«سابقهٔ من با نفت برمیگردد به همان ایام که زمان آغاز و اوجگیری ماجراهای این دفتر است. سفری داشتم به آبادان، سفری که از بد حادثه بود و نه از سر شوق و رغبت، و در همان اوایل ورود به آن شهر با محمدصالح ابوسعیدی که رئیس قسمت فارسی نشریات شرکت نفت بود آشنایی پیدا کرده بودم و محبتی و انسی پدید آمده بود. روزی از روزها در دفتر کار ابوسعیدی نشسته بودم و به قول قدما از هر دری سخنی در پیوسته بودیم که کسی در زد و ابوسعیدی را به بیرون اتاق فراخواند و او که پس از سه چهار دقیقه برگشت رنگ از رویش پریده بود و رگهای سر و گردنش کشیده، گفتم: خیر است، گفت: رزمآرا را زدند.» (ص ۵۵)
این اولین جلد از دومین حلقه (جلد دوم از چهار جلد که حلقهٔ دوم دو جلد بههمپیوسته است) کتاب خواب آشفتهٔ نفت است که به نظر میآید محمدعلی موحد نخست این حلقه را منتشر کرده است و این همان کتابی است که سال ۱۳۷۸ جایزهٔ کتاب سال برده است. مانند جلد اول، این کتاب بسیار شیواست و پر از ارجاعات تاریخی منحصر به فرد است. به خاطر آن که نویسنده مانند نوشتهای که در آغاز آوردهام خود آن زمان را درک کرده است، روایتهای دستهاولی را خودش بیان میکند که کمتر در کتابهای رسمی تاریخ میشود یافت. مثلاً این که شرکت نفت دو نشریه به زبان فارسی داشت که افرادی مانند ابوالقاسم حالت (طنزپرداز)، ابراهیم گلستان، هوشنگ پزشکنیا و بعدها نجف دریابندری در آن مشغول به کار بودند (صص ۵۷-۵۸). یا توصیف فضای آبادان که کارمندان فرادست و فرودست در دو طبقهٔ اجتماعی متفاوت زندگی میکردند و حتی سرویس رفت و آمد محل کارشان فرق داشت. فرودستان کپرنشین بودند و اگر کسی بخت یارش میشد و شأنش بالا میرفت حتی ممکن بود همسرش را طلاق دهد چرا که آن همسر در شأن کارگر سطح بالای ادارهٔ نفت نبود (ص ۵۹). موحد حتی خاطرهای بیان میکند از این که ۲۸ مرداد در خرمشهر بوده و جمعیتی صبح به طرفداری مصدق به خیابان ریختهاند ولی همان جمعیت عصر بر ضد مصدق در خیابان شعار میدادند (ص ۶۵). با وجود آن که او تلاش کرده است که در روایت بیطرف باشد اما از حق که نگذریم در جایجای متن ارادت او به مصدق هویداست اما جاهایی به کارهایی اشاره کرده است که خواننده میفهمد اشتباه از مصدق بوده ولی موحد در آن باره سکوت میکند ولی در بسیاری جاها زبان به حمد مصدق میگشاید:
«میدانم که در این کتاب آنجا که از محامد و مکارم دکتر مصدق سخن خواهم گفت خصمانش را برخواهد آشفت و آنجا که بر کمآمدها و ضعفهای او اشاره خواهم کرد بر محبانش گران خواهد آمد. اما چاره نیست. حکایت یکی از حساسترین مقاطع تاریخ ایران است که حق آن را باید ادا کرد.» (ص ۷۲)
اما داستان اصلی این کتاب از زمان بعد از رضاخان شروع میشود و تا سقوط حکومت چندروزهٔ قوام که بعد و قبل از مصدق سر کار آمده بود ادامه پیدا میکند. جلد بعدی تا کودتا را روایت خواهد کرد. قصه آن است که بعد از مدتی و با توجه به گفتههای افراد مهمی مانند تقیزاده در مورد اشتباه مهلک رضاخان در فسخ یکباره و پذیرش یکبارهٔ قرارداد دارسی (نطق تقیزاده را در پایان متن آوردهام. خوب است آن را بخوانید)، در مجلس شورای ملی حرکاتی برای ملی کردن نفت ایران صورت گرفت. نفت در تاریخ ایران آنقدر نقش مهمی ایفا میکرد که حتی جالب است بدانیم عقبنشینی دموکراتهای آذربایجان در قضیهٔ پیشهوری و خوابیدن یکشبهٔ غائلهٔ آذربایجان نتیجهٔ مذاکرات نفت شمال با مسکو بوده است (ص ۸۶). حالا از بد حادثه، ملی شدن نفت در ۲۹ اسفند در همان سالی به تصویب میرسد که هندوستان به استقلال یافته است و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۸۰ دست کم چهل و نه کشور در آسیا و آفریقا از اجزای فروگسیختهٔ امپراتوری بریتانیا به وجود آمد (ص ۸۸). حالا ایران بعد از گلشاییان که با نویل گس از انگلیس مذاکره کرده بود و طبق توافق میخواست به جای ۱۶٪، ۵۰٪ از عائدی نفت سهم ایران باشد (ص ۹۱)، با ملی شدن نفت مجلس میخواست قدم جلوتر ببرد و تصاحب کامل بر دارایی نفتی داشته باشد. شرکت انگلیسی میخواست با همان فرمول ۵۰-۵۰ کاری بکند که ایرانیها بیخیال ملی شدن نفت بشوند (ص ۱۲۷). ظاهراً اندیشهٔ ملی کردن نفت را نخستین بار در مرداد ۱۳۲۷ «عباس اسکندری» در مجلس مطرح میکند ولی کسی آن را جدی نمیگیرد (ص ۱۲۰). آمریکا به خاطر آن که با این کار موجب میشود ایران در اردوگاه غرب بماند و جذب کمونیسم نشود، ممانعتی به عمل نمیآورد (ص ۱۲۱).
فضای کشور ناآرام است. ترور شاه ناموفق است اما وزیر دربارش «هژیر» را «سید حسین امامی» از اعضای «فداییان اسلام» ترور میکند. همین سید حسین امامی کسی است که کسروی را کشته است و جالب است که با اصرار خود هژیر مبنی بر مهدور الدمی کسروی آزاد شده بود (ص ۱۱۰). عملاً هژیر به دست خودش قاتل خود را آزاد کرده است. در آبان ۱۳۲۸ «جبههٔ ملی» در منزل دکتر مصدق ایجاد میشود (ص ۱۱۳) که در آیندهٔ سیاست ایران نقش مهمی ایفا کرده است و انشعابات بسیاری داشته است که از انشعابات آن میتوان به نهضت آزادی (مانند ابراهیم یزدی) و مجاهدین خلق اشاره کرد. در میانهٔ مذاکرات، نخستوزیر رزمآرا او با طپانچهٔ «خلیل طهماسبی» کشته میشود ولی معلوم نمیشود که آیا واقعاً کار او بوده یا دسیسهٔ دربار. رزمآرا کسی نبود که ملی کردن نفت برایش خیلی مهم باشد چرا که خودش در یکی از نطقهایش در کمیسیون نفت مجلس اذعان کرده بود که ایران قدرت فنی این کار را ندارد (ص ۱۴۰) اما رفتن او و وجود گزینههای دیگر مانند «سید ضیا» و «قوام» باعث شد شاه راضی شود مصدق نخستوزیر شود (ص ۱۶۳). بریتانیا حالا دو ناوچهٔ جنگی در دریای جنوب گذاشته است که تهدیدی ضمنی برای ایران تلقی شود (ص ۱۵۹). اما مصدق کوتاهبیا نیست و تصمیم به خلع ید انگلیسیها میگیرد. «مهندس بازرگان» کسی است که جزو هیأت خلع ید است و جلوی چشم مدیر انگلیسی روی صندلیاش مینشیند (ص ۱۸۰). انگلیس به لجبازی میافتد و ناگهان همهٔ کارمندان و کارگرانش را از ایران بیرون میبرد (ص ۱۸۱). حالا دعوا بالا میگیرد. ایران مدعی است ملی شدن منابع حق مسلم هر کشوری است کما این که اخیراً انگلیس برخی از صنایع خود را ملی کرده است (ص ۱۸۳) اما انگلیس مدعی است که ایران زودتر از موعد قرارداد دارسی را لغو کرده است. کار بالا میگیرد. امریکا میانجی میشود و ملیگراها از جمله مصدق در آرزوی خاماندیشانهٔ همدلی آمریکاییها هستند (ص ۱۸۷). سفیر آمریکا در تمام دوران این دعوا با افراد ذینفوذی مانند تقیزاده، رضازاده شفق، مستشارالدوله صادق، مسعودی و علا به مشورت مینشیند (ص ۱۹۵) تا به دقت هر چه تمامتر کار را جلو ببرد. دغدغهٔ اصلی آمریکا آن است که اگر پشت ایران را خالی کند ممکن است ایرانیها به کمونیستها متمایل شوند (ص ۲۰۵) ولی از طرفی دیگر دوست ندارد منافع انگلیس به خطر بیفتد. مذاکرات تهران شروع میشود. ترومن رئیسجمهور آمریکا دو نامه به نخستوزیران دو کشور میفرستد و جالب آنجاست که نامهٔ انگلیسی اشتباهی (یا شاید از قصد) به مصدق میرسد که مصدق سهواً (یا از قصد) متوجه بیطرفی آمریکاییها شود (ص ۲۱۱). در آن زمان مصدق از ترس فداییان اسلام در مجلس شواری ملی به سر میبرد (ص ۲۱۱). مسألهٔ نفت ایران آنقدری برای آمریکا اهمیت دارد که ترومن، «اورل هریمن» که مدتها سفیر در مسکو و لندن بوده را به عنوان واسطه به ایران میفرستد (ص ۲۱۸). با آمدن هریمن، تودهایها تظاهرات ضدآمریکایی به راه میاندازد و کار بالا میگیرد و بیش از ۲۴ کشته و ۲۰۰ زخمی حاصل این تظاهرات میشود که چهار تن از کشتهشدگان از نیروی انتظامی بودند (ص ۲۲۱). مصدق از آمدن هریمن استقبال میکند (ص ۲۲۱). «حسین مکی» از جبههٔ ملی هریمن را به آبادان برای بازدید میبرد و هریمن از دیدن کپرنشینی کارگران پالایشگاه نفت آمدن بهتزده میشود (ص ۲۳۲).
ایران حالا مشکلی جدید دارد: تحریم. حتی فروش به شرکتهای غیرانگلیسی برای ایران میسر نبود چرا که آن شرکتها از خصومت با انگلیس در هراس بودند (ص ۲۴۷). در عین حال نمیشد مصدق را راحت کنار زد چرا که به تخمین آمریکاییها ۹۵ تا ۹۸ درصد مردم در آن زمان طرفدار مصدق بودند (ص ۲۴۸). حالا چرچیل از حزب محافظهکار بر سر کار آمده بود و به هیچ نحوی قصد کوتاه آمدن نداشت و وضعیت پیچیدهتر شده بود. در آن روزگار آبادان بزرگترین پالایشگاه جهان بود و کل تولید نفت ایران در تاریخ ملی شدن ۶۶۰ هزار بشکه بود حال آن که میزان صادرات نفت در سالهای آخر پهلوی به ۵ میلیون و ۷۰۰ هزار بشکه رسیده بود (ص ۲۷۲). نمایندهٔ انگلیس مطمئن بود ایرانیها عرضهٔ گرداندن صنعت نفت را ندارند (ص ۲۷۲) ولی ایرانیها چنین فکری نمیکردند. در قرارداد دارسی تعهد شده بود ۱۶٪ به ایران برسد ولی این شرکت تا ۱۹۱۹ به بهانههای مختلف هیچ پولی به ایران نپرداخته بود (ص ۲۷۲) و از این جهت نگه داشتن آن قرارداد در هر صورت به ضرر ایران بود (ص ۲۷۴). حالا به درخواست مصدق، «حسن صدر» لایحهای برای دفاع ایران مینویسد که بیشتر به یک بیانیهٔ سیاسی میمانست تا لایحهٔ مستدل حقوقی (ص ۲۷۶). در دادگاه اول ایران اقبالی نداشت ولی مصدق زیر باری رأی نرفت (ص ۲۸۲).
مصدق حالا شخصاً برای مذاکره به آمریکا میرود. او میگوید «به رئیسجمهور آمریکا اختیار تام خواهد داد و او هرچه حکم کند قبول خواهد کرد.» (ص ۲۸۹) شرط مصدق آن بود که ایران چون اعتمادی به انگلیسیها ندارد دوست دارد کارشناسان نفتی آمریکایی یا هلندی را استخدام کند (ص ۲۹۱). احتجاج مصدق مقایسهٔ درآمد ونزوئلایی که نفتش ملی شده بود با ایران بود و مقایسهٔ ارقام درآمدی نشان میداد که شرکت نفت انگلیس و ایران در این سالها مال مردم ایران را میدزدیده است (ص ۲۹۶). مصدق به آمریکاییها اذعان میکند که حدود ۴۰۰ میلیون تومان کسری بودجه در دولتش دارد و فقر در ایران حکمفرماست (ص ۳۰۴) و اگر وضعیت به همین منوال ادامه پیدا کند، کمونیستها بر کشور حاکم میشوند. آمریکا همین دقیقاً همین نگرانی را داشت اما دولت انگلیس چنین نظری را نداشت و اعتقاد داشت اگر مصدق برود، دولت سر به راهتری جای او را میگیرد (ص ۳۲۲). مصدق از آمریکاییها درخواست وام میکند ولی آمریکایی در پرداخت وام تعلل دارند. حتی مصدق قول میدهد با اولین فروش نقدی نفت پول را پس بدهد اما جوابی نمیگیرد. حالا مصدق گیر افتاده است. به آمریکا خوشبین است اما جوابی نمیگیرد. به هیچ یک از اعضای هیأت همراهش اعتماد ندارد. بسیاری از این افراد برای تفریح و سفر خارجی همراه مصدق میآیند و دغدغهٔ ملی ندارند (ص ۳۵۰). بانک جهانی برای بررسی امکان وام به تهران میآید و برآورد میکند که ایرانیان بتوانند بدون کمک خارجی سالی ۲۵ میلیون تن نفت خام تولید کنند و نیز میتوانند تا ۵ میلیون تن نفت را تصفیه نمایند (ص ۳۷۳). مصدق با هندرسون نمایندهٔ آمریکا دیدار میکند و تهدید میکند که اگر تا سی روز دیگر کمکی از آنها نگیرد، کشور دست کمونیستها میافتد (ص ۳۷۴) [چقدر یاد حرف درگوشی جواد ظریف با البرادعی افتادم]. البته مصدق تحت فشار است و فداییان اسلام نه تنها او حتی آیتالله کاشانی را تهدید به قتل میکنند (ص ۳۷۸). حالا مسأله برای انگلیس بیشتر از آن که مالی باشد، حیثیتی شده است و دوست ندارد کشور فقیری مثل ایران جلوی امپراتوری بریتانیا قلدری کند (ص ۳۹۷). در فاصلهٔ ۷ آبان تا ۱۴ آذر ۱۳۳۰ در خیابانهای تهران آشوبهای ضدامپرالیستی به جریان میافتد (ص ۴۰۳) و از آن طرف دستههایی از طرف پانایرانیستها و طرفداران کاشانی به مقابله با تظاهرکنندگان میآیند (ص ۴۰۵). یکی از کسانی که به عنوان چاقوکش در تظاهرات میآمد «شعبان جعفری» معروف به شعبان بیمخ بود که با ماهی ۳۰۰۰ ریال رسماً کارمند شهربانی کل کشور بود (ص ۴۰۷). سفارت آمریکا گزارش میدهد که مشکل آنجاست که مکی، مصدق و کاشانی با هم متحد هستند (ص ۴۱۰). مصدق در زمان انتخابات بعدی مجلس به صورت گزینشی برخی از انتخاباتها را از ترس قبول شدن مخالفانش باطل میکند و این خشم حتی هوادارانش را موجب میشود (ص ۴۱۵) و البته در نهایت برخی از نتایج جالب این انتخابات یکیاش انتخاب یک شیعه در مهاباد پر از اهل تسنن بود (ص ۴۱۸). به زعم نویسنده، اگر مصدق دست از آرمانگراییاش برمیداشت و از هواداران خود حمایت میکرد، شاید نتیجهٔ انتخابات این قدر بد نمیشد (ص ۴۲۱).
حالا هیأتی از ایرانیها همراه مصدق به دیوان دادگستری بینالمللی میروند که حق ایران را ثابت کنند. بماند که در این هیأت همراه طبق گفتهٔ حسیبی برخی تا ۴۲ کیلو اضافه بار در برگشت داشتند و رسماً برای خوشگذرانی آمده بودند (ص ۴۳۲). به خاطر حضور وکیل کارکشتهٔ بلژیکی در هیأت ایرانی، رأی بر عدم صلاحیت دیوان به خاطر طرف حساب بودن با شرکت خصوصی نه با دولت بریتانیا اعلام شد که این خود یک قدم رو به جلو برای ایران بود. اما مشکل آن بود که تحریم و مشکلات اقتصادی داشت بهانه به دست مخالفان مصدق میداد. فشار بر مصدق بالا میرود. اکثر مجلس مخالف اوست. حتی «آیت الله سید محمدرضا بهبهانی» طبق اسناد وزارت خارجهٔ انگلیس، ۲ هزار تومان از ملکهٔ مادر دریافت کرده بود که به نام مخالفت با مصدق بستنشینی در مسجد کند. «محمدتقی فلسفی» روحانی و واعظ هشیر نیز در سخنرانیهایش به دولت میتاخت (ص ۴۵۷). مصدق از ترس ترور فداییان اسلام در ساختمان مجلس شورا و در خانه پنهان شده بود و در عیان نمیآمد (ص ۴۵۶). حالا شاه و مصدق روبروی هم قرار گرفتهاند و مصدق استعفا میکند و قوام که البته زیاد با شاه میانهٔ خوبی ندارد نخستوزیر میشود. قوام به محض ورود بیانیهای مینویسد و مخالفشانش را تهدید میکند و در جایی از جدایی دین از سیاست میگوید (ص ۴۸۹). همین جمله جرقهای میشود برای آن که کاشانی بیانیهای تند بر ضد قوام بنویسند و لو بدهد که قوام انتخاب شش وزیر را در اختیارش گذاشته به شرط آن که سکوت کند ولی کاشانی تهدید میکند که باید مصدق برگردد (ص ۴۸۹). آشوبهای خیابانی بالا میگیرد و بسیاری کشته بر جای میگذارد و کاشانی همه را دعوت به آرامش میکند (ص ۴۹۷). شاه که به اصرار خانوادهاش (مادر و اشرف) قوام را آورده بود از این که قوام پس از چند روز استعفا دهد تا حدی خوشحال شده است (ص ۵۰۴) و این گونه مقدمات بازگشت مجدد مصدق به دولت فراهم میشود.
پینوشت
نطق تقیزاده در ۷ بهمن ۱۳۲۷ در مجلس شورای ملی:
«.... اعظم وقایعی که در سی ساله اخیر بلکه در یک یا دو قرن اخیر در این مملکت اتفاق افتاد ظهور شخص با اقتداری بود که درجه تسلط و قدرت او بر همه چیز این مملکت و حتی نفوس و اموال و اعمال مردم آن روز به روز تزاید گرفت و عاقبت به جایی رسید که اگر آقایان محترم دور از آن زمان بودند من در یک روز تمام صحبت هم قادر بر تصویر کامل آن نمیشدم…
آن شخص اقدامات و اعمال خوب زیادی داشت و قطعاً وطن دوست و خیرخواه این مملکت بود (صحیح است) لیکن این صفات خوب برحسب ضعف طبیعت بشری با بعضی نقصهای تأسفآمیز که جز گرفتاری طبیعی و عدم شمول عنایت و توفیق الهی نامی بدان نمیتوانم بدهم و ضمناً با بعضی اشتباهات هم توأم بود و من نمیخواهم نه از آن نقائص معدود و نه از آن اشتباهات که در مقابل اعمال عظیمه و تاریخی و شایسته تحسین ابدی او نسبةً جزئی بود، حرف بزنم…
.... خداوند او را رحمت کند و از هر تقصیر هم که داشته بگذرد ما در گذشته هم مردان بزرگی داشتیم که صیت* کارهای بزرگ و مفید آنها هنوز باقی و بعضی جاودانی است ولی نقصهای آنها و حتی بعضی تقصیرهای بزرگشان یا فراموش شده یا از ذکر آنها خودداری میکنیم و چشم میپوشیم (صحیح است) من این جمله را به اقتضای حکم وجدان و انصاف عرض کردم نه برای خوش آمد ستایش گران واقعی یا صوری غیر صمیمی آن مرحوم و خود میدانم که از طرف دیگر با گفتن این چند جمله حق و انصاف پرستانه جمعی دیگر از منتقدین اعمال وی را که مردم خوب و صالح هم درمیان آنها کم نیست و به ناحق هم نیستند ناخوشنود میکنم خصوصاً آنان را که مستقیماً صدمه دیدهاند…
از این طبقه اخیر باکمال خلوص عذر میخواهم و البته تصدیق دارم که یکی از نقائص عمده آن شخص بزرگ که لطمه بر نام بزرگ او وارد آورد همین افراط در سختگیری و صدمه زدن به کسانی بود که به جهتی از جهات حتی جهت خیلی جزئی از آنها ناراضی میشد و اگر این صدمه دیدگان توجه به این مطلب نمایند که من خود نیز مورد بیمهری ایشان شدم و اگر در دسترس بودم شاید مورد نظر همان صدمات شده بودم از من نمیرنجند که خوبیها و نقصها هر دو باید به انصاف و بیمبالغه ذکر شود و برای سنجش حسنات و سیئات (ناصر ذوالفقاری- میفرمایید از ترس بود؟) میزانی مقرر شدهاست. برای نظارت در دوسیه مرحوم ارباب کیخسرو هم حاضرم. شاه مرحوم بهطور قطع و جرم مصمم بود که همه عهدنامههای نامطلوب و امتیازات خارجی و مداخلات خارجیان را در حقوق و محاکمات اتباع خود در ایران و حتی هر نوع حقوق کهنه شده را مانند وجود دو قطعه خاک در شمیرانات خارج از حیطه قدرت و حکم دولت این مملکت فسخ و نسخ و باطل و ملغی میسازد (صحیح است) ....
و این کار را کاملاً به انجام رسانید تا آن که نماند از آنها جزء امتیاز دارسی پس اقدام به اصلاح آن امتیاز کرد تا حقوق ایران بهطور مطلب و استیفا شود این اقدام داستان خیلی درازی دارد و چند سال طول کشید و اسناد و اوراق آن در ضبط وزارت مالیه باید موجود باشد. عاقبت حوصله شاه تنگ شد و شاید تعویق کار را حمل بر مماطله** مینمود و ضمناً میل نداشت حتی یک قید هم از قیود قدیمه به شکل سابق برای مملکت باقی بماند. یک روز بغتةً مصمم شد امتیاز را فسخ کند و حکم برای این کار دارد و واضح است که هم حکم او همیشه بدون تخلف و استثناء در یک ساعت اجرا میشد و هم در این مورد بالخصوص که بسیار و به اعلی درجه خاطرش متغیر بود احدی را یارای چون و چرا و نصیحت به او نبود پس این کار اجرا شد…
.... این چند کلمه را بهطور اجمال گفتم و باز خود داری از توضیحات مفصل علنی دارم و آنچه هم قال قیل شود محض ملاحظه شخص خود مصالح مملکت را فدا نکرده و جوابی در جلسه علنی نخواهم داد فقط همینقدر باید بگویم که تا آنجا که من میدانم و خدا نیز شاهد است اصلاً سوءنیتی از طرف هیچکس یعنی هیچ ایرانی ابداً نبودهاست اما موضوع دوم یعنی سهم بنده در این امر از اول تا آخر که شاید بعضی اشخاص خالی از بیغرضی در این قسمت بیشتر علاقهمند باشند تا به اصل موضوع اولی باید عرض کنم که بنده در این کار اصلاً و ابداً هیچگونه دخالتی نداشتهام جزء آن که امضای من پای آن ورقه است (خنده شدید نمایندگان و مخبرین جرائد) و آن امضاء چه مال من بود و چه من امتناع میکردم و مال کسی دیگر بود و لابد حتماً یکی فوراً امضاء میکرد هیچ نوع تغییری را در آنچه واقع شد و به هر حال میشد موجب نمیشد و امتناع یکی از امضاء اگر اصلاً امتناعی ممکن بود در اصل موضوع یعنی انجام آن امر هیچ تأثیری ولو به قدر خردلی نداشت…»