«چه کسی حرف میزند. صدای اوست در سرم. میترسم تا سکوت نکنم، بس نکند. تا با خودم در این خیابان حرف میزنم، با من حرف میزند، چیزهای میگوید که دوست ندارد بشنوم. گاهی پاسخش میدهم، بلند با او مخالفت میکنم، و از او میخواهم مرا آرام بگذارد.» (اولین جملات رمان)
«کفن» اثر «جان بنویل» در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است و آخرین کار قبل از رمان «دریا» برندهٔ جایزهٔ بوکر است. این اثر از چند جهت حائز اهمیت است. اول آن که از حیث راوی غیرقابل اتکا بنویل خواسته تا ته امکانات این سبک روایت را دربیاورد. راوی پیرمردی است که برای سخنرانیای دربارهٔ نیچه به تورین ایتالیا میرود. بعدتر میفهمیم او از بیماری فراموشی رنج میبرد. در میانهٔ داستان متوجه میشویم هدف اصلیاش از سفر به تورین دیدار با زن جوانی است که بعدها دلباختهٔ او میشود. کمی که میگذرد میفهمیم پیرمرد در جوانی از هراس این که نازیها او را به خاطر یهودی بودنش آزار دهند، هویت «اکسل وندلر» که نویسندهای معروف بوده و جوانمرگ شده از آن خود میکند. جاهایی خط روایت از زاویهٔ دید «کَس» بیان میشود و گاهی شک داریم این زن است که داستان را بیان میکند یا پیرمرد. پایانبندی داستان غافلگیرکننده است. دومین نقطهٔ اهمیت داستان جملهبندیهای هوشمندانهٔ نویسنده است و گاهی فلسفهبازیهای اوست. قبلتر در مورد کار دیگر «بنویل» نیز گفته بودم که با همهٔ این نقاط قوت داستانهایش کشش کافی برای دنبال کردن ندارد و چند بار وسوسه شدم خواندنش را نیمه رها کنم.
عنوان داستان چیست؟ اشاره به قرار دیدن «کفن»ی است که در کلیسای تورین به عنوان کفن به جامانده از صلیب مسیح به نمایش گذاشته شده است اما هیچ وقت نمیتوانند به آنجا بروند. در زبان انگلیسی این واژه به معنای «در لفافه گفتن» نیز است که این دوپهلو گفتن عنوان شبیه خود روایت است و به کلیت داستان میآید.