مأمور سیگاری خدا، تاکسی‌نوشت‌های تقریباً مستند محسن حسام مظاهری است. به این دلیل می‌گویم تقریباً مستند که گاهی تکیه‌کلام‌های مشترک راننده‌ها و مسافران در روایت‌های مختلف آدم را به شک می‌اندازد (مثل «قربون دستت اینجا پیاده می‌شم» حتی از سوی دختر جوانی که حرف کم می‌زد). با آن که نویسنده ادعا می‌کند که هدفش داستان‌نویسی نبوده، آن را در قالب داستانک آورده. با این وجود، هر قالبی قواعد خودش را دارد و متأسفانه نویسنده نتوانسته از پس آن بربیاید. آوردن کلماتی مثل «جوانک» به جای آن که در یک یا دو خط توضیح بدهد و یا «از قیافهٔ طرف پیداست...» باعث می‌شود که برای کسی که زیاد داستان خوانده، این نوشته توی ذوق بزند. هدف من از خواندن این کتاب، مرور فرهنگ زیرپوستی شهر بود (می‌گویم مرور چون زمان روایت‌ها همان موقعی است که من تهران زندگی می‌کردم و هر روز به خاطر کار از تاکسی استفاده می‌کردم). در مجموع کتاب خوبی است ولی بعید می‌دانم رنگ ماندگاری به خودش بگیرد. شاید بعداً برای مطالعات تاریخی به کار بیاید ولی همان طور که در آغاز گفتم، این کتاب قوام کافی برای این که یک کتاب درجه یک باشد، ندارد.