بعد از مرگ شاه آرتور، پادشاه بریتانیا در قرون پنجم و ششم، بریتانیاییها از مسألهٔ عجیبی رنج میبرند. در شهر مهای وجود دارد که باعث فراموشی شده است. حالا اکسل و همسرش بیتریس به فکر آن هستند که به دنبال پسر گمشدهشان بروند. آنها هیچ حافظهای از گذشتهشان ندارند و حتی دقیقاً نمیدانند چرا پسرشان رهایشان کرده است. آنها در مسیر به اقوام ساکسون (ژرمنهای مهاجر در بریتانیا و دشمنان بریتانیاییها) میخورند و همراه با جنگاوری ساکسون که در بریتانیا بزرگ شده است و نوجوانی ساکسون به سفر خود ادامه میدهند تا در راه به غولی پیر برمیخورند و درمییابند که این غول پیر وقتی نفس میکشد، غبار نفسش باعث فراموشی میشود. جنگاور ساکسون بر آن است که غول پیر را بکشد اما نجیبزادهای بریتانیایی مقاومت میکند. اما مسألهٔ اصلی داستان این است که آیا غول فراموشی خوب است یا نه؟ بیتریس میترسد اگر فراموشی از بین برود و او و شوهرش بدیهای گذشته را به یاد بیاورند، این عشق محکم بینشان از بین برود. نجیبزاده میترسد که با از بین رفتن فراموشی همهٔ کینهها و خونهای ریختهشدهٔ ساکسونها به یادشان بیاید و همین موجب جنگ و تلخی دوباره شود. به قول بیتریس «شاید این فراموشی موجب التیام زخمهای ناسور شده باشد.» پنداری که خاطرات تلخ گذشته مثل غول مدفونی است که در جامعه وجود دارد و اگر به یاد امروزیها بیفتد عواقب تلخی را در پی خواهد داشت.
این رمان آخرین رمان منتشرشده از کازوئو ایشیگورو برندهٔ جایزهٔ نوبل ۲۰۱۷ است. مضمون اصلی داستان مانند بقیهٔ کتابهای نویسنده دغدغههای عمیق انسانی است. حالا ایشیگورو دست به ابتکاری جالب برای ترسیم مفهوم فراموشی زده است. به خاطر القای مفهوم فراموشی گاهی اوقات فصلها در زمان درجا میزنند یا جابجا میشوند و خواننده را گیج میکنند. از جهت مضمونی با یک کتاب جالب و فضاسازی بسیار بدیع طرفیم. اما در جزئیات با ضرباهنگ بسیار کند و گاهی خستهکننده مواجهیم. به نظرم اگر موفقیتی نصیب کتاب شده باشد، مدیون پایانبندیاش است، و الا در مقایسه با دیگر کارهای نویسنده، این کتابْ کار شاخصی نیست.