نوشتن در مورد قرآن جسارت زیادی می‌خواهد. مرادم از این نوشته نقد یا تفسیر نیست، صرفاً برداشت‌هایی شخصی از متنِ مقدس است. این گونه از برداشت شخصی را پیش از این در وبلاگم در مورد سورهٔ‌ انعام نوشته‌ام. اگر بخواهم مطلب را خلاصه کنم این است که با شروع سال میلادی جدید، تصمیم گرفتم هر روز بلااستثناء قرآن بخوانم و تأکیدی بر کمیت نداشته باشم و بیشتر کیفیت فهم را مورد نظر قرار دهم. حالا توفیق شد که در انتهای ماه رمضان یک دور تمام شود. همزمانی خواندن روزانهٔ قرآن با کتاب‌های نقد ادبی کار را به اینجا کشاند که به نظرم آمد قرآن یک اثر ممتاز ادبی "نیز" است. این نوشته حاصل جمع‌آوری یادداشت‌های پراکنده‌ام در این مورد است. دوست داشتم مرتب‌تر بنویسم ولی خوف از تنبلی مرا بر آن داشت آن‌ها را فعلاً همین طوری اینجا نگه دارم تا ان‌شاءالله یک موقعی در آینده‌ای نه چندان دور، مرتب‌تر کنم و حداقل برای فهم بیشتر خودم به عنوان مرجع نگاه دارم.

تکنیک داستانی در سورهٔ انعام

http://delsharm.blog.ir/1397/02/19/anaam


گردش زاویهٔ دید در سورهٔ نور

از نظر روایت، قرآن شباهت بسیار زیادی با آثار ادبی‌ای دارد که به آن‌ها به اصطلاح پست‌مدرن گفته می‌شود. تفاوت اصلی یک داستان پست‌مدرن با داستان معمولی این است که خواننده نقش فعال در فهم متن ایفا می‌کند. مثلاً به جای آن که با یک داستان خطی مواجه باشد، داستان به صورت تکه‌تکه و گاه با روایت‌های ظاهراً متناقض بیان می‌شود که حتی در آن تناقض قصدی وجود دارد. به همین خاطر داستان‌های پست‌مدرن، در ممتازترین وجه‌شان، می‌توانند چندلایه و عمیق‌تر از داستان‌های کلاسیک باشند. در داستان‌های پست‌مدرن نوع روایت، نوع انتخاب واژه‌ها و حتی نحوهٔ درهم‌پیچیدگیِ روایت حائز اهمیت است و خود تأثیربخش است در نحوهٔ انتقال مطلب به خواننده. 

حال برگردیم به قرآن. در قرآن در انتخاب زاویهٔ دید دقتی مثال‌زدنی وجود دارد و همین دقت گاهی باعث گیج شدن خواننده می‌شود. یک مثال می‌زنم: در آیاتی از سورهٔ نور قرآن با مؤمنین در حال صحبت است اما یک‌دفعه زاویهٔ دید تغییر می‌کند و خطاب به پیامبر صحبت می‌کند؛ گویا مطلب طوری است که خداوند از این که آن را مستقیماً به مؤمنین بگوید شرم دارد. یا به بیانی دیگر، مطلب سطحش آنقدر پایین است که خداوند ترجیح می‌دهد «بشری مثل خودشان» به مؤمنان گوشزد کند. بعد از پایان آن گوش‌زد زاویهٔ دید برمی‌گردد به مؤمنین:

لَّیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهَا مَتَاعٌ لَّکُمْ ۚ وَاللَّـهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ ﴿٢٩﴾ قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِکَ أَزْکَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّـهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ﴿٣٠﴾ وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّ ۖ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ ۚ وَتُوبُوا إِلَى اللَّـهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿٣١﴾ وَأَنکِحُوا الْأَیَامَىٰ مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ ۚ إِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿٣٢﴾ وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّىٰ یُغْنِیَهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا ۖ وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّـهِ الَّذِی آتَاکُمْ ۚ وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۚ وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّـهَ مِن بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿٣٣﴾ وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُّبَیِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ ﴿٣٤﴾


نوع دیگر تکنیک تکرار یک مطلب از زاویهٔ دید مختلف است. مثلاً نویسنده‌ای بنویسد «علی گفت: "خسته‌ام." علی خسته بود.» در نگاه اول شاید این تکرار مسخره به نظر برسد؛ خب معلوم است که علی خسته است ولی دقیق‌تر که نگاه کنیم، می‌بینیم خستگی اول از دید علی است ولی خستگی دوم از دید نویسنده است؛ گویا نویسنده نیز صحه بر خستگی علی می‌گذارد. شبیه این تکنیک در آیهٔ ۶۲ سورهٔ نور وجود دارد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَىٰ أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّىٰ یَسْتَأْذِنُوهُ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولَـٰئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ ۚ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿٦٢﴾ 

در آیهٔ بالا یک بار جملهٔ خبری در مورد اجازه از رسول است و دیگر بار خبر به خود رسول در مورد اجازه از اوست. 


حال برمی‌گردیم به اول سورهٔ نور:

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَّعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿١﴾ 


من توی تفسیر المیزان گشتم توضیح دقیقی غیر از ترجمهٔ پرانتزی مرسوم در مورد امر جامع پیدا نکردم. ولی آن چیزی که مبرهن هست این که با توجه سیاق کلی آیات (احکام خانوادگی و اجتماعی) منظور همان احکام هست. نکتهٔ جالب در مورد شریعت هست که راه شفاعت (دعاء رسول) رو باز می‌کنه. 


حالا یک کمی جلوتر می‌بینیم:

قُلْ أَطِیعُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ۖ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَّا حُمِّلْتُمْ ۖ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا ۚ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ﴿٥٤﴾ وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿٥٥﴾ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿٥٦﴾ 


 

و کمی عقب‌تر:

وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِکَ ۚ وَمَا أُولَـٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ ﴿٤٧﴾ وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّـهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ﴿٤٨﴾ ... إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّـهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۚ وَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٥١﴾


یعنی انگار این مفهوم اطاعت از رسول این قدر برای قلب‌ها سنگینه که نیاز به ذکر مکرر دارد.


و البته یک فصل‌بندی جالب هم وجود دارد: 

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَّعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿١﴾ ... آیات در مورد احکام محرمات الهی مثل ازدواج و ...﴿۳۳﴾ وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُّبَیِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ ﴿٣٤﴾ ... آیات بعدی که بیشتر در مورد اطاعت رسول است!


فارغ از تأویل‌های ممکن (مثلاً مفهوم امر جامع، مفهوم خلافت در ارض مثل خلافت قبلی‌ها و الخ) یک چیز برای من در این سوره مبرهن هست. این سوره یک سورهٔ یک‌پارچه است و پریدن‌های موضعی آیات دقیقاً در جهت این یک‌پارچگی است. حتی نوعی تعالی معنا در مورد اذن در این سوره وجود دارد. در آیات نخستین اذن در مورد مثلاً اجازهٔ فرزند از والدین برای ورود به اتاقشان بوده است ولی کم‌کم این اذن سطحی بالاتر می‌گیرد و حکمی اجتماعی و ولایی می‌شود. گویا قرآن با یک تیر (اذن) چند نشان زده است؛ هم احکام گفته و هم مفاهیم ولایی را تبیین کرده است.


مفهوم اهل‌البیت در سورهٔ احزاب


یک چیزی که ذهنم را به خودش مشغول کرده این هست که فرض کنیم که فارغ از دیدگاه تاریخی به یک اثر ادبی نگاه کنیم، آیا می‌توانیم به چیزی فراتر از شأن خلق مقطعی اون کار برسیم یا نه. بسیاری از آثار ادبی در حالتی نوشته شدند که مقصودی کاملاً شخصی یا مقطعی داشتند ولی منتقدان، با وجود آگاهی از آن مقصود، به مقصودی فراتر از مقصود نویسنده رسیدند (چیزی شبیه به خاصیت آینه بودن نویسنده‌ها و شاعرها). مثلاً این شعر اخوان:

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند

ـ" آیا این همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد ؟"

و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین

ـ" فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد ."


بعضی منتقدان این شعر را آینهٔ زمانهٔ نیست‌انگار (نهیلیستی) بعد از مشروطه در ایران می‌دانند ولی اصل مطلب این که آن «ابر» دکتر مصدق است که هوا را تیره می‌دارد ولی هرگز نمی‌بارد ولی دیگر مصدقی در کار نیست و هنوز مردم این شعر را می‌خوانند و دوست دارند چون خاصیت آینگی دارد.  


در مورد سورهٔ احزاب، این بار که دوباره خواندم، چیزی به ذهنم رسید. اول این که چرا اینقدر خطاب مستقیم داره مثل «یا ایها النبی»، «یا نساء النبی»، «یا ایها الذین آمنوا»؟ و چراتر این که این قدر مسأله را شخصی کرده در مورد زنان پیامبر؟ در مورد ضمائر به نظرم رسید که دلیلش این است که تأکید بر مشخص بودن ضمائر است، یعنی من دارم به هر ضمیری که اشاره می‌کنم اطلاقِ عام نیست، صرفاً اطلاق به شخص مورد نظر است. به زبان بی‌زبانی این که لطفاً از حرف‌های این آیه برداشت استعاری نکنید، من دارم دقیق مخاطبم را مشخص می‌کنم.


حالا این وسط چند شخصیت در این سوره هستند: «نبی»، «نساء نبی»، «کافرین و منافقین»، «مؤمنین» و یک خرده‌شخصیت که فقط یک بار آن هم در وسط یک آیه وجود داره آن هم «اهل البیت».

وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّـهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ﴿٣٣﴾

حالا می‌شد آخر این آیه را این طوری بگوید، چرا نگفت؟ یا أَهْلَ الْبَیْت إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّـهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا


دو کلمهٔ‌ کلیدی وجود دارد: «البیت» و «تطهیر». حال آن که هم‌خانوادهٔ این واژه‌ها در آیه ۵۳ آمده که به صراحت در مورد زنان پیامبرند. ولی نگفته «البیت» و مطلب بالاتر تطهیر از این آیه برنمی‌آید.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَـٰکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ ۖ وَاللَّـهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ ۚ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ ۚ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّـهِ وَلَا أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ عِندَ اللَّـهِ عَظِیمًا ﴿٥٣﴾


قاعده‌ای در شخصیت‌پردازی وجود دارد و آن هم انسجام شخصیت‌هاست. شخصیتی که بهش هی بکن‌نکن می‌کنند، نباید یک‌دفعه به قهرمان تبدیل شود. اینجا دارد می‌گوید که اگر مؤمنین از پرده با بیوت پیامبر صحبت کنند برای طهارت هر دو بهترست؛ یعنی طهارت نساء نبی نسبی است نه مطلق مثل تطهیر. لذا حتماً اهل البیت با نساء نبی یکی نیست.


حالا سؤال جدی این است که چرا راست و حسینی چندین آیه در مورد اهل البیت نیامده؟ به نظرم چند دلیل ممکن است وجود داشته باشد:

۱- تعرف الأمور بأضدادها

۲- العاقل یکفیه اشاره؛ این مثل مسألهٔ حقوق زن یا گوشت حلال نیست که مخاطب مردم خیلی عادی سطح پایین هم باشند، این مسأله نیاز به فهمی بالا دارد و این فهم بالا به دست نمی‌آید جز با تدبیر. بقیه هم باید ببینند که خود نبی چه گفته. نشانهٔ این اشارات در آیات رو به پایانی است خاصه که آخر به عرضهٔ امانت اشاره می‌کند.

إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ ۚ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا ﴿٥٦﴾ ... یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ اللَّـهُ مِمَّا قَالُوا ۚ وَکَانَ عِندَ اللَّـهِ وَجِیهًا ﴿٦٩﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا ﴿٧٠﴾ یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ۗ وَمَن یُطِعِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا ﴿٧١﴾ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿٧٢﴾

۳- اگر در مورد اهل بیت صحبت می‌شد، این امکان وجود نداشت در مورد احکامی مانند حکم حجاب هم صحبت به میان بیاید:

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ۚ ذَٰلِکَ أَدْنَىٰ أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ ۗ وَکَانَ اللَّـهُ غَفُورًا رَّحِیمًا ﴿٥٩﴾

۴- (برداشت فرابافتی) اهل‌البیتی که ما می‌شناسیم خیلی‌هاشان موقع نزول قرآن هنوز به دنیا نیامده بودند.


سورهٔ شعرا و تکرارهای داستانی

سورهٔ‌ بعدی (نمل) با «طس» شروع شده، یک «میم» کم‌تر! سورهٔ بعدتر (قصص) با «طسم». اگر توزیع فراوانی حروف را بگیریم، ۲۸ حرف را می‌شود به سه بخش تقسیم کرد: حرف «ط» در میانهٔ بخش اول (کم‌فراوانی)، حرف «س» در میانهٔ بخش دوم، و حرف «میم» در میانهٔ بخش سوم (پرفراوانی) است. انگاری که بخواهد بگوید من چیزی را نخست به اجمال، سپس به تفصیل و در نهایت به تفصیل بیشتر می‌گویم. این نظر با یکی از گمانه‌ها، بر اساس روایت از امام رضا علیه‌السلام، در مورد طعنه به قریش که این قرآن را بر اساس همین حرف‌های ساده درست کردیم هم‌خوانی دارد.

طسم ﴿١﴾


در سورهٔ نمل با «طس» آیه تمام نمی‌شود و می‌گوید «تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُّبِینٍ»، ولی در سورهٔ قصص می‌گوید: «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ»؛ یعنی دقیقاً همین آیه. در سورهٔ یوسف گفته است «الر» و قبل از تمام شدن آیه گفته است «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ». همهٔ این سوره‌ها یعنی نمل، قصص، یوسف و البته شعرا، قصه‌محور هستند. همهٔ (تأکید روی همه) جاهایی که به «مبین» بودن قرآن اشاره شده بلافاصله بعد از کلمات رمز است؛ البته دیگر اشتقاق‌های «بین» را در نظر نگرفتم.

تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿٢﴾


همهٔ حرف این سوره در همین آیه چکیده شده است (به همراه نتیجه‌گیری در آیهٔ ۴)

لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿٣﴾ إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ ﴿٤﴾


اولین قصه، یک قصهٔ کلی! تاریخ تکرار می‌شود.

وَمَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ ﴿٥﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿٦﴾ أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ﴿٧﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿٨﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٩﴾


در داستان موسی، موسی با قوم فرعون انگار میانهٔ نزدیکی ندارد! (اسمش را می‌گذارم انذار دور)

وَإِذْ نَادَىٰ رَبُّکَ مُوسَىٰ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿١٠﴾ قَوْمَ فِرْعَوْنَ ۚ أَلَا یَتَّقُونَ ﴿١١﴾ … ﴿٦۵﴾  ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ ﴿٦٦﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿٦٧﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٦٨﴾


در داستان ابراهیم، با قومش مانند موسی نزدیکی‌ای ندارد الا پدرش! (اسمش را می‌گذارم انذار نیمه‌نزدیک). در سورهٔ دخان (اتفاقاً با رمز «حم» شروع شده، و آیهٔ دوم «والکتاب المبین» است، اشاره به داستان موسی می‌کند و می‌گوید: «... إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٨﴾»

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ ﴿٦٩﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ﴿٧٠﴾ … ﴿١٠١﴾ فَلَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١٠٢﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٠٣﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٠٤﴾



در داستان نوح، با قومش مانند برادر است! (اسمش را می‌گذارم انذار نزدیک)

کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ ﴿١٠٥﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٠٦﴾ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٠٧﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ ﴿١٠٨﴾ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٠٩﴾ ... ﴿١١٩﴾ ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِینَ ﴿١٢٠﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٢١﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٢٢﴾


مانند برادر، انذار نزدیک هود

کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ ﴿١٢٣﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٢٤﴾ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٢٥﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ ﴿١٢٦﴾ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٢٧﴾ أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ ﴿١٢٨﴾ ... ﴿١٣٧﴾ وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ ﴿١٣٨﴾ فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنَاهُمْ ۗ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٣٩﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٤٠﴾


مانند برادر، انذار نزدیک صالح

کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ ﴿١٤١﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٤٢﴾ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٤٣﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ ﴿١٤٤﴾ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٤٥﴾ أَتُتْرَکُونَ فِی مَا هَاهُنَا آمِنِینَ ﴿١٤٦﴾ … ﴿١٥٥﴾ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿١٥٦﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ ﴿١٥٧﴾ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ ۗ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٥٨﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٥٩﴾


مانند برادر، انذار نزدیک لوط

نکته: فنی وجود دارد به اسم تک‌گویهٔ‌ درونی (interior monologue). در آیهٔ ۱۶۹ این گونه است: قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ الْقَالِینَ ﴿١٦٨﴾ رَبِّ نَجِّنِی وَأَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ ﴿١٦٩﴾

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ ﴿١٦٠﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٦١﴾ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٦٢﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ ﴿١٦٣﴾ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٦٤﴾ أَتَأْتُونَ الذُّکْرَانَ مِنَ الْعَالَمِینَ ﴿١٦٥﴾ ... ﴿١٧٢﴾ وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِم مَّطَرًا ۖ فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِینَ ﴿١٧٣﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٧٤﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٧٥﴾


شعیب با اصحاب ایکه انگار حتی هم‌قبیله هم نیست (اسمش را می‌گذارم انذار خیلی دور).

کَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ ﴿١٧٦﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٧٧﴾ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ﴿١٧٨﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِیعُونِ ﴿١٧٩﴾ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٨٠﴾  أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ ﴿١٨١﴾ … ﴿١٨٨﴾ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ ۚ إِنَّهُ کَانَ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿١٨٩﴾ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ﴿١٩٠﴾ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿١٩١﴾


میزان پرداختن به هر داستان: ۱. موسی (۷۷ آیه) ۲. ابراهیم (۳۶ آیه) ۳ نوح (۱۸ آیه) ۴. هود (۱۸ آیه) ۵. صالح (۱۹ آیه) ۶. لوط (۱۶ آیه) ۷. شعیب (۱۶ آیه). همهٔ پیامبران غیر از حضرت موسی و ابراهیم در مورد «اجر» از خود اتهام‌زدایی صریح می‌کنند، حال آن که در فضای فرعونی حرف از اجر زدن به شوخی می‌ماند. در سوره‌های دیگر به پیامبر ما هم دستور داده شده در مورد «اجر» صراحتاً اتهام‌زدایی کند.


چند نکته: اول ذکر لسان عربی، و این که اگر غیرعربی هم بود علماء بنی‌اسرائیل آن را قبول نمی‌کردند (اشارهٔ تلمیحی به نژادپرستی علمای بنی‌اسرائیل). دوم، اشارهٔ غیرمستقیم به عذاب حتمی علماء بنی‌اسرائیل (سؤال: آیا عادلانه است؟ جواب: بله، چون وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ). سوم، عربی «مبین» است یعنی همان «آیات مبین».

وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿١٩٢﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ﴿١٩٣﴾ عَلَىٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ ﴿١٩٤﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُّبِینٍ ﴿١٩٥﴾ وَإِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ ﴿١٩٦﴾ أَوَلَمْ یَکُن لَّهُمْ آیَةً أَن یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ ﴿١٩٧﴾ وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَىٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ ﴿١٩٨﴾ فَقَرَأَهُ عَلَیْهِم مَّا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ ﴿١٩٩﴾ کَذَٰلِکَ سَلَکْنَاهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ ﴿٢٠٠﴾ لَا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّىٰ یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ ﴿٢٠١﴾ فَیَأْتِیَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿٢٠٢﴾ فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ ﴿٢٠٣﴾ أَفَبِعَذَابِنَا یَسْتَعْجِلُونَ ﴿٢٠٤﴾ أَفَرَأَیْتَ إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِینَ ﴿٢٠٥﴾ ثُمَّ جَاءَهُم مَّا کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿٢٠٦﴾ مَا أَغْنَىٰ عَنْهُم مَّا کَانُوا یُمَتَّعُونَ ﴿٢٠٧﴾


اشاره به سنت خدا: پیامبر وظیفهٔ انذار دارد نه هدایت حتمی همه (اشاره به آیهٔ ۲).

وَمَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ﴿٢٠٨﴾ ذِکْرَىٰ وَمَا کُنَّا ظَالِمِینَ ﴿٢٠٩﴾ وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ ﴿٢١٠﴾ وَمَا یَنبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ ﴿٢١١﴾ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ﴿٢١٢﴾ فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ ﴿٢١٣﴾


حالا وظیفهٔ تو به جای «باخع» بودن چیست؟ در اینجا با «عشیره» باید صحبت کند که احتمالاً در تعریف واژه‌ای از «قوم» خیلی کوچک‌تر و لذا دعوت بسیار نزدیکی است. جالب آن که آخرین داستان در مورد «شعیب» بود که به قوم «ایکه»‌ انذار داد که هم‌قبیله‌ای‌اش نبودند؛‌ گویا به تلمیح بگوید که این «عشیرهٔ‌ اقربینِ» پیامبر از قوم ایکه نسبت به شعیب هم به پیامبر غریبه‌ترند.

وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ﴿٢١٤﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿٢١٥﴾ فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٢١٦﴾


در هنگام انجام وظیفه حواست باشد که ...

وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿٢١٧﴾ الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ ﴿٢١٨﴾ وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ ﴿٢١٩﴾ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿٢٢٠﴾



صحبت با «شما»ی معروف قرآن. پرسش اینجاست که چرا این گردش مخاطب یک‌دفعه‌ آن هم در پایان سوره صورت گرفته است؟ (چیزی شبیه به epilogue در برخی از کتاب‌های امروزی است). فرق پیامبر با شاعر را در «یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ» (حرف بی‌عمل) و الهامات شیطانی شعرا (به جز استثنائات آیهٔ آخر) می‌داند. انگار «آنها»ی این سوره همه‌شان اهل شعر هستند و شاعرند (به قول سهراب «پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند»)

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿٢٢١﴾ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿٢٢٢﴾ یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿٢٢٣﴾ وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿٢٢٤﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿٢٢٥﴾ وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿٢٢٦﴾ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّـهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا ۗ وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ ﴿٢٢٧﴾


غیر از روایت‌های طیفی قرآن، نوع روایتی به نظرم وجود دارد که هی یک حرفی رو تکرار می‌کند و بعد ضربه می‌زند؛ درست مثل رباعی. ۱۳ بار عبارت اسالکم علیه من اجر یا شبیه آن آمده؛ اوایل نگفته حتی اجر جایگزین اجر مردم چیست، وسط‌ها در قصه‌های پیامبران دیگر صحبت از اجر می‌شود و این که دست خداست. آخرین اجر ولی فقط (این فقطش مهم است) برای پیامبر ماست و آن هم محبت خویشان. این که عدد سیزده، یعنی چهارده منهای یک (چهارده معصوم غیر از پیامبر) و این حرف‌ها هست جای بازی ریاضی دارد ولی ترجیح می‌دهم وارد این بازی‌ها نشوم.



سوره‌های پایانی و فراوانی کلمات ادبی

سوره‌های پایانی پر است از واژه‌هایی که حداقل برای منِ فارسی‌زبان سختند. انگار که تعلق به گونه‌های ادبی‌ای دارند که استفاده از کلمات خاص را می‌طلبد، مانند شعر. شعر دقیقاً همان چیزی است که خواندنش برای دیگرانی که گویش‌ور زبان نیستند سخت است. به نظرم این که آن سوره‌ها بیشترشان مکی هستند و پیامبر میان مشتی شاعر قرار است اعجاز قرآن را به رخ بکشاند بی‌تأثیر نبوده است.


خلاصهٔ قرآن

نتیجهٔ دیگر که از نوع روایت قرآن گرفتم وجود روایت طیفی است. روایتِ طیفی اصطلاحی من‌درآوردی است که من از خودم درآوردم. فرض کنید که نویسنده‌ای ۱۱۴ داستان دارد و ۱۱۴ فصل ولی به جای آوردن هر داستان به صورت مستقل در هر فصل، همه را در همه جا می‌گذارد ولی میزان اهمیتی که به هر کدام می‌دهد متفاوت است. اسم این را گذاشته‌ام روایت طیفی. بعد به نتیجه‌ای رسیدم که هنوز اثبات درستی برایش ندارم و بیشتر حالت شبه‌شهودی از قرائت‌های پشت سر هم دارد (مثل مثالی که از کاربرد سؤال از اجر آوردم). این که قرآن به هر دلیلی که دقیقاً بر من معلوم نیست به ترتیبی آگاهانه تدوین شده و ثانیاً اگر مغز مطلب را بگیریم می‌شود توحید و سپس نبوت و معاد. این شد که خواستم از حیطهٔ تخصصی‌ام یعنی زبان‌شناسی رایانه‌ای (یا همان پردازش زبان طبیعی) استفاده کنم. راحت‌ترین کار این بود که بر اساس معیاری به اسم TF-IDF میزان حضور کلمات (بر اساس ریشهٔ صرفی‌شان) را به دست آورم. این معیار، که فرمول ساده‌ای دارد، جزء معیارهایی است که مثلاً در خلاصه‌سازی متون خبری هنوز حریف قدری برای شبکه‌های عصبی مصنوعی است، به این معنا که شما اگر فقط دو جملهٔ اول یک متن را برداری و بعد چند جملهٔ بعدی را بر اساس میزان وزنی که آن معیار می‌دهد دربیاوری، احتمالاً به دقتی بهتر از یک شبکهٔ عمیق پیچیده می‌رسی. گراف رنگی ۳۰۰ ریشهٔ صرفی اسمی یا صفتی پرکابرد را در شکل زیر گذاشته‌ام که خود تداعی‌کنندهٔ روایت طیفی است.


سپس گفتم اگر بخواهم بی‌حوصله باشم و از خدا بپرسم، حرف حساب هر سوره را در پنج آیه از همان سوره بگو. جواب سورهٔ احزابش می‌شود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا (1)

وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا (2)

لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا (21)

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا (39)

سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (62)


یا جواب سورهٔ بقره‌اش می‌شود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الم (1)

ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (2)

وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (163)

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (218)

کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (242)


یا سورهٔ مورد علاقهٔ من از نظر پیچیدگی‌های زبانی، یعنی سورهٔ زمر:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (1)

إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ (2)

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (36)

وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ (37)

بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (66)


متون خلاصهٔ همهٔ سوره‌ها را دارم،‌ اگر خواستید به شما هم خواهم داد.


حرفم بر این است که اگر مثلاً در همان سورهٔ زمر یک آیه را برداریم و هی تویش کنکاش کنیم، حتماً به چیزهای جالبی می‌رسیم ولی اگر بر اساس همان سورهٔ زمر که می‌فرماید « قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» بیاییم منطق روایت را بیشتر مورد کنکاش قرار دهیم چیزهای خیلی جالب‌تری درمی‌آید. 

برای برائت‌جویی مجدد یادآوری کنم که به این جور کارهای سطحی هیچ اعتقادی ندارم ولی گاهی سرنخ‌های جالبی می‌شود از آن‌ها درآورد. اگر کسی بخواهد فقط به این آماره‌ها دل خوش کند، حسابش با کرام الکاتبین است.



نتیجه

حرف‌های پراکنده که نتیجه نمی‌خواهد، صرفاً‌ پراکنده‌گویی است. خلاصهٔ حرفم آن که بیشتر قرآن بخوانیم و بیشتر به آن بیندیشیم. ان‌شاءالله در دور بعدی خواندنم بیشتر از متون تفسیری استفاده می‌کنم و اگر خدا خواست بیشتر به نگاه مفسرین نیز رجوع خواهم کرد. شاید دوباره از مهارت رایانه‌ای کارم استفاده‌هایی برای کمک به فهم بیشتر بردم.