محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۷: اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار؛ از محمود سریع‌القلم

 


من هیچ شناختی از آقای سریع‌القلم ندارم جز این که شنیده‌ام در دورهٔ تدبیر و امید مشاور بخش‌هایی از دولت بوده است. قضاوتم صرفاً بر اساس همین چیزی است که می‌خوانم. این کتاب را اگر بخواهم خلاصه کنم این است که فرض کنید سه چهار کتاب معروف تاریخی را خوانده باشی (کتاب روزگاران زرین‌کوب که ۱۰ سال پیش خوانده‌ام و الحق کتاب خوبی است، و کتاب‌های شمیم، آدمیت و آجودانی) و بر اساس چند گزارهٔ گلچین‌شده بخواهی خودتحقیری ملی را به رخ بکشی. یک جورهای این کتاب نسخهٔ فرهنگ سیاسی «جامعه‌شناسی خودمانی» است. این کتاب پر از تکرار است و همه جا دارد به کنایه می‌گوید که مشکل الان ما هم از اقتدارگرایی است. نکته آن است که بحث من بر سر درستی یا غلطی گزارهٔ‌ نویسنده نیست بلکه در آن است که یک نویسندهٔ استاد دانشگاه که ظاهراً باید اسم «دکتر» روی جلد کتابش باشد، باید از روش‌های استنادی علمی استفاده کند نه آن که با چند خرده‌‌روایت، کتابی در سطح یک پست تلگرامی طولانی بنویسد.

 

پشت جلد کتاب این‌گونه نوشته شده است؛ قضاوت با شما:

«تقدیم به ایرانیان زیر ده سال که در آینده: برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد. برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد. ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد. برای ایرانیان دیگر از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد. دروغ گویی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود. غرور بیجا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد.»


 

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۶: مفهوم قانون در ایران معاصر؛ از داود فیرحی


از زمان صفویه که حکم پادشاه قانون بود و پادشاه مورد وثوق علمایی مانند علامهٔ مجلسی، تا مشروطه که قانون نقطهٔ مرکزی تمرکز انقلابیون بود، اتفاقات بسیاری در درون نظام حکم‌رانی و روشنفکری ایران افتاد. با آمدن قاجار، آن مشروعیت و کارآمدی که صفویه داشت، از بین رفته بود. بر تعداد ایرانیانی که فرنگ را دیده بودند اضافه شده بود، شکست‌های پشت سر هم از استعمارگران و روس‌ها باعث شده بود بخشی از جریان روشنفکری به فکر بیفتد و تلاش‌های مقطعی افرادی چون قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر مزید بر علت شد که پایه‌های نظام سنتی حکمرانی دچار خدشه شود. از آن موقع بود که دو جناح اصلی تجددمآب و مذهبی-سنتی در ایران شکل گرفت که گاه همگرایی‌شان باعث توفیق مشروطه شد و گاه ناهمگرایی‌شان باعث افول سرمایه‌های ملی و ازسرگیری استبداد. این کتاب را که مرحوم فیرحی با زبانی علمی نوشته است سیری بسیار دقیق دارد بر مکاتبات، مکتوبات و گزارش‌های تاریخی از روند شکل‌گیری مفهوم قانون، نوع برخورد متفکرین زمان با مفهوم تجدد و سوءتفاهم‌هایشان که مثلاً قانون فرانسه همان شرع قرآنی است و واکنش شاهان نسبت به این مسائل. در این کتاب آثاری از تکرار تاریخ در زمانهٔ ما نیز یافت می‌شود. این کتاب برای عموم غیرمتخصص شاید راحت‌خوان نباشد چراکه نویسنده سعی در بسط مطالب دارد اما همین که مخاطب غیرمتخصصی مثل من را با روند تغییرات چندین ساله در ایران معاصر آشنا می‌کند غنیمتی بزرگ است.

پ.ن. مرحوم محمد مددپور کتابی چندجلدی دارد به اسم «سیر تفکر معاصر» که به شکل بسیار بسیطی این تغییرات در مواجهه با تفکر غربی را نشان می‌دهد. در آن کتاب یادم هست که مددپور به تفکرات آخوندزاده به شکل خاص خیلی تاخته بود. آخوندزاده کسی بود که فکر تغییر خط فارسی را پیشنهاد داده بود. رضا داوری اردکانی هم در بسیاری از مقالاتش به نوع نگاه آرمان‌گرایانهٔ معاصرین نسبت به قانون به عنوان مشکل‌گشای زمانه نگاه انتقادی دارد و خواندن آن مقالات (به گمانم در کتاب‌های «ما و راه دشوار تجدد» و «وضع کنونی تفکر در ایران») خالی از لطف نیست. 
 

۰۳ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۵: راه باریک به عمق شمال؛ از ریچارد فلاناگان

 


این رمان جایزهٔ بوکر ۲۰۱۴ را گرفته است. نویسنده اهل جزیرهٔ تاسمانی استرالیاست و شخصیت اول داستان هم اهل همین‌جاست. نام کتاب از روی یکی از شعرهای ژاپنی باشو است به همین نام. داستان اصلی در مورد سربازان استرالیایی است که زمان جنگ جهانی دوم در جبههٔ‌ متفقین جنگیده‌اند و اسیر ژاپنی‌ها شده‌اند. این اسیران حالا مجبورند در آسیای شرقی راه‌آهنی را برای ژاپنی‌ها بسازند و با شرایط سخت وبا، بیماری‌های دیگر و گرسنگی این کار را انجام دهند. زمانی که جنگ به پایان می‌رسد، این راه‌آهن نیمه‌کاره خود استعاره‌ای می‌شود از بیهودگی این جنگ خانمان‌برانداز.

شخصیت اصلی این داستان «دوریگو ایوانس» پزشک نظامی است که او هم اسیر شده است. داستان اول با پرش‌های زمانی از جوانی و پیری و اسارت دوریگو شروع می‌شود اما کم‌کم زاویهٔ دید شخصیت‌های دیگری مانند ناکامورا، نظامی ژاپنی مسئول کمپ زندانی‌های کارگر راه‌آهن، و نظامی کره‌ای مزدور این کمپ وارد داستان می‌شود. 

در فصل‌های پایانی داستان با تراژدی عمیقی که در باطن و ظاهر زندگی هر یک از این افراد اتفاق می‌افتد آشنا می‌شویم. ناکامورا محکوم به اعدام است و فراری. دختران ژاپنی بعد از جنگ مجبور به تن‌فروشی به آمریکایی‌ها می‌شوند. در صحنه‌ای از داستان، ناکامورا شاهد قتل سرباز آمریکایی توسط جوانی ژاپنی با دختر تن‌فروش هستیم (اصلاحاً پَن‌پَن). ناکامورا بعد از کشتن جوان ژاپنی، به دختر رحم نمی‌کند و از او می‌خواهد کاملاً عریان شود که بتواند پیراهنش را به دختران خیابانی دیگری بفروشد و هزینهٔ زندگی مخفیانه‌اش را بدهد. مزدور کره‌ای به جرم ضرب و شتم اسرا محکوم به اعدام است. او می‌گوید امر امپراتور را انجام داده است و خود امپراتور به زندگی‌اش دارد ادامه می‌دهد ولی او به خاطر حقوق پنجاه ینی و گذران زندگی مجبور به این کار بوده است و حالا اعدام نصیب او شده است. و در‌ آخر دوریگو که موقع جنگ رابطه‌ای عاشقانه با زن‌عمویش داشته است (خود داستان این که چطور «ایمی» همسر عموی او می‌شود تراژدی‌ای است از فقر و تن‌فروشی)، تا سال‌ها فکر می‌کرده ایمی در حادثه‌ای کشته شده است و ایمی هم تا سال‌ها فکر می‌کرده دوریگو در اسارتگاه اعدام شده بود.

هنر نویسنده توصیف شاعرانه و دقیق اتفاقات است. او جنگ را از زاویهٔ دید متفقین بیشتر بیان می‌کند و بیشتر اشاره به جنایت‌های ژاپنی‌ها می‌کند (حتی اشارهٔ‌ کوتاهی به حملهٔ‌ اتمی نمی‌شود)، اما در توصیف واقعاً هنرمندانه دردهای بیرونی و درونی انسان‌های درگیر این جنگ را تصویر کرده است. جاهایی واقعاً در تحیر دقت نظر نویسنده بودم که چطور می‌تواند اینقدر دقیق تصویری را به داستان بیاورد و مخاطب را درگیر خودش کند.
 

۲۲ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۴: آشویتس خصوصی من؛ از حسن همایون

دوستت دارم یعنی

سر بچرخان به سمتی که شانه‌ام می‌لرزد

با سر انگشت‌هات   اشک‌هام را پاک  کن

بپرس            اتفاقی افتاده است    

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۳: یک بغل کاکتوس؛ از امید مهدی‌نژاد

برای من شعر طنز بیشتر شنیدنی است تا خواندنی. مخصوصاً به خاطر آن که به دلایل تقریباً واضح انتخاب واژگانی در شعر طنز روی به کلمات کوچه‌بازاری دارد و به همین خاطر خیلی نمی‌شود انتظار لذت ادبی‌ای که از شعر جدی می‌شود برد داشت.

 

این شعر از ناصر فیض جالب بود:

ادامه مطلب...
۱۶ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۲: حرکت؛ از علی صفائی حائری

 

حیف که وقت نوشتن دربارهٔ این کتاب را ندارم. مثل همیشه خواندنی اما بسیار فشرده است.

 

بخشی از آغاز این کتاب:

کفر متحرک به اسلام می‌رسد، ولی اسلام راکد، پدربزرگ کفر است. سلمان‌ها درحالی‌که کافر بودند، حرکتشان آنها را به رسول منتهی کرد و زبیرها درحالی‌که با رسول بودند، رکودِشان آنها را به کفر پیوند زد.

 

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۱: منجنیق؛ از حسین صفا

 

چنگی به دل نزد. برخی از شعرهای این مجموعه را محسن چاوشی خوانده و نوآورانه اجرایشان کرده است. مانند شعر «ببر به نام خداوندت...» یا «بباف مویت را؛ اگر مرا آن مو طناب دار شود»

۱۴ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۷۷

 


به خیابان می‌روم
همراه سی و پنج سالگی‌ام
که شاید
در یک صبح بی‌تفاوت پاییزی
بی‌خداحافظی از برگ‌های افتاده روی پیاده‌رو 
به سفر برود

 

ادامه مطلب...
۱۰ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۰۰: ادوار شعر فارسی: از مشروطیت تا سقوط سلطنت؛ از محمدرضا شفیعی کدکنی


من به شکل مبتذلی به کتاب‌های بررسی و تحلیل ادبیات معاصر علاقه‌مند هستم. یادم هست یک بار «گونه‌های نوآوری در شعر معاصر» از «کاووس حسن‌لی» را که کتابی ۵۱۲ صفحه‌ای بود از کتابخانهٔ دانشگاه کلمبیا گرفتم و طی یک شبانه‌روز تمامش کردم! شاید بیشتر به این خاطر که وسط توضیحات کتاب، شعرهای خوب و نکات ظریفی نوشته شده‌اند که به صورت عادی به آن توجه ندارمو شایدتر هنوز در طمع خام دوران نوجوانی که روزی قرار است شاعر مهمی بشوم مانده‌ام و بالأخره شاعر مهم باید از ادبیات هم‌روزگارش مطلع باشد.

این کتاب مجموعهٔ سه گفتار از شفیعی کدکنی است که در اواخر دههٔ چهل و اواسط دههٔ پنجاه شمسی نوشته است (یا بهتر بگویم، دانشجویانش برایش نوشتانده‌اند). برای کسانی که می‌خواهند به شکلی فشرده با فضای شعر معاصر آشنا شوند، بدانند چه شد که از سبک هندی به دورهٔ بازگشت و از آن به مشروطه و بعدش به شعر نو رسیدیم، چرا نیما یوشیج اینقدر تأثیرگذار بود ولی مثلاً محمدتقی بهار راه به جایی نبرد، و از این جور مسائل، کتاب خوبی است. کمافی‌السابق شفیعی کدکنی هیچ وقعی به شعر سپید نمی‌نهد و تنها ستایشی گذرا به شعرهای سپید شاملو می‌کند. ضعف مهمی این کتاب دارد و آن نبود ارجاعت دقیق است. یعنی شعری یا مطلبی آمده است و بعضی جاها معلوم نیست از چه کتابی یا حتی چه شاعری است.

پی‌نوشت: یک‌دفعه یاد چیزی افتادم. آخر اول دبیرستان بر اساس نمرات درسی، ارزیابی آمده بود برای هر دانش‌آموز که چه رشته‌ای برایش مناسب‌تر است. دقیق یادم نیست ولی به گمانم نمرهٔ علوم انسانی‌ام ۹۱ بود و ریاضی ۹۰ و تجربی خیلی پایین‌تر (به خاطر نمرهٔ درخشانم در زیست‌شناسی که در حد قبول شدن ساده بود). خیلی شک داشتم که بروم ادبیات با آن که ریاضی را هم دوست داشتم. از هر که پرسیدم نگاه عاقل اندرسفیهی به من کرد که خود گویای مطلب بود.
 

 

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۹۹: این دست بی‌صدا؛ از حسین صفا

 

هر چه سعی می‌کنم نمی‌توانم با شعرهای حسین صفا ارتباط برقرار کنم و چیزی بیشتر از بازی‌های زبانی ملهم از غزلیات شمس نمی‌بینم. 

نمونه‌ای از شعرهای این مجموعه با صدای شاعر 

۰۱ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی