محمدصادق رسولی

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد داستان» ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۲۲۷: پس از بیست سال؛ از سلمان کدیور

 

این مطلب از من در بخش نقد داستان شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب

در زمانه‌ای که خروجی ادبیات داستانی‌اش، از معروف‌ترین و پرسابقه‌ترین ناشرها و نویسندگان، پر از خطاهای فاحش روایتی و زبانی است، خیلی انتظار نمی‌رود نویسنده‌ای جوان، روی موضوعی تمرکز کند که هم وارد شدن به آن زمان زیادی می‌گیرد و هم پرداختن به آن، دردسرهای زیادی را به همراه می‌آورد. در این زمانۀ کتاب‌نخوانی و سیطرۀ شبکه‌های اجتماعی با پیام‌های چندخطّی که آن چند خط هم معمولاً پر است از خطاهای فاحش املایی، جرأت می‌خواهد نوشتن کتابی در ۷۵۰ صفحه در مورد موضوعی که مخاطبانش دست‌کم بخشی‌هایی از آن را پای این روضه و آن هیئت شنیده‌اند.

ادامه مطلب...
۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۲۲: سه‌تار؛ از جلال آل‌احمد

 

سه‌تار مجموعه داستان‌های کوتاه جلال آل احمد است که عمدهٔ داستان‌ها در نیمهٔ‌ دوم دههٔ ۱۳۲۰ نوشته شده است. شاید بشود این کتاب را به سه جور مضمون تقسیم کرد: نقد تعصبات و وسواس‌های مذهبی، نقد فضای فقر در ایران با دیدگاه چپ، و سومی تصویرسازی فضای ایران در آن زمانه. در مضمون اول جلال به شدت دچار شعارزدگی و گل‌درشتی است؛ خصوصاً در دو داستان وسواس و سه‌تار. در دومین مضمون تا جایی درخشیده مانند داستان اختلاف حساب اما خوب به سر و شکل داستان‌ها رسیدگی نشده است. مضمون سوم مانند داستان «الگمارک و المکوس» و «لاک قرمز» هم به همان شکل مضمون دوم ناپخته مانده است. آل احمد خیلی زود به دام شعارزدگی می‌افتد و این ضعف اصلی اوست. در این کتاب از این دست شعارزدگی خیلی کم داریم اما ناپختگی روایت در کار او مشهود است. شاید در میان کارهای جلال، پنج داستان پخته‌ترین اثر داستان کوتاه باشد.
 

۰۴ مهر ۰۱ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۶: شماس شامی؛ از مجید قیصری

 

این مطلب از من در بخش نقد کتاب شهرستان ادب منتشر شده است: پیوند به مطلب

 

مجید قیصری را بیشتر در حوزۀ داستان دفاع مقدّس می‌شناسم؛ نویسنده‌ای که در گونه‌های مختلف داستانی دربارۀ دفاع مقدّس، خودش را آزموده و در بیشتر موارد، سربلند بیرون آمده است. در «شمّاس شامی» او چالشی جدید برای خود برگزیده است: چگونه از روایت چندخطی و مبهم از تاریخ، آن هم از حاشیۀ یک واقعۀ بزرگ، داستانی بلند بسازیم؟ برای این کار، او به روایتی اتّکا کرده است که خیلی کوتاه از آن در حواشی بعد از واقعۀ کربلا در تاریخ اشاره شده است. برای این کار، قیصری از بسیاری از عناصر جریان موسوم به پست‌مدرن در ادبیات داستانی بهره می‌برد. آغاز کتاب مانند بسیاری از ادبیات داستانی پست‌مدرن، خواننده را فریب می‌دهد، پنداری نامه‌ای واقعاً پیدا شده، به عربی ترجمه شده و سپس متن عربی به فارسی ترجمه شده است. اگر کسی اهل خواندن داستان‌های پست‌مدرن از سنخ اصطلاحاً فراداستان یا متافیکشن نباشد، ممکن است در آغاز داستان دچار سوءتفاهم شود؛ آن‌قدری که مخاطب گمان کند واقعاً قیصری نامه‌ای را از جایی پیدا کرده است و حالا خواسته یک بار ترجمه را بیازماید.
فراداستان را اگر بخواهم ساده تعریف کنم، می‌شود داستان در دل داستان، مانند داستان‌های شهرزاد در «هزار و یک‌ شب» یا داستان در داستان در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشتۀ‌ «ایتالو کالوینو». فراداستان در ظاهر نوعی بازی با مخاطب است که نویسنده از سر رندی به مخاطب القا می‌کند که خود نقشی در شکل‌گیری داستان نداشته است و صرفاً بازگوکنندۀ روایتی است که به دستش رسیده است. از این جور رودست‌ها در برخی از رمان‌های قرن بیستم پست‌مدرن می‌توان دید، مثلاً در «لولیتا»ی ناباکوف و «نام گل سرخ» از امبرتو اکو.


پیرنگ اصلی «شمّاس شامی» آن است که خدمتگزار راهبه‌ای در اطراف دمشق برای نمایندۀ امپراتور روم نامه می‌نویسد و می‌گوید چرا از نظر او سرورش جالوت فرد بی‌گناهی است و چگونه جالوت یک‌شبه از قامت یکی از نزدیکان خلیفۀ وقت، یزید پسر معاویه، به مغضوبان او تبدیل شده است. این نامه در بیست‌وهشت بخش نوشته شده است و اینجاست که قیصری هنر خود را با تعلیق و محدودسازی زاویۀ دید از دیدگاه خادمی که راه به قصر نداشته و همه چیز را با مخلوطی از حدس و گمان بیان می‌کند، نشان می‌دهد. به بیانی دیگر، قیصری از فنّ راوی نامطمئن حدّاکثر بهره را می‌برد که هم بر تعلیق کار بیفزاید و هم آنجاهایی از تاریخ را که مبهم است، به حساب ندانستن راوی، رفع و رجوع کند. البتّه نمی‌شود همۀ این را به حساب ابهام تاریخ گذاشت، چرا که قیصری در کتاب دیگرش «دیگر اسمت را عوض نکن» و هم‌چنین داستان کوتاه «نفر سوم از سمت چپ» دقیقاً از همین شگرد برای تعلیق و سپس تأثیرگذاری مخاطب در مورد تألّمات روحی جنگ استفاده کرده است. این را نیز در حاشیه بگویم که به نظرم داستان بلند «دیگر اسمت را عوض نکن» که به سبک نامۀ دوطرفه بین سربازی ایرانی و سربازی عراقی نوشته شده است، جزو آثار خوب و قابل تأمّل در حوزۀ‌ ادبیات مقاومت و دفاع مقدّس است.


حادثۀ عاشورا چیزی است شبیه به قصّۀ عشق که از هر زبان که می‌شنویم، نامکرّر می‌نماید. راحت‌ترین کار شاید آن باشد که آن قصّه را دوباره با تشنگی، علقمه، اسارت کودکان و زنان و سرهای روی نیزه بازگو کرد و به خاطر حرارتی که در قلوب مؤمنین است، این قصّه برای همیشه جانکاه و تأمّل‌زا می‌ماند. امّا کار نویسندۀ حرفه‌ای آن است که همیشه زاویۀ دید جدیدی را به مخاطب نشان بدهد که از آن زاویۀ دید بتواند جور دیگری با مسأله روبه‌رو شود. اینجاست که شراب‌خواری درباریان اموی و ترسی که بر جان‌های سربازان پس از کربلا افتاده است، از زاویۀ‌ دید راوی‌ای بیان می‌شود که ظاهراً به خاطر مسیحی بودنش، هیچ تعصّبی نسبت به مسأله ندارد. او خادم است و وقتی سرورش به دربار یزید می‌رود، باید بیرون منتظر بماند و اینجا تنها راوی گفتگوهای پراکندۀ نگهبانان باشد و از روی حالت چهرۀ سرورش، حدس‌هایی از اتّفاقاتی که در قصر یزید افتاده است، بزند.


از قوّت‌های این رمان کوتاه (نوولا) گفتیم امّا خوب است از نقطۀ ضعفش نیز بگوییم. به نظرم زبان کار اصلاً‌ مناسب این فضا نیست. استفاده از کلمات امروزی مانند «پیگیر» و بدتر از آن کلمات غیرفارسی مانند «ماساژ» و «کنترل» از نویسنده‌ای پرسابقه انتظار نمی‌رود. اینجاست که جای خالی ویراستاری دقیق به چشم می‌آید و شاید همین یک نقیصه از ماندگار شدن این اثر در ادبیات بکاهد، چرا که به قول شفیعی کدکنی، تاریخ غربالگر بی‌رحمی است برای ادبیات. نوع روایت این کتاب چیزی شبیه «بازماندۀ روز»‌ از ایشی‌گورو است امّا در «بازماندۀ روز» ایشی‌گورو از ابزار زبان برای شکل‌دهی به زاویۀ‌ دید راوی، بهرۀ خوبی می‌برد. جای زبانی شبه‌کهن در کار قیصری واقعاً خالی است.


در مجموع «شمّاس شامی» کاری است خواندنی که می‌توانست از این‌ها هم بهتر باشد. امیدوارم با وارد شدن نویسندگان حرفه‌ای به حوزۀ ادبیات دینی و تاریخی، بخشی از قصّه‌های کمتر شنیده‌شده از تاریخ را با زاویۀ دید جدیدی بخوانیم. هر کسی حوصلۀ خواندن تاریخ ندارد؛ به قول امید مهدی‌نژاد «تاریخ را برای نخواندن نوشته‌اند» ولی معمولاً اقبال بیشتری به روایت‌های داستانی می‌شود.

 

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۰۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۱۰: درختی در بروکلین می‌روید؛ از بتی اسمیت

این رمان یکی از منتخبین قرن بیستم از سوی کتابخانهٔ عمومی نیویورک است. داستان دختربچه‌ای که در محله‌ای فقیر در بروکلین نیویورک زندگی می‌کند. شروع داستان بسیار عالی است و توصیفاتی دلچسب و فضاسازی مأنوسی دارد. اما به نیمه که می‌رسد تکرار مکررات و روایت‌های نوستالژیک در آن موج می‌زند؛ مثلاً توصیف کریسمس آن زمان. احتمالاً برای کسی که آمریکایی است و با فرهنگ آمریکایی مأنوس است رمان جذابی باشد ولی برای من از نیمه به بعد نکته‌ای نداشت و مجاب نشدم که داستان را بخوانم. در واقع اتفاق خاصی در داستان نمی‌افتاد. از حیث اندیشه‌ای رمان نه ادعایی دارد و نه حرفی. می‌ماند داستان‌گویی که به نظرم آمد بیش از حد کش داده است.
 

۱۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۲: نخل و نارنج؛ از وحید یامین‌پور

 

 

یامین‌پور در اولین اثر داستانی‌اش خواسته زندگی شیخ انصاری، از علمای شیعهٔ اهل دزفول در دورهٔ قاجار، را به تصویر بکشد. در این رمان تأثیرات سبکی از نادر ابراهیمی مشهود است.

 

این داستان حتی به مرحلهٔ داستان‌شدن نزدیک نشده است. ویژگی‌های بارز این اثر خطاهای فاحش روایتی است و توضیحات بیرون از متن داستان چه به صورت پاراگراف درون‌متنی و چه به صورت ته‌نوشت! تحمل این داستان برای کسی که مأنوس به ادبیات داستانی جدی است بسیار دشوار است (نگفتم که فقط تا صفحهٔ ۷۰ خواندم؟). اثری از تلاش برای فضاسازی، شخصیت‌پردازی و تکامل‌بخشی به امر زبانی دیده نمی‌شود. صرفاً به نظر می‌رسد نویسنده تکلیفی بر دوش خود می‌دیده و با نوشتن این اثر بار سنگین تکلیفش را سبک کرده است. حالا این که این کتاب به چاپ ۴۴ام در نسخه‌ای که دارم رسیده ظاهراً مربوط به ناشرش (انتشارات جمکران) و مخاطبانش (احتمالاً طلبه‌ها و مذهبی‌های سنتی) است نه قوت اثر. اصلاً این اثر قوت ویژه‌ای ندارد. بیشترش ضعف است. 

 

۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۲۰۰: من منچستریونایتد را دوست دارم؛ از مهدی یزدانی خرم

 


این رمان دومین کار منتشرشدهٔ مهدی یزدانی خرم است. این رمان عمداً به شکل هذیان‌گویانه‌ای روایت شده است. از زاویهٔ دید دانشجوی تاریخ مبتلا به سرطان در خیابان‌های تهران معاصر که می‌رود در گذشتهٔ زمان کودتای دههٔ سی و به صورت دستش‌ده هر دو صفحه یک‌بار با اتفاق مشمئزکننده‌ای از آدمی به آدمی دیگر (و گاهی روحی دیگر) منتقل می‌شود. نویسنده روی هیچ نقطه‌ای توقف نمی‌کند تا فرصت فکر کردن بدهد. ناخودآگاه یاد تمرین‌های نوشتن افتادم: از این حرف‌ها که موقع نوشتن قلم را بسپار به تخیل که هر کجا خواست برود. همان‌طور که از معرفی کتاب آمده است، این رمان یک کار تجربی است و قرابتی با کارهای سینمایی دارد. سبک نوشتنش شبیه نماهنگ آغازین برنامهٔ کودک شبکهٔ دو در دههٔ هفتاد است: 
تیک و تیک و تیک ساعت خونه میگه که حالا وقت مهمونه / دریا رو ببین آبی آبی شنا می کن سه تا مرغابی / از آسمون میریزه پایین دونه های برف به روی زمین / اتل و متل قالیچه رنگی حالا بسازیم یه آدم برفی


https://www.youtube.com/watch?v=WFZFDV1c9Xg&ab_channel=PERSIANSTAR

 

هی از یک نقطه به نقطهٔ دیگری می‌رود. این‌قدر هم اتفاقات داستان دور از ذهن و مبالغه‌آمیزند که هیچ جایی را برای منِ مخاطب برای اندیشیدن نمی‌گذارد. در یک کلام، این کار شاید در ادبیات فارسی از نظر سبکی جدید باشد اما در مجموع کتابی ضعیف و ناماندگار است.
 

۲۶ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۹۴: مرگ ایوان ایلیچ و دیگر داستان‌ها؛ از لئو تولستوی


این کتاب مجموعهٔ چهار داستان بلند (نوولا) از تولستوی است که در فاصلهٔ یک سال هر کدام را جداگانه و با فاصلهٔ زمانی از یکدیگر خوانده‌ام. 

داستان اول با زاویهٔ دید و روایت زنی سرشار از احساسات بیان می‌شود و مضمونش در واقع نگاه اخلاقی واقع‌بینانهٔ تولستوی است که تجلی‌اش در رمان بلند او، آناکارنینا، آشکار است.

داستان دیگر، «مرگ ایوان ایلیچ» را قبلاً با ترجمه‌ای دیگر خوانده بودم و هنوزاهنوز به نظرم بهترین کار تولستوی است. داستانی با مضمون درد و مرگ و مفهوم زندگی. 

سومین داستان «سونات کرویتسر» از زوایهٔ دید مردی است که همسرش را به خاطر فضای مخلوط از غیرت و تعصب به قتل رسانده و اصلاً‌ از کارش پشیمان نیست. شاید بشود بخشی از دیدگاه‌های ضدموسیقی تولستوی را در این داستان که در سال‌های آخر زیستن‌اش نوشته است جست. یادم هست سال‌ها پیش کتابی مذهبی با مضمون ضررهای موسیقی و دلایل حرمت‌اش خوانده بودم و جملاتی از تولستوی در این باب آورده بود که بسیار شبیه به گفته‌های راوی این داستان است. آن کتاب را الان قاعدتاً ندارم و نمی‌دانم مرجع آن حرف‌ها کجا بود.

داستان آخر، «حاجی مراد»، روایت جنگاور چچنی است که به دلایل مختلف خودش را تسلیم ارتش روس می‌کند ولی بعداً اتفاقاتی می‌افتد که در این میانه ما با فضای روسیه‌ٔ آن زمان در جنگ با مسلمانان آشنا می‌شویم. روسیه‌ای که برای رسیدن به آب‌های گرم سعی در تصرف بخشی از ایران را دارد که در نهایت منجر به عهدنامهٔ ترکمانچای می‌شود. فضای رخوت و تفرعن امپراتور روس، رقابت‌های داخلی بین والیان مسلمان و در نهایت جنایاتی که روسیه در حق مردم مسلمان کرده است در این داستان بلند هویداست.

اگر بخواهیم قیاسی مع‌الفارق داشته باشیم، تولستوی مانند سعدی است و داستایوسکی مانند حافظ. اولی ساده‌نویس و اخلاق‌گراست و دومی رند و پیچیده‌گو. هر کدام در جایگاه خودشان عالی هستند.
 

۱۶ آذر ۰۰ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۹۲: امپایر فالز؛ از ریچارد روسو

 

این رمان در سال ۲۰۰۱ منتشر و در سال ۲۰۰۲ برندهٔ جایزهٔ ادبی پولیتزر شد و  در سال ۲۰۰۵ تبدیل به سریالی تلویزیونی نیز شده است. رقیب این رمان در آن سال «اصلاحات» از «جاناتان فرنزن» است (به تازگی به فارسی ترجمه شده است) و از این جهت جالب بود ببینم چه کتابی بود که از فرنزن جلو زده است. خاصه آن که «اصلاحات» همان سال برندهٔ کتاب ملی آمریکا در بخش داستان شده بود و هنوزاهنوز در پیشنهادهای جلو ویترین کتاب‌فروشی‌های بسیاری در آمریکاست. 

 

ادامه مطلب...
۰۷ آذر ۰۰ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۸: زندگی عزیز؛ از آلیس مونرو


«آلیس مونرو» (۱۹۳۱-) نویسندهٔ کانادایی است که بیشتر داستان کوتاه می‌نویسد. او مشهور است به «چخوف کانادایی»، و جایزهٔ بین‌المللی من-بوکر ۲۰۰۹ و جایزهٔ نوبل ادبیات ۲۰۱۳ را از آن خود کرده است. کتاب «زندگی عزیز» (۲۰۱۲) مجموعهٔ داستان‌های کوتاه مونرو است. این کتاب دو بخش دارد: داستان و ناداستان. بخش ناداستان شامل پنج روایت داستان‌گونه از کودکی مونرو است. او به نسلی تعلق دارد که در کودکی‌اش جنگ جهانی و فضای اقتصادی فلج حاصل از درگیری کانادا با آلمان را لمس کرده است.

 

داستان‌های مونرو در مورد انسان است و دردهایش. بیشتر در مورد زن‌هاست. عمدهٔ زن‌های داستان ظاهراً به نسل مونرو متعلق هستند. زنانی که در فضای جنگ‌زده و مسیحی بزرگ شده‌اند. مضمون داستان‌ها شبه‌فمینیستی است اما مانند بسیاری از داستان‌های فمینیستی هم‌روزگارش آش را شور نکرده است. وقتی بخش دوم داستان را می‌خوانیم می‌فهمیم که داستان‌های کتاب به شدت تحت تأثیر تجربه‌های شخصی مونرو است (مانند پارکینسونی شدن مادرش در جوانی، یا کتک خوردن با کمربند از پدرش). از نظر سبک ادبی و روایت، داستان‌های مونرو پخته هستند و حداقل من جایی را ندیدم که بگویم اینجایش از فرم داستانی خارج شده است تا حرف خودش را بزند. تغییر زمان (از گذشته به حال) در بعضی جاها، تغییر زاویهٔ دید موقعی که نیاز به ایجاد فضا داشته، و تک‌مضراب‌های یک‌جمله‌ای، همه و همه نشان‌دهندهٔ قدرت روایت‌گری مونرو است. از نظر مضمون این که داستان‌ها بیشتر در قالب تنهایی و ظلم به زنان است، موضوعات داستان را شبه‌تکراری می‌کند اما در حدی نیست که غیرقابل تحمل باشد. 
 

۱۷ آبان ۰۰ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۱۸۶: کفن؛ اثر جان بنویل

«چه کسی حرف می‌زند. صدای اوست در سرم. می‌ترسم تا سکوت نکنم، بس نکند. تا با خودم در این خیابان حرف می‌زنم، با من حرف می‌زند، چیزهای می‌گوید که دوست ندارد بشنوم. گاهی پاسخش می‌دهم، بلند با او مخالفت می‌کنم، و از او می‌خواهم مرا آرام بگذارد.» (اولین جملات رمان)

 

«کفن» اثر «جان بنویل» در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است و آخرین کار قبل از رمان «دریا» برندهٔ جایزهٔ بوکر است. این اثر از چند جهت حائز اهمیت است. اول آن که از حیث راوی غیرقابل اتکا بنویل خواسته تا ته امکانات این سبک روایت را دربیاورد. راوی پیرمردی است که برای سخنرانی‌ای دربارهٔ نیچه به تورین ایتالیا می‌رود. بعدتر می‌فهمیم او از بیماری فراموشی رنج می‌برد. در میانهٔ داستان متوجه می‌شویم هدف اصلی‌اش از سفر به تورین دیدار با زن جوانی است که بعدها دلباختهٔ او می‌شود. کمی که می‌گذرد می‌فهمیم پیرمرد در جوانی از هراس این که نازی‌ها او را به خاطر یهودی بودنش آزار دهند، هویت «اکسل وندلر» که نویسنده‌ای معروف بوده و جوان‌مرگ شده از آن خود می‌کند. جاهایی خط روایت از زاویهٔ‌ دید «کَس» بیان می‌شود و گاهی شک داریم این زن است که داستان را بیان می‌کند یا پیرمرد. پایان‌بندی داستان غافلگیرکننده است. دومین نقطهٔ اهمیت داستان جمله‌بندی‌های هوشمندانهٔ نویسنده است و گاهی فلسفه‌بازی‌های اوست. قبل‌تر در مورد کار دیگر «بنویل» نیز گفته بودم که با همهٔ این نقاط قوت داستان‌هایش کشش کافی برای دنبال کردن ندارد و چند بار وسوسه شدم خواندنش را نیمه رها کنم.

 

عنوان داستان چیست؟ اشاره به قرار دیدن «کفن»ی است که در کلیسای تورین به عنوان کفن به جامانده از صلیب مسیح به نمایش گذاشته شده است اما هیچ وقت نمی‌توانند به آنجا بروند. در زبان انگلیسی این واژه به معنای «در لفافه گفتن» نیز است که این دوپهلو گفتن عنوان شبیه خود روایت است و به کلیت داستان می‌آید.
 

۱۴ آبان ۰۰ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی