شاخهٔ گل و زن که نشانی شوهرش را می‌دهد. و بعد دوباره دعوا. (و البته بماند که این اتفاق مرا مشکوک کرده به ساختگی بودن ماجرا ولی رانندهٔ سرویس می‌گوید که واقعی است.) روز سوم هم همین برنامه. این بار مردی زنگ زده که مرد دیگری با دوست دخترش رابطه دارد. و همان داستان. البته این بار مردی که متهم به خیانت شده ادعا می‌کند که دوست‌دخترش (یعنی دوست دختر آن یکی که دوست دختر این یکی هم از قضا هست) چنین چیزی نگفته و آخر ماجرا می‌گوید بی‌خیال دوست‌دخترش (یعنی دوست‌دختر آن یکی) می‌شود و اتهام خیانت می‌رود سمت دوست‌دختر این یکی و آن یکی.

هر سه روز گوش همهٔ مسافران سرویس دانشگاه تیز این برنامهٔ رادیویی است. بلند می‌خندند و سریع واکنش‌های هیجانی می‌دهند. و این یعنی که برنامه جذب مخاطب کرده. برنامه‌ای با شعاری قشنگ به اسم رو کردن دست خائنین به شریک‌های زندگی. و این داستان‌ها، قصه‌هایی است تکراری در این جامعه. [و شاید سینماگران ایرانی که از هالیوود سیاه‌مشق می‌کنند بی‌تقصیر باشند که این همه فیلم‌هایشان در موضوع خیانت است]


و من ذهنم پی این است که آیا آرمان‌شهر جذب مخاطب امثال همین برنامه‌هاست؟ پس اگر این هست، نباید از رسانه‌های ایران [اسلامی] انتظار ویژه‌ای داشت. مخصوصاً وقتی مدیری برای توجیه خوب بودن عملکردش می‌گوید: «در همه جای دنیا...» و یا وقتی از چیزی تعجب می‌کند می‌گوید: «در کجای دنیا دیده‌اید که ...؟».