حسین منزوی غزلسرای مطرح معاصر است که معمولاً همردیف سایه و شهریار از نظر شاعرانگی، و همردیف بهبهانی و بهمنی و نیستانی از نظر نوآوری یاد میشود. باید ببینیم چه شد منزوی اینقدر در زمینهٔ غزل مطرح شد. در اینجا بهانهای میشود که نظرم را مختصراً بگویم.
نخست قوت و شاعرانگی اوست مثلاً در این بیتها:
دوباره دیدنت ای جان معاد موعود است
قیام قامت قدیسیات، قیامت من (ص ۴۱)
خلق، بیجان، شهر، گورستان و ما در غار، پنهان
یأس و تنهایی و من، مانند لوط و دخترانش (ص ۸۴)
کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما
گنج تو را ای خانهٔ ویران کسی نشناخت (ص ۱۰۸)
به سیب سرخ رسیده بدل شدهست انگار
شفق به خون زده خورشید پرتقالی را (ص ۱۱۵)
مجزا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش
شگفتا او که با ترکیبی از اضداد میآید (ص ۱۲۳)
چه میتنی؟ که همهٔ شرح ماجرا این است:
دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی (ص ۱۳۳)
دوستخواهیست به تعبیر تو یا خودخواهی
در قفس عاشق آواز قناری بودن (ص ۱۵۴)
حاصل جمع آب و تن تو، ضرب در تنشستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی (ص ۱۷۲)
دومین نوآوری او، مانند بهمنی و بهبهانی، معرفی وزنهای جدید و بلند در غزل است؛ از جمله این غزل معروف:
زنی که صاعقهوار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
منزوی عشق را زمینی کرده است و تصویری جدید از معشوق به ما ارائه میدهند که مدرن است و زنانه و مکشوف. مثلاً در این بیت دیگر معشوق چشمش سیاه نیست:
دو چشم داشت- دو سبزآبی بلاتکلیف-
که بر دوراهی دریا-چمن مردد بود (ص ۱۶۵)
و اینجا که تصویری از عشقبازی رو به آینه است (چیزی شبیه به تختخوابهای مدرنی که معمولاً روبرویش آینهٔ آرایش است):
به غیر آینه، کس روبهروی بستر نیست
و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست (ص ۱۱۱)
و در این بیت تصویری مکشوف از جذابیت زنانه:
شکوفههای هلو رُسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتیست باغ تنت (ص ۱۷۵)
و معشوقی که به صراحت زن است:
تو را شناختم آری و بهترین بودی
بحق که مادهترین مادهٔ زمین بودی
برای من دو نوآوری آخر یعنی معشوق زمینی که دیگر سرو راستقامت نیست و دیگر شاهد بازاری نیست بلکه زن است؛ آن هم زن امروزی با جغرافیای جسمی، خیلی اهمیتی ندارد. اما شاعرانگی منزوی چیزی است که آدم را ول نمیکند. او حتی وقتی ترانه میگوید ترانههایش ماندگار میشود (مثل «نمیشه غصه ما رو…» از محمد نوری، «گلهای اطلسی» از علیرضا افتخاری، و «آهای خبردار» از همایون شجریان). اگر فرصت کردید آلبوم صوتی «شوکران نوش» را بشنوید و خواهید دید که منزوی صدای خوبی هم داشته است و چقدر خوب شعرهایش را خوانده است.
منزوی زخمخورده است و ظاهراً برادرش اول انقلاب اعدامی شده است:
عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان
آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت
مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج میزد در خدا پشت و پناهت گفتنت
آخرین دیدار گفتم؟ عذر میخواهم عزیز!
آخرین باری که دیدم غرق خون دیدم منت
با دهان نیمباز انگار میخواندی هنوز
خیره در آفاق خونین چشم باز روشنت
وقتی که غزل اجتماعی میگوید، گویا زمانه را در قالب غزل بازنمایی میکند. یکی از دوستان اخیراً از من پرسید نظرت در مورد اتفاقات اخیر چیست؛ این بیت از منزوی را گفتم:
وقتی که سنگ بزرگی بر قلب آیینه میزد
میگفت خود را شکستم، کان خود نه من، دیگری بود
یا وقتی یکی از دوستان در مورد چوب لای چرخ گذاشتنها در ایران میگفت، این بیت منزوی به یادم آمد:
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
یا این بیت از به نظرم بهترین غزل منزوی:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه بهانهاش نشنیدن بود
به نظرم این مجموعه جدای از غزلهای عاشقانهاش، یک مجموعهٔ درجهیک است. خودمانیاش این میشود: بابا شما غیر از عشق زن و مرد حرف دیگری در غزل دارید؟ (آخیش!)
بخش قفسهنوشت شما رو خیلی دوست دارم و هر بار بهره میبرم. تولید محتوی شما در بلاگستان کوچکمان همیشه از بهترینها بوده.