شب‌های بسیاری
شب‌های تلخ و خستهٔ لم‌داده بر تنهایی دیوار
شب‌های سرشار از فراموشی
کنار سردیِ‌ دم‌نوشِ از بیهودگی بیزار
شب‌های بسیاری گذشت و حرف گنگی
مثل شبه بر جای‌جایِ لحظه‌هایم سایه افکنده است
ای کاش شاعر باشم و 
آن حرف ناپیدای پیدا را
چون انفجار بغض بهمن
 بر سکوت برف این کاغذ بیالایم
تا این چنین
از اضطراب لحظه‌هایم
حتی به قدر یک رباعی یا غزل
لَختی بیاسایم

 

سانی‌ویل، کالیفرنیا
۱۵ دسامبر ۲۰۱۹