محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۱: ماجرای فکر آوینی؛ از وحید یامین‌پور

این کتاب مجموعهٔ چند درس‌گفتار به‌هم‌پیوسته به علاوهٔ چند مصاحبهٔ مطبوعاتی و تلویزیونی از وحید یامین‌پور در مورد شهید آوینی و تفکرات اوست. کتاب خوبی است اما باید تأکید کنم که لزوماً این کتاب تبیین تفکرات شهید آوینی نیست. در بسیاری از جاها نویسنده نظر شخصی‌اش را آورده است که ممکن است قرابت فکری با آرای آوینی داشته باشد اما لزوماً این‌همانی‌ای در میان نیست. مثلاً حرف‌هایی که یامین‌پور در مورد علم اسلامی می‌زند، فارغ از آن که منتقدان جدی حتی در بین منتقدین غرب دارد، بعید می‌دانم ربطی به نظرات آوینی داشته باشد. نحو نقد یامین‌پور از تجدد ایرانی نحوی از تف سربالاست مانند انتقاد به فضای دانشگاهی ایران که شهرستانی می‌آید تهران و آنجا ماندگار می‌شود و عواقب فرهنگی و اجتماعی آن (خود یامین‌پور این‌گونه بوده است)‌ یا برنامه‌های دیروقت تلویزیونی که مخالف زودخوابی و سحرخیزی فرهنگ اسلامی است (او مدتی مجری برنامهٔ جهان‌آرا بوده که اگر اشتباه نکنم آخر شب پخش می‌شده است). اگر بخواهم سرراست بگویم حرف‌های یامین‌پور بیشتر به حرف‌های آقای اصغر طاهرزاده شبیه است تا خود آوینی. قبلاً در مورد «توسعه و مبانی تمدن غرب» هم نوشته‌ام که به نظرم اگر آوینی الان زنده بود احتمالاً بخش‌هایی از نوشته‌هایش را حذف یا اصلاح می‌کرد اما تفکرات یامین‌پور و طاهرزاده از آن کتاب هم جلوتر (=رادیکال‌تر) است. آیا این تفاوت لزوماً معنای بدی دارد؟ خیر. اما به نظرم در این برههٔ‌ حساس کنونی از نحوی تفکر آکواریومی رنج می‌برد. تا آنجا که گاهی ناخودآگاه در ذهن خواننده غرب و امپریالیسم یک چیز می‌شوند (که نیستند). 

در مجموع برای کسانی که به انقلاب اسلامی و مذهب علاقه دارند و می‌خواهند فشرده و ساده‌شدهٔ حرف‌های منتقدین غرب را دریابند کتاب خوبی است اما هشدار که بسیاری از حرف‌های کتاب بیش از حد ساده‌شده و گاهی سیاست‌زده است.

نکتهٔ آخر مصاحبهٔ یامین‌پور با زرشناس و ده‌نمکی است. حرف‌های ده‌نمکی در آن مصاحبه به نظرم ربط زیادی به تفکرات آوینی ندارد و باز از سنخ کنش و گفتار ژورنالیستی ده‌نمکی است.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۰: درختی در بروکلین می‌روید؛ از بتی اسمیت

این رمان یکی از منتخبین قرن بیستم از سوی کتابخانهٔ عمومی نیویورک است. داستان دختربچه‌ای که در محله‌ای فقیر در بروکلین نیویورک زندگی می‌کند. شروع داستان بسیار عالی است و توصیفاتی دلچسب و فضاسازی مأنوسی دارد. اما به نیمه که می‌رسد تکرار مکررات و روایت‌های نوستالژیک در آن موج می‌زند؛ مثلاً توصیف کریسمس آن زمان. احتمالاً برای کسی که آمریکایی است و با فرهنگ آمریکایی مأنوس است رمان جذابی باشد ولی برای من از نیمه به بعد نکته‌ای نداشت و مجاب نشدم که داستان را بخوانم. در واقع اتفاق خاصی در داستان نمی‌افتاد. از حیث اندیشه‌ای رمان نه ادعایی دارد و نه حرفی. می‌ماند داستان‌گویی که به نظرم آمد بیش از حد کش داده است.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۹: پسااسلامیسم؛ از میلاد دخانچی

 

 

«پسااسلامیسم» از میلاد دخانچی به سال ۱۳۹۸ از نشر آرما منتشر شده است. ظاهراً این کتاب ترجمهٔ ساده‌شدهٔ پایان‌نامهٔ دکتری دخانچی با همین عنوان از دانشگاه کوئینز کاناداست. این کتاب که فصلی طولانی در آغازش در مورد فلسفهٔ صدرایی دارد به مسألهٔ نادیده انگاشتن ماهیت در نگاه غالب صدرایی می‌پردازد. به زعم نویسنده این نگاه که بیشتر بر هستی امور اصالت می‌نهد تا به ماهیت امور، تا به امروز، در تفکر اندیشمندان معاصر ایران مانند شهید مطهری سایه افکنده است کما آن که در سخنرانی‌ شهید مطهری در باب انقلاب اسلامی، او اسلام را محتوایی می‌داند که قالب جمهوری آن را به پیش می‌برد. از نظر دخانچی این بسیط‌انگاری در مورد امری پیچیده که ناشی از عدم فهم تکنیک است، باعث  بسیاری از مشکلات کنونی شده است. او برای پیش‌برد نگاهش به مسأله، دو نوع حکمرانی را پیش می‌کشد: قبیله‌فرم و استیت‌فرم. قبیله‌فرم به زعم دخانچی چیزی شبیه دوران حکومت نبوی است که قاهریت حکومت و مرزبندی بیشتر بر اساس محبت طرفینی و عرف حاکم بوده است ولی استیت‌فرم چیزی است شبیه به دولت‌های عباسی و اموی که مرزبندی جغرافیایی و منافع و قانون‌گذاری نقش ایفا می‌کنند. او با اتکا به نگاه میشل فوکو چهار مؤلفهٔ‌ اصلی را برای استیت‌فرم برمی‌شمارد: ۱) استقلال (لویاتانیسم)، ۲) آزادی (لیبرالیسم)، ۳) عدالت (مارکسیسم) و ۴) اخلاق مستقل از حکومت (آنارشیسم). جمهوری اسلامی نحوی از استیت‌فرم مدرن است و اصلاً شبیه به قبیله‌فرم نبوی نیست. به زعم دخانچی نیروهای انقلاب در این سال‌ها صرف جدال بین لویاتان‌ها و لیبرال‌ها شده است. او اصالتی برای دیگر جنبش‌ها مانند عدالت‌خواهی در ایران قائل نیست و آن‌ها را دارای هویت سطحی می‌بیند. از نظر او اسلامیسم فهمی است نوین اما نه لزوماً بدعت‌گونه از دین که از سوی متفکران دهه‌های میانی قرن چهاردهم مانند شریعتی مطرح شده است و راه را برای ساختن استیتی غیرسکولار باز کرده است. اما او معتقد است که آن مسیر به خاطر نداشتن تجربهٔ حکمرانی در کلیت مانده است و باید بسط پیدا کند. راهی که او پیشنهاد می‌کند پسااسلامیسم است که شبیه به نگاه شهید آوینی به مسألهٔ تکنیک، باید به جای مبارزه با امر جدید (نگاه سنتی) یا حل شدن در آن (نگاه سکولار)، آن را به تسخیر خود درآورد. از نظر او حالا که ایران از نظر استقلال به سطح خوبی رسیده است، عناصر لویاتان (مانند نظامی‌ها) باید دست از سر دیگر مؤلفه‌های حکومت‌داری بردارند و مؤلفه‌های دیگر مانند آزادی و عدالت و اخلاق چه به شکل مدرن‌اش و چه به شکل سنتزشده اسلامی‌اش در کشور جاری شود.

 

به نظرم چند ایراد به این کتاب وارد است. نخست خلط واژگانی و استفادهٔ‌ مبهم از واژه‌ها. آن چیزی که دخانچی از لیبرالیسم مراد می‌کند با آن چیزی که عرف امروزه می‌فهمد فاصله‌ دارد. او واژهٔ نئولیبرال را برای گروهی از اصلاح‌طلبان معاصر به کار می‌برد که خواننده ناخودآگاه با نئولیبرال پساریگان-تاچری اشتباه می‌گیرد. تصاویری که زیاد در کتاب استفاده شده صرفاً کاغذپرکن هستند و کمکی به فهم بیشتر مطالب نمی‌کنند. نویسنده به زعم خودش خواسته با کم کردن ارجاعات درون‌متنی از سنگینی علمی کتاب بکاهد ولی در عمل باعث شده است که خواننده نفهمد کجای حرف‌ها از خود نویسنده است و کجایش از قدمای فلسفه و علوم سیاسی. و شاید مهم‌ترین ایراد کتاب قطعیت زیاده‌ از حد در گزاره‌ها، فروکاست افراطی مسأله و نداشتن راه حل یا حداقل نقشهٔ راه قابل فهم است. 

 

در مجموع این کتاب برای مطالعه و اندیشیدن حداقل از زاویهٔ دید جدید و شاید متفاوت خوب باشد.  
 

۰۴ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۸: خوب‌ترین حادثه می‌دانمت؛ از محمدعلی بهمنی

 

رنگ سال گذشته را دارد همه‌ی لحظه‌های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را همچنان می‌کشم به دنبالم

 

قهوه‌ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی‌گنجم
دیده‌ام در جهان نما چشمی که به تکرار می‌کشد فالم

 

یک نفر از غبار می‌آید مژده‌ی تازه‌ی تو تکراری است
یک نفر از غبار آمد و زد زخم‌های همیشه بر بالم

 

باز در جمع تازه‌ی اضداد حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی‌دانم از چه می‌خندم، هم نمی‌دانم از چه می‌نالم

 

راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی‌ست
به غریبی قسم نمی‌دانم چه بگویم جز این‌که خوشحالم

 

دوستانی عمیق آمده‌اند چهره‌هایی که غرق‌شان شده‌ام
میوه‌های رسیده‌ای که هنوز من به باغ کمال‌شان کالم

 

آه ... چندی‌ست شعرهایم را جز برای خودم نمی‌خوانم
شاید از بس صدایشان زده‌ام دوست دارند دوستان؛ لالم

۳۱ تیر ۰۱ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۷: فلسفه در دادگاه ایدئولوژی؛ از رضا داوری اردکانی

 


شاید بتوانم به جرأت بگویم این کتاب جزو بهترین نوشته‌های داوری اردکانی است. داوری که از سوءبرداشت‌ها و انتقادهای بی‌ربط از تفکراتش به تنگ آمده است این کتاب را که مجموعه هشت فصل به علاوهٔ مقدمه و مؤخره است نوشته و در سال ۱۳۹۰ منتشر کرده است. در این فصول او از «خلط مسائل سیاست با فلسفه» تا «نقد وضع تفکر موجود» می‌گوید. شروع کتاب با بخشی از شعر نیماست که نشان‌دهندهٔ حال و هوای نویسنده است:


«من دلم سخت گرفته‌ست
از این
میهمان‌خانهٔ مهمان‌کشِ روزش تاریک»

 

حالا چرا این کتاب به نظرم جزو بهترین‌هاست؟ در این کتاب داوری صراحت بیشتری به خرج می‌دهد و لُب تفکراتش را خلاصه‌وار می‌نویسد. مثلاً
«من اصلاً در جهان کنونی موجودی که نام شرق را بتوان به آن داد نمی‌بینم، زیر غرب در همه جا شرق را پوشانده است.» (ص ۲۵)

 

«اگر مرا مخیر کنند که در افغانستان و پاکستان یا کانادا زندگی کنم، مسلماً زندگی در کانادا را ترجیح می‌دهم.» (ص ۲۶)

 

«بشر جدید با تفکر جدید پدید آمد و در این تفکر بود که همهٔ موجودات به عنوان مادهٔ تصرف و اعمال قدرت بشر تلقی شدند.» (ص ۲۸)

 

«یکی از دوستان و همکاران من که قرابت‌های فکری هم با او دارم، چنان دریافته است که من تکنولوژی را مصیبت می‌دانم و با توسعهٔ تکنولوژیک کشور مخالفم. اولاً آن دوست گرامی میان ذات تکنیک و وسایل تکنولوژی اشتباه کرده است و این اشتباهی است میان فلسفه و علم. من غفلت از ذات تکنیک را نه فقط خطرناک بلکه عین نیست‌انگاری می‌دانم  اما در آثار ده سال اخیر خود کوشیده‌ام که شرایط توسعهٔ علم و تکنولوژی را دریابم.» (ص ۵۱)

 

و جملات بسیار دیگری که مجال نوشتنش برایم نیست (گرچه در خود کتاب علامت‌گذاری کرده‌ام).

 

خلاصه خوب است به جای خواندن مشهورات دم‌دستی نقد شبه‌جامعه‌شناسانه‌ای که در بعضی کتاب‌هاست و معلوم نیست فرقش با پست‌های دم‌دستی تلگرامی-ایسنتاگرامی چیست، کتاب‌هایی از این دست خوانده شود.

 

 

پی‌نوشت: مشغول خواندن کتاب‌های دیگری بودم که چشمم به این کتاب در قفسه خورد و بعد از خواندن چند جمله دیگر نتوانستم تمام‌نشده کنارش بگذارم.
۳۱ تیر ۰۱ ، ۰۴:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۶: اخلاق در عصر مدرن؛ از رضا داوری اردکانی

 

این کتاب از مجموعه‌ای است که نشر سخن با طرح جلدی یکسان از داوری اردکانی در اوایل دههٔ نود منتشر کرده است. مانند دیگر کتاب‌های این مجموعه، مقالات مستقل از هم هستند، تاریخ ندارند و البته با قلمی بسیار درشت کاغذپرکن هستند و ویراستاری بسیار ناچیزی رویش شده است. فارغ از آن که خواندن نوشته‌های داوری اردکانی حتی اگر در بهترین وضعیتش نباشد یا حتی خیلی ابن‌الوقتی نوشته شده باشد، به زعم من از خواندن بسیاری از کتاب‌های پرطمطراق بهتر است اما این کتاب خیلی با آثار دیگر داوری مانند «دربارهٔ علم» و «دربارهٔ غرب» فاصله دارد. مقالات انتهایی این کتاب که در مورد اخلاق در پزشکی و مهندسی است خواندنی است. 
 

۲۲ تیر ۰۱ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۵: طفلی به نام شادی؛ از محمدرضا شفیعی کدکنی

 

دوست داشتم سومین دیوان شعر شفیعی کدکنی که در سال ۱۳۹۹ در ۴۱۸ صفحه منتشر شده است چیزی در قوارهٔ دیوان دومش، هزارهٔ دوم آهوی کوهی، باشد که متأسفانه آن‌گونه نشد. به سختی بشود شعری را در این مجموعه یافت که به‌یادماندنی باشد. ای کاش شاعر گزینشی‌تر این مجموعه را منتشر می‌کرد. 
 

۲۶ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۴: شاخ‌نامه؛ از مسلم حسن‌شاهی واریز

 

باورت می‌شد که ما روزی پفک صادر کنیم؟
خوردنی‌های مجاز و خوش‌نمک صادر کنیم؟

 

هفته‌ای یک بار اینجا جشنِ نیکوکاری است
باز هم باید به دنیا ما کمک صادر کنیم؟

 

حیف! اگر آقا محمدخان هم‌اکنون زنده بود
می‌توانستیم کلّی مردمک صادر کنیم!

 

مردم مظلومِ لندن اندکی افسرده‌اند
همتی کن تا به آنجا قلقلک صادر کنیم

 

«غرب» خود دیوارِ تحریمش ترک برداشته
هیچ لازم نیست دیگر ما ترک صادر کنیم

 

صادرات غیرنفتی ارزشش بالاتر است
بعد از این باید نشست مشترک صادر کنیم

 

کل کشورهای غربی تشنهٔ آزادی‌اند
کاش می‌شد قوطیِ آبِ خنک صادر کنیم!

 

بر سر یک قطره اش هرچند دعوا می‌کنند
نفتمان را نیز باید با کلک صادر کنیم!

 

ما که در اطرافمان بیداریِ اسلامی است
پس نمی‌صرفد به این‌جاها تشک صادر کنیم!

 

سال آینده به اوج خودکفایی می‌رسیم
قصد داریم از همین‌جا قاصدک صادر کنیم

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۳: نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ؛ از رضا امیرخانی

 

«نیم دانگ پیونگ‌یانگ» آخرین اثر رضا امیرخانی در قالب سفرنامه است. او دو بار به کره شمالی سفر می‌کند و چیزی که دست ماست، روزنوشت‌های آن سفر است. این اولین تجربهٔ کتاب‌نویسی در قالب سفرنامه برای امیرخانی نیست. «داستان سیستان» و «جانستان کابلستان» از آثار قبلی او هستند که در این گونه روایت شده‌اند. از جهات بسیاری این نوشته مانند دیگر نوشته‌های امیرخانی است. او بلد است در روایت کردن‌هایش مخاطب را سر حال نگه دارد. در سفرنامه‌نویسی از آشنایی‌زدایی‌های پرهیزناپذیر سفر طنز درمی‌آورد و مخاطب را می‌خنداند. 

 

از این‌ها که بگذریم، امیرخانی جذابیت کارش را مدیون اصل مکانی است که به آن سفر کرده است. جایی ناشناخته و مرموز که هر چه بیشتر از آن می‌شنویم، بیشتر بر حیرت ما افزوده می‌شود. شاید اگر ایران تجربهٔ «مجاهدین خلق» و خاطرات جداشدگانش را نداشته باشد، این توصیفات در مورد کره شمالی همه‌اش برای ما باورناپذیر محض می‌شد. کار اصلی نویسنده آن است که حرف‌های بی‌ربطش را با بی‌حوصلگی و کم‌هنری در جاهایی از متن بگنجاند که ربط مستقیمش بدون توضیح ممکن نیست. جاهایی حتی حشو در متن وجود دارد (مانند آوردن دو واژهٔ هم‌معنی به صورت هم‌پایه) و یادم نمی‌آید آثار قبلی او هم از این ضعف‌های آشکار داشته‌اند یا خیر. 

 

وظیفهٔ نویسنده تفسیر نیست، بلکه تبیین است. او باید نشان بدهد نه آن که پیام‌رسانی کند. متأسفانه امیرخانی هرچه جلوتر می‌رود بیشتر اسیر این دام می‌شود. بیشتر آثار او کمابیش از این گزند رها نبودند تا جایی که به اثر غیرقابل تحمل «رهش» ختم شده است که واقعاً هنوز در عجب جایزه‌ای هستم که این اثر دشت کرده است. امیرخانی باید بین جستارنویسی (مانند «نشت نشا» و «نفحات نفت»)‌ و داستان‌نویسی یکی را انتخاب کند. او خوب بلد است مقاله بنویسد اما آیا حرف‌های دقیق می‌زند؟ نمی‌دانم! بیشتر حرف‌هایش به حرف‌های ذوقی یک اهل فکر می‌ماند تا متخصص. 

 

متأسفانه جاهایی که نویسنده باید بیشتر مشاهده می‌کرده، افاضه کرده است. جاهایی که باید بیشتر کنکاش می‌کرده، حرف‌های باب روز زده است. بالأخره به قول خودش او فرزند زن زیادی جلال آل احمد است. این دامی است که جلال آل احمد هم در بسیاری از آثارش به آن افتاده است.

 

همهٔ این حرف‌ها را ننوشتم که بگویم این کتاب را نخوانید. همان‌طور که گفتم اصل و نفس موضوع حضور در کره شمالی آنقدری جذاب است که مخاطب را پای مطلب بنشاند.
 

۲۳ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

پیشنهاد بی‌شرح ۲: در کلمات هم می‌شود سفر کرد؛ از اصغر عبداللهی

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی