محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۹: گاف فرهنگ؛ از محمدرضا زائری

 

گاف فرهنگ نوشته‌های پراکنده و کوتاه محمدرضا زائری در مورد فرهنگ است. مانند بسیاری دیگر از کتاب‌های زائری، عنوان کتاب جالب است (گاف هم حرف آخر فرهنگ است و هم واژه‌ای اصالتاً فرانسوی). زائری ادعا می‌کند در بسیاری از زمینه‌های فرهنگی مانند حجاب، موسیقی، کتاب‌خوانی و ازدواج به جای حرف‌های نظری سنگین، نیاز به حرف‌های قابل فهم و به تعبیر من روی زمین داریم. از این جهت از ایشان ممنونیم اما این جور حرف‌ها جایگاهش به نظرم همان نشریهٔ خیمه‌شان یا تلگرام و توئیتر است، نه کتاب. مخاطب کتاب‌خوانی در ایران تقریباً معلوم است و این کتاب نمی‌دانم دقیقاً چه حرفی فراتر از غرهای طی‌ مسیریِ تاکسی دارد که آدم چیزی ازش یاد بگیرد. 
 

۲۹ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۸: تاریخ سیاست خارجی ایران؛ از روح‌الله رمضانی

 

شاید این اولین کتاب مدونی باشد که صرفاً در مورد سیاست خارجی ایران منتشر شده است. تاریخ انتشار آن ۱۹۶۶ است اما اخیراً نشر نی ترجمهٔ آن را عرضه کرده است. رمضانی (۱۹۲۸-۲۰۱۶) به صورت تخصصی همهٔ عمر علمی خود را در دانشگاه ویرجینیا به سیاست و تاریخ معاصر ایران اختصاص داده است و این کتاب حاصل یکی از پژوهش‌های اوست.  بازهٔ تاریخی این کتاب از آغاز صفویه تا پایان پهلوی اول است اما شاید بیشترِ کتاب به دورهٔ پسامشروطه خصوصاً دورهٔ رضاخانی اختصاص دارد. در مجموع آن چه که برمی‌آید آن است که از دید رمضانی به جز معدود پادشاهان بی‌کفایتی مثل مظفرالدین شاه و شاهان قاجار بعد از او، بیشتر بدنهٔ حاکمیت ایران تلاش مشفقانه‌ای برای بهبود وضعیت سیاست خارجی ایران داشته‌اند اما ایران به خاطر جغرافیای خاصش، جایی بود که همیشه مورد تنش دو قدرت روسیه و بریتانیا قرار گرفته است. از نگاه رمضانی در دورهٔ صفویه تعصب شیعی (که دقیقاً توضیح نمی‌دهد منظورش از تعصب شیعی چیست) و ماندن شاهزاده‌ها در حرم‌سراها از ترس آن که مبادا شاه را بکشند به جای آن که آنها را آمادهٔ مملکت‌داری کنند، در دورهٔ قاجار تأکید بر الحاق کشورهای همسایه‌ای که سابق بر این جزو ایران بودند و در دورهٔ مشروطه غیرواقع‌بینی بر اساس توان موجود کشور باعث اتفاقات تلخی مانند عهدنامهٔ ترکمانچای و گلستان و اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم شد. رمضانی با وجود مخالفت با استبداد رأی شاهان و قائم به فرد بودن تصمیمات ایران، مثبت‌ترین کارنامه را از آن رضاخان می‌بیند و در مجموع، فارغ از نوع سرکوب‌های داخلی و استبداد رأی، رضاخان اولین شاهی بود که توانست ایرانی یک‌پارچه را بنا بگذارد. رمضانی در بسیاری از جاها رضاخان را می‌ستاید اما در زمینهٔ اشتباه محاسباتی او در رابطه با آلمان و عدم انعطافش نظری دیگر دارد. قصه آن است که رضاخان در جهت حفظ بی‌طرفی و آوردن قدرت سوم، آلمان را شریکی برای آبادی ایران برگزید. این انتخاب هم به خاطر خاطرهٔ خوب از شوستر مستشار آمریکایی بود و هم به خاطر آلمان‌دوستی روشنفکران. البته حواشی‌ای هم داشت مانند گریه بر اباعبدالله از سوی یکی از سفرای آلمان در ایران که انگار رگ خواب علمای ظاهربین را پیدا کرده بود و علما در مساجد برای توفیق آلمان دعا می‌کردند. پنداری از غیظ روسیه و بریتانیا امید به آلمان بسته بودند. بریتانیا و روسیه هم با مسأله مخالفتی نداشتند و این کار را برای رضاخان راحت می‌کرد. تا آن که آلمان به روسیه حمله کرد و ورق برگشت. رضاخان با وقت‌کشی بسیار کاری کرد که آخر سر مجبور به استعفا شد. از نظر رمضانی اگر رضاخان در رابطه با آلمان افراط نمی‌کرد، می‌توانست بیشتر حکومت کند و به یکپارچگی ایران خدمت نماید.

 

یکی از جاهای جالب کتاب برای من، پیچیدگی شرایطی بود که زمان اواخر قاجار بر ایران حاکم بود. مثلاً از طرفی شروع قیام جنگل با نیت بازگشت به مشروطه در کنار اقامهٔ عدالت بود اما تحت فشار شوروی میرزا مجبور به کوتاه آمدن در برخی از مسائل می‌شود. در کنارش مشیرالدوله (حسین پیرنیا)، نخست‌وزیر وقت، برای یک‌پارچه کردن ایران و جلوگیری از جدایی‌طلبی چاره‌ای جز سرکوب ندارد کما آن که توانست قیام خیابانی را سرکوب کند. قصه آن است که وضعیت بلبشویی بوده است که به هر کسی در جایگاه خودش می‌شود حق داد که چرا آن گونه عمل کرده است. کشور به صورت مداوم تحت فشار و نیرنگ قدرت‌های خارجی بوده است و در این مسأله حتی حرکت با منافع ملی می‌توانست تبدیل به خلاف منافع ملی شود.

 

در مجموع ترجمهٔ کتاب خوب است اما به نظر می‌رسد جاهایی که نویسنده ارجاع به متن فارسی کرده است، مترجمان متنِ ترجمه‌شده به انگلیسی را به فارسی برگردانده‌اند (دوربرگردان). کاش در این زمینه زمان بیشتری گذاشته می‌شد که اگر با ادبیات همان زمانه نوشته‌ها را بخوانیم، فهم دقیق‌تری از مسأله خواهیم داشت.
 

۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۷: دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر؛ از محمد قائد

 

«دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر» مجموعهٔ مقالاتی است که اولین بار سال ۱۳۸۰ منتشر شده است. مثل همیشه مقالات قائد بی‌پروا، پراطلاعات و خوش‌بیان است. با وجود آن که در بسیاری از جاها با قائد هم‌داستان نیستم و در برخی جاها بی‌پروایی‌اش را در مرز بی‌احترامی می‌بینم (این بی‌احترامی خیلی صریح در مقالات وب‌سایتش مشهود است)، به نوعی نوشته‌هایش تداعی «پادشاه لخت است» دارد برای مخاطب ایرانی که به خیلی از مسائل به دیدهٔ پیش‌فرض ذهنی عرفی نگاه می‌کند. مقالهٔ آخر قائد در یاد احمد شاملو خیلی خواندنی است.

 

قبلاً در مورد کتاب دیگر قائد مفصل‌تر نوشتم: بخوانید.
 

۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

دهه‌ات گذشته مربی

 

یا دلیل المتحیرین

 

بیست و نهم اوت ۲۰۱۲. آسمان را پیمودیم و رسیدیم به نیویورک. تهران شلوغ و نیویورک شلوغ. ما خسته و راه طولانی. همه چیز تازه بود. آغاز رسیدن، تاکسی از بروکلین به کوئینز آمد، و از پل کوئینز-برو وارد محلهٔ هارلم منهتن شد. محله‌ای شلوغ، پر از گرافیتی‌های بی‌سر و ته، فقرایی اکثراً سیاه‌پوست و خیابان‌هایی پر از زباله و شلوغی. به خیابان برادوی خیابان معروف راستهٔ هنرمندان نیویورکی رسیدیم و مقصدمان شد نزدیکی دانشگاه کلمبیا. شهر بوی بدی می‌داد. پنداری لوله‌های فاضلاب زیرزمینی رازی مگو را با تازه‌واردها در میان می‌گذاشتند. ساختمان‌‌ها عمدتاً قدیمی با راه‌پله‌هایی تنگ، درهای فلزی سنگین و رو به آواز درهم خیابان و رفت و آمدهایش. پیاده‌روها پر بود از صندلی‌های چوبی رستوران‌ها و جام‌های شیشه‌ای شرابی که روی میزها برای مهمانان کار گذاشته شده بود. آن چه از آمریکا در انگارهٔ ما بود چیزی بود و نیویورک چیز دیگر. خانهٔ استودیوی اجاره‌ای را که تحویل گرفتیم، چیزی بود شبیه قفس. بعدها اسمش را گذاشته بودم سگ‌دانی. ساختمانی ۱۱۰ ساله (حالا ۱۲۰ ساله) که ما طبقهٔ دومش بودیم. پنجره‌هایی عمودی و تنگ که همه‌اش جز دو تا رو به دیوار کناری باز می‌شد به بهانهٔ راه فرار از آتش، و دو دیگر که روی به خیابان ۱۲۲ نبش خیابان آمستردام باز می‌شد. که شده بود هم‌قد اتوبوس‌های دوطبقهٔ بی‌سقف مخصوص نیویورک‌گردی. آغازش هوایی بس شرجی بدون تهویه در خانه، سپس هوایی بسیار گرفته و کم‌کم زمستان و سرمایش. 

ادامه مطلب...
۱۳ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۱۳ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۶: شماس شامی؛ از مجید قیصری

 

این مطلب از من در بخش نقد کتاب شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب

 

مجید قیصری را بیشتر در حوزۀ داستان دفاع مقدّس می‌شناسم؛ نویسنده‌ای که در گونه‌های مختلف داستانی دربارۀ دفاع مقدّس، خودش را آزموده و در بیشتر موارد، سربلند بیرون آمده است. در «شمّاس شامی» او چالشی جدید برای خود برگزیده است: چگونه از روایت چندخطی و مبهم از تاریخ، آن هم از حاشیۀ یک واقعۀ بزرگ، داستانی بلند بسازیم؟ برای این کار، او به روایتی اتّکا کرده است که خیلی کوتاه از آن در حواشی بعد از واقعۀ کربلا در تاریخ اشاره شده است. برای این کار، قیصری از بسیاری از عناصر جریان موسوم به پست‌مدرن در ادبیات داستانی بهره می‌برد. آغاز کتاب مانند بسیاری از ادبیات داستانی پست‌مدرن، خواننده را فریب می‌دهد، پنداری نامه‌ای واقعاً پیدا شده، به عربی ترجمه شده و سپس متن عربی به فارسی ترجمه شده است. اگر کسی اهل خواندن داستان‌های پست‌مدرن از سنخ اصطلاحاً فراداستان یا متافیکشن نباشد، ممکن است در آغاز داستان دچار سوءتفاهم شود؛ آن‌قدری که مخاطب گمان کند واقعاً قیصری نامه‌ای را از جایی پیدا کرده است و حالا خواسته یک بار ترجمه را بیازماید.
فراداستان را اگر بخواهم ساده تعریف کنم، می‌شود داستان در دل داستان، مانند داستان‌های شهرزاد در «هزار و یک‌ شب» یا داستان در داستان در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشتۀ‌ «ایتالو کالوینو». فراداستان در ظاهر نوعی بازی با مخاطب است که نویسنده از سر رندی به مخاطب القا می‌کند که خود نقشی در شکل‌گیری داستان نداشته است و صرفاً بازگوکنندۀ روایتی است که به دستش رسیده است. از این جور رودست‌ها در برخی از رمان‌های قرن بیستم پست‌مدرن می‌توان دید، مثلاً در «لولیتا»ی ناباکوف و «نام گل سرخ» از امبرتو اکو.


پیرنگ اصلی «شمّاس شامی» آن است که خدمتگزار راهبه‌ای در اطراف دمشق برای نمایندۀ امپراتور روم نامه می‌نویسد و می‌گوید چرا از نظر او سرورش جالوت فرد بی‌گناهی است و چگونه جالوت یک‌شبه از قامت یکی از نزدیکان خلیفۀ وقت، یزید پسر معاویه، به مغضوبان او تبدیل شده است. این نامه در بیست‌وهشت بخش نوشته شده است و اینجاست که قیصری هنر خود را با تعلیق و محدودسازی زاویۀ دید از دیدگاه خادمی که راه به قصر نداشته و همه چیز را با مخلوطی از حدس و گمان بیان می‌کند، نشان می‌دهد. به بیانی دیگر، قیصری از فنّ راوی نامطمئن حدّاکثر بهره را می‌برد که هم بر تعلیق کار بیفزاید و هم آنجاهایی از تاریخ را که مبهم است، به حساب ندانستن راوی، رفع و رجوع کند. البتّه نمی‌شود همۀ این را به حساب ابهام تاریخ گذاشت، چرا که قیصری در کتاب دیگرش «دیگر اسمت را عوض نکن» و هم‌چنین داستان کوتاه «نفر سوم از سمت چپ» دقیقاً از همین شگرد برای تعلیق و سپس تأثیرگذاری مخاطب در مورد تألّمات روحی جنگ استفاده کرده است. این را نیز در حاشیه بگویم که به نظرم داستان بلند «دیگر اسمت را عوض نکن» که به سبک نامۀ دوطرفه بین سربازی ایرانی و سربازی عراقی نوشته شده است، جزو آثار خوب و قابل تأمّل در حوزۀ‌ ادبیات مقاومت و دفاع مقدّس است.


حادثۀ عاشورا چیزی است شبیه به قصّۀ عشق که از هر زبان که می‌شنویم، نامکرّر می‌نماید. راحت‌ترین کار شاید آن باشد که آن قصّه را دوباره با تشنگی، علقمه، اسارت کودکان و زنان و سرهای روی نیزه بازگو کرد و به خاطر حرارتی که در قلوب مؤمنین است، این قصّه برای همیشه جانکاه و تأمّل‌زا می‌ماند. امّا کار نویسندۀ حرفه‌ای آن است که همیشه زاویۀ دید جدیدی را به مخاطب نشان بدهد که از آن زاویۀ دید بتواند جور دیگری با مسأله روبه‌رو شود. اینجاست که شراب‌خواری درباریان اموی و ترسی که بر جان‌های سربازان پس از کربلا افتاده است، از زاویۀ‌ دید راوی‌ای بیان می‌شود که ظاهراً به خاطر مسیحی بودنش، هیچ تعصّبی نسبت به مسأله ندارد. او خادم است و وقتی سرورش به دربار یزید می‌رود، باید بیرون منتظر بماند و اینجا تنها راوی گفتگوهای پراکندۀ نگهبانان باشد و از روی حالت چهرۀ سرورش، حدس‌هایی از اتّفاقاتی که در قصر یزید افتاده است، بزند.


از قوّت‌های این رمان کوتاه (نوولا) گفتیم امّا خوب است از نقطۀ ضعفش نیز بگوییم. به نظرم زبان کار اصلاً‌ مناسب این فضا نیست. استفاده از کلمات امروزی مانند «پیگیر» و بدتر از آن کلمات غیرفارسی مانند «ماساژ» و «کنترل» از نویسنده‌ای پرسابقه انتظار نمی‌رود. اینجاست که جای خالی ویراستاری دقیق به چشم می‌آید و شاید همین یک نقیصه از ماندگار شدن این اثر در ادبیات بکاهد، چرا که به قول شفیعی کدکنی، تاریخ غربالگر بی‌رحمی است برای ادبیات. نوع روایت این کتاب چیزی شبیه «بازماندۀ روز»‌ از ایشی‌گورو است امّا در «بازماندۀ روز» ایشی‌گورو از ابزار زبان برای شکل‌دهی به زاویۀ‌ دید راوی، بهرۀ خوبی می‌برد. جای زبانی شبه‌کهن در کار قیصری واقعاً خالی است.


در مجموع «شمّاس شامی» کاری است خواندنی که می‌توانست از این‌ها هم بهتر باشد. امیدوارم با وارد شدن نویسندگان حرفه‌ای به حوزۀ ادبیات دینی و تاریخی، بخشی از قصّه‌های کمتر شنیده‌شده از تاریخ را با زاویۀ دید جدیدی بخوانیم. هر کسی حوصلۀ خواندن تاریخ ندارد؛ به قول امید مهدی‌نژاد «تاریخ را برای نخواندن نوشته‌اند» ولی معمولاً اقبال بیشتری به روایت‌های داستانی می‌شود.

 

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۵: چشم به راه ابریشم؛ از علی اسداللهی

 

مربای بهار نارنج

بر میز صبحانه

...

بهار

خون درخت را

در شیشه کرده است

 

 

علی اسداللهی هم‌ورودی من در دانشگاه بود. چند درس پایه (عمومی) هم‌کلاس بودیم و چند باری در جاهای مختلف با هم در باب شعر حرف زدیم. قطعاً مرا یادش نمی‌آید چرا که بر خلاف او که پرشور و پرحاشیه(ی سیاسی) بود، من سرم در لاک خودم بود. از این جهت، تنها شباهت‌مان علاقه به شعر بود و بس. منصفانه بخواهم بگویم این مجموعه (نشر نگاه، ۱۳۹۱) برای سنی که او در آن شعرها را نوشته خوب است و امیدوارکننده. نمی‌دانم بعدش چقدر جلوتر از این حد رفته است. ظاهراً در صفحهٔ شخصی‌اش همهٔ کتاب‌هایش را برای دریافت گذاشته است.

۱۰ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

مرثیه‌های سرو کاشمر

 

گمانم حوالی زمستان ۹۰ بود. به من گفتی بیا پارک لاله کارت دارم. قبل از آن که سر کار بروم،‌ از خوابگاه که راه افتادم خودم را رساندم به پارک لاله. حافظه است دیگر. من الان نامطمئن‌ترین راوی این قصه‌ام. آیا واقعاً زمستان ۹۰ بود یا ۸۹؟ نمی‌دانم. نشستیم روی نیمکتی رو به خشکی بوته‌های خسته از زمستان زیر آفتاب روشن تهران. از تو خواستم حرف بزنی. چیزی نگفتی. نگفتی و نگفتی تا بالأخره گفتنت آمد. هیچ وقت بلد نبودی جدی حرف بزنی. مخصوصاً دربارهٔ خودت. همین‌طوری بود که بیشتر همه چیز را به شوخی می‌گرفتی. و من که شبیه تو زیاد اهل لودگی بودم می‌فهمیدم که شوخی چندین قدم از غم جلوتر است. از من پرسیدی چطوری شد که این همه پیشرفت کرده‌ای و من درجا زده‌ام؟ دروغ چرا. لحظه‌ای به خودم مغرور شدم ولی آن لحظه با همهٔ بی‌ظرفیتی‌ام خودم را نگه داشتم و خودم را به کوچهٔ علی‌چپ زدم. کدام پیشرفت؟ نکند همین پذیرش مسخرهٔ دانشگاه و چند تا مقالهٔ آبکی را می‌گویی پیشرفت؟ 

ادامه مطلب...
۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۴:۴۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۴: واقعیت رؤیای من است؛ از بیژن نجدی

 

فکر می‌کنم سال ۸۲ بود که در جلسه‌ای ادبی در شهرستان بودم و کسی از کتاب «خواهران این تابستان» شعری خواند که بسیار برایم جذاب بود.  چند وقت بعد همان کس شعری دیگر خواند از همان کتاب که جذابیت کتاب را برایم دوچندان کرد (شعر ۱ و ۴ در پایین مطلب). آنقدر جذاب که در اولین فرصتی که به تهران رفتم آن را خریدم. در واقع پول زیادی نداشتم و این تنها کتابی بود که می‌خواستم بخرم. قبل‌تر از بیژن نجدی «دوباره از همان خیابان‌ها» را خوانده بودم ولی هنوز چیز زیادی از داستان کوتاه نمی‌فهمیدم. 

بیژن نجدی کم‌کار بود و تنها کتابی که موقع زنده بودنش از او منتشر شده است «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» است که به نظرم جزو شاهکارهای داستان کوتاه معاصر است. بعداً همسرش پروانه محسنی کتاب‌هایش را که البته زیاد هم نبودند منتشر کرد. «خوهران این تابستان» تنها مجموعهٔ شعری بود که از او منتشر می‌شد که طرح جلد و صفحه‌چینی خوبی داشت و به دلایلی که نمی‌دانم انتشارش متوقف شد و کتاب «واقعیت رؤیای من است» در واقع همان کتاب است با ناشری دیگر و طرح جلدی دیگرتر.

اگر بخواهیم موشکافانه در مورد کتاب نظر بدهیم می‌شود گفت که اگر نجدی زنده بود بسیاری از این مشق‌ها را منتشر نمی‌کرد. در بسیاری از شعرها حتی عبارات مشترک دیده می‌شود که شاید نشانه‌ای از مشق‌نویسی نجدی برای یافتن بهترین نمونه از فضای ذهنی‌اش بوده باشد. آن چیزی که این کتاب را جذاب می‌کند همان اندک شعرهای خوبش است (که برخی‌اش با کیفیت صوتی پایین با صدای خود نجدی موجود است؛ ظاهراً جایی در محفلی خصوصی آن را خوانده و با دستگاهی معمولی صدایش را ضبط کرده‌اند.)

زبان شعر نجدی مخصوص خودش است. با آن که سپید می‌نوشت، شعرهایش موسیقی داشت. با آن که ادعایی نداشت، در شعرهایش دغدغهٔ مردم، جنگ و مستضعفان عالم موج می‌زد. او همان طور که خود را پسرعموی سپیدار می‌خواند، با طبیعت همدلی شاعرانه‌ای داشت.

بگذریم؛ به جای توضیح اضافه چند نمونه از شعرهایی که به نظرم درخشان‌اند اینجا می‌گذارم (شعرها را از اینترنت برداشتم و متأسفانه مشکلات تایپی زیادی دارند)

ادامه مطلب...
۲۲ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۳: پژوهشی دربارهٔ ولایت؛ از سید محمدباقر صدر

 

این کتاب کوتاه در واقع مقدمه‌ای بوده است که شهید صدر بر کتابی نوشته است و بعدتر مورد توجه علی شریعتی قرار گرفته است. پژوهشگاه صدر این نوشته را مستقلاً به صورت کتاب کوتاهی منتشر کرده است. این نوشته دو بخش دارد: پیدایش تشیع و پیدایش شیعه. در این دو بخش نویسنده سعی دارد از باب عقلی با این مسأله مواجه شود که برخلاف زعم برخی، تشیع چیزی نبوده که در گذر زمان و از روی تعصب و قصه‌پردازی به وجود آمده باشد. او با آوردن حجت‌های تاریخی از رفتار پیامبر اسلام، بی‌تکلیف گذاشتن امت را پس از او رد می‌کند. در مجموع کتاب کوتاه و خوبی است.
 

۱۸ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۲: پس از ۴۰ سال؛ از حمید سبحانی صدر

 

باید اعتراف کنم بعد از مدت‌ها کتابی مرا به فکر واداشت.

کمتر پیش می‌آید با کتاب‌های مذهبی مأنوس شوم. کلاً با نوع روایت‌گری و نوشتار علمای مذهب نتوانسته‌ام کنار بیایم و اگر هم کتابی مذهبی باب طبعم بوده بیشتر آن‌هایی بودند که به زبان دیگری نوشته شده‌اند (مانند سخنرانی‌های مطهری در بین دانشجوها). اما این کتاب از نوع دیگری مرا به فکر واداشت.

اگر با کتاب سترگی مانند «صلح امام حسن» این کتاب مقایسه شود، جواب واضح است. «صلح امام حسن» جامع است اما این کتاب روی یک نکته پافشاری دارد: در این صلح وضع اطرافیان امام چگونه بوده است؟ و پاسخ بسیار وحشتناک است.

و اما چهار نفر که در این کتاب ظاهراً بسیار باورناپذیرند:
اولی‌اش عبیدالله ابن عباس که امام او را به عنوان فرمانده لشکری چندده هزار نفری برگزید ولی او زود خام رشوهٔ معاویه شد و گریخت. امام او را نمی‌شناخت؟ خیلی خوب می‌شناخت. خاصه آن که قبلاً نیز عبیدالله از ترس جانش از معرکه‌ای دیگر گریخته بود و مورد شماتت پدرش امیرالمؤمنین قرار گرفته بود. تلخ‌تر آن که فرماندهٔ بعدی موقع معارفه‌اش از سوی امام کسی بود که امام همان موقع گفت که من می‌دانم تو هم مرا به پول کمی خواهی فروخت و شد آن چه شد.

دومی‌اش قیس ابن سعد؛ مردی محکم که آنقدر ایستاد که امام بیعتش را از او برداشت تا با معاویه بیعت کند ولی او حتی در بیعت با معاویه زهرش را بر او ریخت تا همه بدانند مردان مرد چگونه‌اند.

سومی‌اش سلیمان ابن صرد خزاعی. مردی مذبذب. کسی که موقع جنگ جمل خانه‌نشین بود ولی در صفین دلاوری کرد. موقع صلح امام را «مذل المؤمنین» خواند و موقع عاشورا با وجود نامه‌اش کناره گرفت اما چون نوش‌داروی پس از مرگ سهراب، در جامهٔ تواب و یا لثارات حسین به شهادت رسید.

و آخری‌اش خود امام. وقتی به او دشنام می‌دادند، می‌گفت می‌دانم تو از اصحاب هستی و خیرخواه و آدم خوبی هستی. برای او دیگر دلیل نمی‌آورد چه آن که می‌دانست آن یار قدیمی تعصبش بیشتر از تعقل‌اش است. کرامت و مهربانی در سخت‌ترین شرایط از کلام او جدا نمی‌شد.

اگر کسی مانند سلیمان بن صرد خزاعی سر نترس داشته باشد و تکلیفش این شود، وای به حال ما!


بعد از چهل سال البته روی دیگری هم دارد. کتاب سال ۹۷ یعنی بعد از چهل سال از انقلاب اسلامی ایران نوشته شده است و ظاهراً طعنه‌هایی به برجام و آن مسائل دارد؛ کما آن که جایی از عبارات چشم‌آبی‌ها استفاده کرده است.

اما یک نکتهٔ منفی در مورد این کتاب ویرایش بد یا نبود ویرایش است. تواتر واژه‌هایی مانند «شوکه» (غافلگیر) و «پیشنهادات» (غلط مصطلح) آزاردهنده بود.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی