محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۸: خانهٔ لهستانی‌ها؛ از مرجان شیرمحمدی


نقد یک‌خطی: عالی است؛ بخوانیدش.

 

مرجان شیرمحمدی نویسنده و بازیگر سینماست. او همسر بهروز افخمی کارگردان مطرح سینماست و این رمان را به او تقدیم کرده است. رمان از زاویهٔ دید راوی پسربچهٔ ده‌ساله‌ای است که در خانه‌ای قدیمی که سابقاً متعلق به آوارگان لهستانی بوده زندگی می‌کند. زمان رمان احتمالاً دههٔ پنجاه شمسی است؛ نشان به نشان آن که برخی از شخصیت‌های داستان از برج شهیاد بی‌خبرند. این داستان از نظر فضا شبیه به «همسایه‌ها»ی احمد محمود است و از نظر سبک روایت شبیه به «کشتن مرغ مقلد» نوشتهٔ هارپر لی است، و شاید تا حدی شبیه «سهرهٔ طلایی» نوشتهٔ دونا تارت (۲۰۱۳) باشد. داستان به شدت بی‌ادعاست. نه در مورد خلأهای روحی انسان مدرن از دید اگزیستانسیالیستی صحبت می‌کند و نه نقد سیاسی تاریخی دارد. حسن این رمان در آن است که خوب جمله می‌سازد. خوب فضاسازی می‌کند و تا حد بسیاری متأثر از عقبهٔ سینمایی شیرمحمدی به فیلم نزدیک است. آن چیزی که بیشتر از همه، به نظرم، تحسین‌برانگیز است رعایت زاویهٔ دید پسربچه‌ای ده‌ساله است. زبان رمان بسیار جاافتاده و متناسب با آن فضاست؛ اگرچه جاهایی آوردن تکه‌اصطلاحاتی مانند «یک سری» که از زبان عرفی (به نظرم مبتذل) امروز آورده شده در ذوق می‌زند. شاید ایراد دیگر شروع داستان است که حداقل ده شخصیت در یک صفحه معرفی شده‌اند و به نظرم بیشتر به معرفی‌نامهٔ آغاز فیلم‌نامه می‌خورد تا رمان. به جز این‌ها، از طرح جلد کتاب  که عکس‌اش از خود نویسنده است تا پی‌رنگ و جملات، با کتابی تحسین‌برانگیز مواجهیم. متأسفانه در این زمانهٔ کتاب‌نخوانی سخت است باور کنی چاپ پنجم این کتاب یعنی صرفاً پنج تا هزار نسخه یعنی نیم‌چاپ از کتاب‌های دو یا سه دههٔ پیش.

 

پی‌نوشت ۱: از بس در این روزگار بازیگران جرأت کتاب‌نویسی یافته‌اند، با دیدی تقریباً منفی به سراغ کتاب رفتم. همان سه چهار صفحهٔ اول فهمیدم که اشتباه بوده است. احتمالاً به زودی بروم سراغ دیگر کار نویسنده که همسرش آن را فیلم کرده است با بازی خود نویسنده و جایزه هم گرفته است.

 

پی‌نوشت ۲: در باب رمان‌های خوب در فضاسازی محیط این دو کار را توصیه می‌کنم: اندوه مونالیزا از شاهرخ گیوا (نشر چشمه) و آلبوم خانوادگی از مجتبی پورحسن (نشر زاوش).
 

۰۳ مهر ۰۰ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۷: تن تنهایی؛ اثر سحر سخایی


نویسنده آهنگساز و نوازندهٔ حرفه‌ای تار است. برای چند فیلم آهنگ ساخته و در چند کنسرت از جمله کنسرت‌های همایون شجریان همنوازی کرده است. داستان نیز در مورد چند دانشجوی موسیقی است و هر فصل کتاب نام گوشه‌ای از گوشه‌های موسیقی ایرانی است.


و اما بعد. ادای میلان کوندرا را درآوردن نخست نیاز به شناخت فنون روایت دارد، سپس نیاز به تفکر عمیق فراتر از فهم عرفی از روابط. نویسنده در هر دو به شدت می‌لنگد. این رمان همین که از سوی ناشری تخصصی منتشر شده است جای تعجب دارد. یا باید به حال فضای غالب داستان‌نویسی دههٔ نود گریید، یا باید دلیل را جای دیگر جستجو کرد. صحبت در مورد مضمون این داستان عبث است وقتی که داستان در نکات اولیهٔ روایت بدجور می‌لنگد. نویسنده خواسته شبیه به «بار هستی» میلان کوندرا ادای فلسفی دربیاورد اما بدجور توی ذوق می‌زند و بی‌ربط است. آوردن نشانه‌های زیستی طبقهٔ متوسط مانند کتاب نیچه در اتاق خواب، عشق عجیب به ساز و در کوچه پرسه زدن به شدت متظاهر است. به قول کتاب‌خوان‌های آمریکایی این کتاب pretentious است. 

 

پی‌نوشت ۱: یکی از آفات زیاد داستان خواندن آن است که در جستجوی بازسازی لذتی که از انگشت‌شمار داستان به دست می‌آید، هی کتاب می‌خوانی و هی حالت بد می‌شود. این هم شبیه به بسیاری دیگر از کتاب‌های حال‌بد‌کن.

 

پی‌نوشت ۲: در مدتی که ننوشتم، کتابی از «کنزابورو اوئه» نویسندهٔ ژاپنی برندهٔ جایزهٔ نوبل ۱۹۹۴ خواندم که به نظرم خوب بود. ظاهراً با عنوان «یک مسألهٔ شخصی» ترجمه شده است.
 

۳۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۶: دود؛ اثر حسین سناپور

 


«دود» رمان کوتاهی است از «حسین سناپور». زاویهٔ دید اول شخص (راوی شخصیت اول) و نحوهٔ روایت پر از جریان سیال خیال است. از نظر مضمون این رمان مرا تا حدی یاد «سرگذشت پرندهٔ کوکی» از «هاروکی مواراکامی» می‌اندازد (شاید به خاطر رفتارهای نیست‌انگارانهٔ شخصیت اول). اما ایرادی بسیار اساسی در رمان «دود» وجود دارد: روابط شخصیت‌ها تبیین نشده است. رفتارهای ناامیدانهٔ حسام، شخصیت اول داستان، به جز کنایه‌هایی به گذشته مانند اتفاق‌های دانشگاه (کی؟ کجا؟ چگونه؟) توجیه دیگری ندارد. پیگیری او از اتفاقی که برای لادن افتاده توجیه ندارد. در مجموع می‌شود گفت این رمان اگر خوب پرداخت می‌شد، شاید به جایی می‌رسید. اما چیزی که الان در دست ماست، کاری است نصفه‌نیمه و از یاد رفتنی.

قبلاً در مورد معروف‌ترین رمان سناپور، «نیمهٔ‌ غائب»، نوشته بودم:
https://delsharm.blog.ir/1396/11/12/nime-ghaeb


 

۳۱ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۵: تو به اصفهان بازخواهی گشت؛ اثر مصطفی انصافی

خلاصه کنم:  پیرنگی کلیشه‌ای، روایت بسیار ضعیف که پر از خطاهای فاحش روایت چه از نظر زاویهٔ دید و چه از نظر شخصیت‌پردازی (کدام شخصیت)‌ است. نویسنده حتی نکرده سوگیری سیاسی‌اش را اندکی در لفافهٔ داستان پنهان کند. استاد دانشگاهی که دختری لهستانی به دفترش سر می‌زند. استاد عاشق مادر دختر بوده و لهستان و بازگشت به گذشته و … بگذریم؛ نیمه رها کردم.


پی‌نوشت: آگاهم که این اولین کار نویسنده است و احتمالاً کارهای بعدی‌اش بهتر از این باید باشد. اما نشر چشمه قاعدتاً انتشارات تخصصی ادبیات داستانی است.
 

۳۰ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۵۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۴: شاهراه، اثر سینا دادخواه

 

این دومین رمانی است که از سینا دادخواه می‌خوانم. «یوسف‌آباد خیابان سی و سوم» خیلی در زمان خودش صدا کرده بود ولی آن طور که از هفت سال پیش خاطرم مانده، من از «ایرانی نبودنش» زیاد خوشم نیامد. حس می‌کردم با آدم‌هایی مواجهم که رونوشت شخصیت‌های همینگوی و سلینجر هستند تا آدم‌هایی که در خیابان‌های تهران می‌دیدم و می‌شناختم. «شاهراه» اما این مشکل را ندارد. خوب روایت شده است. در جمله‌نویسی و روان‌گویی دقت کافی شده است. در نمادسازی و استعاره‌پردازی افراط نشده و خیلی جاها جملات معترضهٔ نویسنده لذت‌بخش است. داستان از زبان راوی جوانی است که خاطرات نوجوانی‌اش در دههٔ هفتاد شمسی تهران در شهرک اکباتان و سپس در امیرآباد را روایت می‌کند. داستان در مورد طبقهٔ متوسط تهرانی است که می‌توانند خانهٔ اکباتان را اجاره بدهند و خانه‌ای در امیرآباد بخرند که به مطب پزشک نزدیک‌تر باشند. به قول خود راوی، کم‌شماران گاهی کم‌فروغ گاهی پرفروغ. با وجودی که از این طبقه نبوده‌ام، به نظرم توصیفات نویسنده کاری کرد که بتوانم با آن‌ها همذات‌پنداری کنم. نویسنده سعی کرده جزئیات بسیاری از حافظهٔ جمعی نسل متولد دههٔ شصت بیرون بکشد. مثلاً برداشتن سیگار ویرا، سرمربی ایران در بازی معروف ایران و استرالیا. یا دادگاه کرباسچی. یا ۱۶ آذر ۱۳۸۳ در دانشگاه تهران. و چیزهای دیگر.

 

آن چیزی توی ذوق می‌زند شتاب روایت در پایان داستان است. نویسنده با طمأنینه دههٔ هفتاد را روایت کرده است اما یک‌دفعه به سرعت از اوایل دههٔ هشتاد می‌گذرد. کنایه‌پراکنی نویسنده در مورد دورهٔ اصلاحات و بعد دورهٔ احمدی‌نژاد اصلاً با کلیت داستان همراه نیست و گوییا از بیرون از داستان آمده است و در نهایت به جز چند تکه‌پرانی مبتذل سیاسی ختم نمی‌شود.

 

و اما بعد، برای منی که به دلایل زیاد سال‌هاست ایران را از نزدیک ندیده‌ام، خواندن این کتاب ترکیبی نامأنوس بود از لذت و درد. نوستالژی هم لذت دارد هم درد.

 

پی‌نوشت آن که به کالیفرنیا برگشته‌ام. اولین سر زدن به کتابخانهٔ عمومی سانی‌ویل و دیدن دو قفسه کتاب فارسی که اکثرشان رمان‌های اخیر فارسی عمدتاً‌ از انتشارات معروف روشنفکری مثل چشمه و نگاه هستند. فعلاً و پس از مدت طولانی انگلیسی‌خوانی، کمی برگردم به زبان مادری.

 


 

۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۵۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۳: آلوت؛ اثر امیر خداوردی

 

 

 

آلوت در فضایی ساختگی نوشته شده است که تا حد زیادی به سادگی می‌تواند تقارن به واقعیت زد. کهستان جایی شبیه به افغانستان است و ایران که ایران. نویسنده سابقهٔ تحصیلات حوزوی دارد و به همین خاطر تسلطش بر علوم دینی در جای‌جای داستان مشهود است. اما نقطهٔ ضعف این داستان در شخصیت‌پردازی است. گاهی احساس می‌شود گویی نویسنده خواسته غیظش را نسبت به سلفی‌گری خالی کند و هر ویژگی ظاهری، رفتاری و منطقی بدی را به آن‌ها نسبت بدهد. ویژگی‌های شبه‌طنزی که به شخصیت‌ها می‌دهد و شتاب‌گیری در روایت باعث می‌شود این اثر را به یک کار بالقوه خوب اما بالفعل ضعیف تبدیل کند. اتفاقات اخیر افغانستان خود نشان می‌دهد که چقدر تصویر ذهنی ما از سلفی‌گری ناقص (اگر نگوییم اشتباه)‌ بوده است.
 

ظاهراً این کتاب رقیب «رهش» برای جایزهٔ جلال آل احمد بوده است. از این که چرا این جور کتاب‌ها تا این سطح تشویق می‌شوند اگر بگذریم، قاعدتاً این کتاب هزار سر و گردن از رهشِ شعارزدهٔ سیاست‌زده بالاتر است. حداقلش آن است که این کتاب روایت و زبان قابل دفاع و داستانی جذاب دارد.


نقدی نسبتاً تند به آلوت در اینترنت دیدم که گرچه تا حدی مضمون‌زده است اما قابل تأمل است:


https://telegra.ph/%D8%B2%D8%B1%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-04-14-2
 

۲۶ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۲: سفر بمباران؛ از علی‌محمد مودب

 

نمی‌‌دانم این کتاب را در دو سال اخیر چند بار خوانده‌ام. شاید جزو ناشعرترین کتاب‌های شعری باشد که دوست‌شان دارم. و از میان این ناشعرها، این یکی به اعتراف پانویس خود شاعر، ناشعرترین است و البته با فضای این روزها شبیه.

 

می‌توانستیم
در صف‌های نان
قرارهای عاشقانه بگذاریم
در فروشگاه‌های بزرگ، قایم‌باشک بازی کنیم
و در کارخانه‌ها شعر بخوانیم
اگر غم نان نبود
اگر دروغ نبود

ادامه مطلب...
۲۵ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۱: کتاب اوهام، اثر پل آستر

 

این کتاب به تعبیری نقطهٔ تلاقی انواع روش‌های روایت نامطمئن پست‌مدرنی پل آستر است. دیوید استاد دانشگاهی که بعد از فوت ناگهانی همسر و دو فرزندش شدیداً افسرده و منزوی می‌شود، خیلی اتفاقی به فیلم‌سازی از دورهٔ فیلم صامت علاقه‌مند شده، کتابی دربارهٔ او می‌نویسد. آن فیلم‌ساز که سال‌هاست ناپیداست بعد از انتشار آن کتاب سر و کله‌اش پیدا می‌شود. دیوید طی اتفاقاتی به او می‌رسد و بقیه‌اش دیگر لو رفتن داستان است.
آستر باز با هم اندیشه‌های سابق و همان فن‌های همیشگی به سراغ داستان می‌رود. ما نمی‌دانیم کجای روایت درست است و کجایش برساختهٔ ذهن راوی. والبته می‌دانیم که همهٔ روایت برساختهٔ ذهن نویسنده است. 
در مقایسه با دو اثر دیگر نویسنده (شهر شیشه‌ای از سه‌گانهٔ نیویورک، و ۴-۳-۲-۱) این کتاب چندلایگی و رمزگونه‌گی کمتری دارد اما با همان سبک آستری مواجه هستیم و زندگی‌های موازی و تلفیق جهان مرده‌ها و زنده‌ها. 

اما بخوانید نقد «جیمز وود» از این کتاب در مجلهٔ نیویورکر:

https://www.newyorker.com/magazine/2009/11/30/shallow-graves
 

۱۸ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۷۰: دو مجموعه شعر از گروس عبدالملکیان

 

مجموعهٔ «سه‌گانهٔ خاورمیانه» را هم می‌شود پیوسته خواند و هم جداجدا. سبک همان سبک گروس است. ترکیبی از خیال، عناصر غیرواقعی و تا حدی شبیه به سبک هندی و البته تصاویر بدیع.

بریده‌ای کوتاه از شعرهای این مجموعه:

«شادی‌های بزرگ ترکم کرده‌اند

و مادرم می‌خواهد

شادی‌های کوچک را کنار بگذارم

سیگار را برمی‌دارم

فندک را برمی‌دارم

و مادرم را کنار می‌گذارم»

 

یا 

 

«شب است

و چهره‌ام

بیش‌تر به جنگ رفته است 

تا به مادرم»

 

 

مجموعهٔ «هر دو نیمهٔ ماه تاریک است» گزیدهٔ شعرهای اوست که هر شعر با نقاشی‌های «مریم قربانی» همراه شده است. اما نمونه‌ای تصویری از این مجموعه:

 

 

 

۱۴ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

تو


۱.

از آینهٔ عقب می‌توانی رد چروک دور چشم‌هایش را ببینی. این تمام چیزی است که آینه در اختیارت گذاشته. ماسک روی صورتش حجاب بینی و لب‌هایش شده است. در عکس‌های اینستاگرامش دیده‌ای که بینی‌اش همان چیزی که آن روزها می‌دیدی نیست. و لابد لب‌هایش نباید مانند عکس‌هایش پررنگ باشد. پشت ماسک که این کارها معنایی ندارد. به در صندلی سمت راست تکیه داده است. لابد این راه چندساعته خسته‌اش کرده است. شاید به دنبال نشانه‌ای از آن نیویورکی که در ذهنش بوده می‌گردد. و تو دوست داری به این فکر کنی شاید او می‌خواهد حرفی را از گوشهٔ نم‌خوردهٔ خاطراتش بیرون بکشد و با تو در میان بگذارد. بالأخره سر صحبت را باید باز کنی.

ادامه مطلب...
۰۷ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی