محمدصادق رسولی

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

سیاه‌مشق ۳۷

تمام شهرها و رودها

تمام واژه‌ها، سرودها

تمام کوچه‌های خسته از عبورها

تو را همیشه  یاد می‌کنند


تمام برگ‌های زرد بی‌نصیب

که روی دست لخت کوچه باد کرده‌اند

به یاد تو بهار را

به آرزو نشسته‌اند


چرا چرا دلم گرفته است

اگر قرار بوده برگ بی‌قرار

بدون تو ز شاخهٔ خزان بیفتد و به خواب خیس خاک‌ها رود

اگر شکوه رو به نور شاخه‌ها

سقوط را... بهانهٔ خزان شود

بگو که باورم شود

که می‌رود خزان که باز هم شکوفه‌ای

نصیب دست سبز آسمان شود


دنور، کلرادو - ژوئن ۲۰۱۵

بازنویسی نیویورک - سپتامبر ۲۰۱۶

۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۶

کاشکی از چشم‌هایم عاشقی را بشنوی

چشم لال من چگونه بنگرد تا بشنوی؟


باید از باران بخواند چشم‌ها تا لحظه‌ای

تو از آن بالا بیایی با تماشا بشنوی


مثل دریا موج دارد چشم طوفان‌دیده‌ام

باید این اسرار را از موج دریا بشنوی


می‌شود این اشک‌های خیس باران‌گونه را

ذکر «یا هو»، «ای خدا»، «پروردگارا» بشنوی


گل بگویی بشنوم، باغ گلی روی سرم

من بخوانم چارده خورشید را، تا بشنوی


من فقیرم، بی‌کسم، تنها تویی فریادرس

کاش عذر بنده را روز مبادا بشنوی


خشت اول، عمر من بوده است، کج، غرق گناه

خشت خشتم را ببینی، تا ثریا بشنوی


بشنوی، اما نبینی، بگذری مانند رود

حرف‌های سنگ را -غرق تمنا- بشنوی


از خیابان‌های غفلت خسته‌ام، ای کاش تو

آرزوها را نگفته، بشنوی؛ ها! بشنوی


خوب می‌دانی که شعرم نیز پر رنگ و ریاست

خوب می‌دانم که می‌خواهی سراپا بشنوی



نیویورک، یک سپتامبر ۲۰۱۶
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۲ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

سیاه‌مشق ۳۵

در رهگذار غربت تنگ پیاده‌رو

دیوار رفته است و کوتاه آمده

بی آن که پنجره

لبخندی از تبار خیابان به ما دهد


اینجا درخت و دار… چه توفیر می‌کند

وقتی که هیچ چیز در این روزگار سرد

عمرش به قدر کوچه و دیوار خانه نیست


وقتی که جاده... به جز فرصتی عقیم

وقتی که شهر به جز ازدحام داغ

وقتی که کوچه به جز بغض پنجره

وقتی که هیچ چیز به جز استعاره نیست


هر جور هم که بخوانی‌ش… غربت است

بی‌رحم و ناگزیر

بی آن که خوب بدانی که سال‌هاست

دریا دلش برای تو بر سنگ می‌زند


جولای ۲۰۱۶ - نیویورک

۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی