گاهی برخی داستان‌ها طوری نوشته می‌شوند که انگار می‌خواهند رسالت واقعی ادبیات داستانی را به رخ خواننده بکشند. ادبیات داستانی حقیقت زندگی را از نمایی به انسان می‌تواند نشان بدهد که کمتر به آن فکر کرده است. مثال‌های فراوانی در این مورد می‌توان آورد، مثل نمایش پیچیدگی‌های روانی انسان در داستان‌های داستایوسکی، پیچیدگی‌های یک جامعه در داستان‌های اورول، رنج انسان معاصر در نوشته‌های آلبر کامو و رنج نظام برده‌داری در داستان‌های آمریکایی. این کاری است که گاهی از توان سینما هم خارج می‌شود. قدرت سیال خیال در داستان فراتر از آن است که همیشه بشود آن را در قاب تصویر در بند کرد. کازو ایشوگورو، نویسندهٔ ژاپنی‌الاصل اهل انگلستان و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال گذشته، داستان‌هایی از این جنس دارد. گرچه حداقل دو اثر معروفش به فیلم تبدیل شده است ولی بعید می‌دانم آن چه در داستان وجود دارد، کاملاً در فیلم به تصویر کشیده شده باشد.



بازماندهٔ روز، در سال ۱۹۸۹ جایزهٔ من-بوکر را در زمینهٔ داستان دریافت کرد. شاید یکی از دلایل دریافت جایزهٔ نوبل هم همین کتاب باشد. داستان در دههٔ پنجاه میلادی و طی هفت روز اتفاق می‌افتد. البته سیالیت خیال شخصیت اول داستان، ما را به لحظات متفاوتی در دهه‌های بیست و سی میلادی می‌برد. آقای استیونس، سرخدمتکار یک خانهٔ اعیانی در انگلیس، قرار است به سفری چندروزه برود تا بتواند خانم کنتون، همکار سابقش را راضی کند که به کار برگردد. اخیراً صاحب‌خانهٔ انگلیسی خانه را به یک امریکایی فروخته است و آقای استیونس سعی دارد که بتواند رضایت صاحب‌کار جدیدش را به دست بیاورد. طی سفر، مدام به گذشته برمی‌گردد و به اتفاقاتی که در آن خانه افتاده است فکر می‌کند؛ از مذاکرات پنهانی اعیان کشورهای مختلف در مورد سرنوشت جنگ جهانی تا مرگ پدرش و درگیری‌های کاری با خانم کنتون. در نگاه اول، پی‌رنگ داستان خیلی ابتدایی و بدون هیچ خرده‌روایت دیگری است ولی همین جاست که هنر نویسنده نمایان می‌شود. ایشی‌گورو با هنرنمایی توانسته مفاهیم عمیقی همچون تغییر روندهای اجتماعی بعد از جنگ جهانی، سلطهٔ آمریکایی‌ها به عنوان ابرقدرت پس از جنگ، اشتباهات صاحب‌کار قبلی‌اش در مورد حمایت از نازی‌ها و البته (به نظرم از همه مهم‌تر) نادیده گرفتن عشق در زندگی شخصی قهرمان داستان را تشریح کند. این داستان، مانند دیگر داستان ایشی‌گورو (هرگز ترکم مکن)، در پی‌رنگ، ساده ولی در پرداخت، به شدت هنرمندانه است. شاعرانگی اثر بسیار بالاست و در عین حال، زبان داستان ساده و غیرپیچیده است. خودم که داستان را به زبان اصلی خواندم ولی شنیده‌ام نجف دریابندری خیلی هنرمندانه این کتاب را ترجمه کرده است. اگر به دنبال خواندن داستان و لذت بردن فراتر از سرگرمی‌های مبتذل روزمره هستید، این داستان از ایشی‌گورو گزینهٔ مناسبی است.