اگر آغوش تو ای ماه به دریا نرسد
قسمات میدهم امروز به فردا نرسد
ترسم آن است نیایی و بخشکد دریا
بوسهات بر لب این ساحل تنها نرسد
جنگل سرخوش از سوسوی صدها شبتاب
غرق غفلت بشود، نور به افرا نرسد
تو بیا و قدمی بر سر باران بگذار
حیف باشد که درختی به تماشا نرسد
سیزده شب همه ماه از پی ماه آمده است
به یقین آمدنی هست به حاشا نرسد
چه شبی هست شب چهارده چشم به راه
به بلندای زمانش شب یلدا نرسد
گفته بودی که میآیی به همین زودیها
آنقدر زود بیا روز مبادا نرسد
پیر شد رود به رؤیای لبت بر لب خود
مرد مرداب و به فردای تو حتی نرسد
کار هر روز جهان روز مبادا شده است
قصه آمدن ای کاش به اما نرسد
چه شبی هست شب چهارده چشم به راه
به بلندای زمانش شب یلدا نرسد.....