ناگهان چقدر زود دیر میشود!

یک شب که مرگ بر سر انسان چکید و رفت

از قلّه‌های قاف به نامت رسید و رفت

 

مرگ از شکوه اسم تو جانش به لب رسید

بی‌تاب گشت، بر سرِ قلبت تپید و رفت

 

آن آینه که ناگهان در روبروی تو

درد زبان عشق تو را هم چشید و رفت

 

یک مشت درد بر سر نامت نهفته بود

ناگفته‌های نام تو شد ناپدید و رفت

 

تابوت می‌برند به سرِ واژه‌های شهر

قیصر از این زمانۀ ظلمت رهید و رفت

 

۹ آبان ۱۳۸۶