نه مثل روزهای رفته از یاد و...

نه مثل آسمانی که مرا باور نمی‌آمد که تنها در همان‌جا حسرت پرواز باید داشت

نه... اینجا غربتی سرشار دارد مرغ دریایی

اگرچه آسمانش آبی و دریاش هم دریاست

اگرچه کوچه‌هایش گاه تنگ و گاه هم لبریز تنهایی‌ست

ولیکن آسمانش لهجه‌ای ناآشنا دارد

و دریا موج‌های مست خود را رایگان از کف نخواهد داد

                           -نه مثل ساحلی که یادهایم را همان‌جا بی‌گمان با موج‌هایش هم‍نوا خواندم-

و حتی کوچه‌هایش رنگ لبخند قدم‌های تو را چون خنده‌های برده‌ای در غربت تعطیلی تاریخ می‌بیند


در این شهر پر از افسون و افسانه،

بدان باران به فکر لحظه‌های سرد و خیس عابران عور و تنها نیست

برای بارشش از چترهای مانده در انبارها حتی نمی‌پرسد


و اینجا آسمان آبی، زمین پاک است و دریا همچنان دریا

ولیکن مرغ دریایی پر است از حسرتی سرشار


دلم تنگ است آری تنگ

شبیه کوچه‌های خاکی آن لحظه‌ها، آن خاطرات دور...


جمعه ۱۲ اکتبر ۲۰۱۲

منهتن، نیویورک