این کتاب مجموعه مقالات، سخنرانی‌ها و نوشته‌های سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۱۰ از «جاناتان فرنزن» نویسنده و داستان‌نویس آمریکایی است. مضمون نوشته‌ها مختلف است. اما می‌شود به چند بخش تقسیمش کرد: نقد دنیای مدرن و فناوری، پرنده‌ها، نقد کتاب دیگران، و نویسندگی. نام کتاب در واقع ترجمهٔ اسم جزیره‌ای دورافتاده است که فرنزن پس از خودکشی دوست نویسنده‌اش، «دیوید فاستر والاس»، به آن پناه می‌برد. او بخشی از خاکستر دوستش را با خودش می‌برد که در آن جزیره بپراکند. این جزیره دقیقاً همان جزیره‌ای است که «رابینسون کروزو» در آن گم شده است و به همین خاطر فرنزن نقبی به فضای ادبیات، تنهایی و چرایی اتفاقات پیرامون ادبیات می‌پردازد.
 
فرنزن پس از سال‌ها درگیری روحی و دل‌زدگی شدید از دنیای مدرن به شکلی جنون‌آمیز به پرنده‌ها علاقه‌مند شده است و برای دیدن گونه‌های نادر پرنده‌ها به جاهای مختلف سر زده است. از دیدگاه پرنده‌دوستی زیاد او بسیاری از نوشته‌هایش در این موضوع خسته‌کننده است اما اطلاعات جانبی که در مورد انقراض پرنده‌ها بر اثر آلودگی هوا، جنگل‌زدایی و ساخت و سازهای بی‌رویه می‌دهد خیلی جالب و البته ترسناک است. او حتی برای بررسی فکرهایش مدتی به چین سفر کرده است و چین را مدرن‌ترین کشور دنیا می‌یابد: از نظر او مدرن‌ترین یعنی کثیف‌ترین و وحشتناک‌ترین. او در اتاق هتلش در طبقهٔ هفتاد و چندم است ولی آنچه روبرویش است دود غلیظ حاصل از وارونگی هواست.

 

او از دنیای مجازی گریزان است اما وقتی دلایلش را بیان می‌کند می‌توان به او حق داد. در کتاب مقالات قبلی‌اش «چگونه تنها بودن» نیز به گریزان بودن از تلویزیون اشاره می‌کند. در کتاب حاضر، گریزی به اتفاقات ۱۱ سپتامبر می‌زند: رسانه‌ها فضا را ملتهب تصویر می‌کنند اما او که از رسانه‌ها بی‌خبر است دنیای روزمرهٔ شهر نیویورک را زیاد متفاوت از گذشته نمی‌بیند. در مقاله‌ای دیگر به لوث شدن «دوستت دارم» در فضای جدید می‌پردازد. او دلش می‌لرزد وقتی این جمله را در خیابان یا در صف قطار از فرد کناری‌اش که با تلفن حرف می‌زند می‌شنود: مگر قرار نبود این جمله خاص باشد و در خصوصی‌ترین لحظهٔ زیست انسانی بگنجد؟ او داستایوسکی را به خاطر تحلیل دقیقش از اعتیاد در «قمارباز» می‌ستاید و انسان جدید را معتاد به اینترنت و گوشی تلفن می‌بیند: دقت کنید این مقالات برای قبل از ۲۰۱۰ است و حالا این قضیه خیلی افتضاح‌تر شده است.

 

به نظرم یکی از قشنگ‌ترین مقالات او در مورد «رمان خودنوشت» است. نظرات فرنزن در مورد ادبیات بسیار بی‌پرده است. او آلیس مونرو (داستان‌نویس کانادایی) را می‌ستاید، سر تعظیم به رمان روس قرن نوزدهم (گوگول، داستایوسکی، تورگنیف، تولستوی و بسیاری دیگر) فرو می‌آورد اما در عین حال بی‌پرده می‌گوید که لذت چندانی از «ویرجینا وولف» و «جیمز جویز»‌ نمی‌برد. او بارها «فیلیپ راث» رمان‌نویس معاصر آمریکایی را به باد انتقاد می‌گیرد: جالب است این سطح از اختلاف سلیقه وقتی مثلاً سلمان رشدی «فیلیپ راث» را بهترین نویسندهٔ زندهٔ دنیا می‌بیند (در سال ۲۰۱۷، یک سال قبل از فوت راث). حتی اخیراً دیدم فرنزن با کنایه می‌گوید که نمی‌فهمد چرا خیلی‌ها «ای. ام. فاستر» را جدی می‌گیرند. 

 

اندک مقالات نقد کتاب‌های دیگران را نخواندم چرا که آن کتاب‌ها را نخوانده بودم.