بی تو غروب شعرها، ناگاه پیدا شد
غمهای این پوسیده واژه باز افشا شد!
این خیمهشببازیِ غم تکرار گردید
بازیگر دیوانهای مجنونِ لیلا شد!
حتی نگاه آسمانها از دهان افتاد
غمواژههای تلخ هم سهمِ غزلها شد!
این قصّه گویی تا ابد پایان نخواهد داشت
بس کن! کلاغ قصّۀ ما باز رسوا شد!
یعقوب دیدی زندگی کابوس غم گشتهست؟!
تعبیر خوابم، چاه، زندان و زلیخا شد!
در کوچههای شهر مردان را درو کردند
تنها مترسک در زمین شهر پیدا شد!
دنیا شبیه دار بر حرفم گره خورده
انگار هر رازی که دانستم هویدا شد!
بیهوده میگردم به دنبالِ صدای ماه
شبگرد نالان زمانه باز تنها شد!
حالا که من تنها، و بی تو اشک میریزم
انگار هر اشکی که ریزم، شکل دریا شد!
۳۰ مهر ۱۳۸۶
من آپم. به من سر بزن.