مسألهٔ نژادپرستی در آمریکا تمامشدنی نیست. همین دیروز، یعنی دوازدهم ماه مه ۲۰۱۸، در واشنگتن پست خبری منتشر شده بود در این باره که در خط هوایی یونایتد، زنی آفریقایی با بچههای خردسالش از هواپیما بیرون رانده شدند. فکر میکنید چرا؟ به خاطر آن که یکی از مسافران سفید به خدمه اعتراض کرده که همسفرش، یعنی زن سیاهپوست، بدبوست. زن سیاهپوست هر چقدر التماس کرده که سفرش ضروری است، به گوش کارکنان هواپیما نرفته و به قول خبرگزاری واشنگتنپست، او و بچههایش مانند مجرمان از هواپیما بیرون رانده شدند. به همین سادگی.
برگردیم به کتاب مورد نظرمان. این کتاب را جیمز فورمنِ جونیور (جونیور از جهت همنامی با پدرش «جیمز فورمن») استاد دانشگاه ییل نوشته و محتویات کتاب بر اساس تأملات او پس از سالها خدمت در دادگاههای شهر واشنگتن دیسی به عنوان وکیل مدافع بوده است. او خود سیاهپوست و از پدر و مادری فعال اجتماعی و در این موضوع دغدغهمند است. کتاب پر است از ارجاعات به آنچه که اتفاق افتاده است، و از این جهت کوشش نویسنده در رساندن حرفش با ارجاعات فراوان تاریخی به قوانین، مذاکرات قانونگذارانِ آمریکایی، و حتی کاریکاتورهای تحت تأثیر آن قوانینْ ستودنی است. این کتاب جزء نامزدهای اولیهٔ جایزهٔ کتاب سال آمریکا، جزء ده کتاب برتر از دید نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۷، و البته برندهٔ جایزهٔ پولیتزر ۲۰۱۸ در زمینهٔ غیرداستانی است. حرف کلی این کتاب این است که بالا بردن هزینهٔ جرم برای آن که سیاهان آمریکا به خود بیایند و به مرام مارتین لوتر کینگ برگردند، سرابی بیش نبوده و تأثیرش صرفاً بدبختتر شدن سیاهان آمریکا بوده است. او با ارجاع به قوانین مختلف، مانند قانون ماریجوآنا، قانون منع کراک و کوکائین، تلاش سیاهان برای داشتن افسران پلیس در شهرهایی مانند دیسی سعی بر آن داشته که نیت اولیهٔ قانونگذاران را ارج بنهد ولی در راه حل با آنها موافق نباشد؛ شاهد عملیاش بدتر شدن وضعیت است. آن گونه که از ارجاعات تاریخی کتاب برمیآید، با وارد شدن بخشی از سیاهان تحصیلکرده به ارکان دولتی، آنها به خاطر دلسوزی برای نژاد خودشان، سعی در پالایش مجرمان از جامعهٔ سیاهان آمریکا داشتند و با این نگاه که اگر مثلاً به جای پلیس سفید، پلیس سیاه در محلههای سیاه باشد وضع بهتر میشود سعی در اصلاح وضع موجود داشتند. نتیجه اما برعکس بوده؛ یک مثال تاریخیاش این که یکی از پلیسان سیاه در نیویورک بوده که به سراغ نوجوان مجرمی میرود و تا حد مرگ او را به باد کتک میگیرد، به این بهانه که او حیثیت نژاد سیاه را زیر سؤال برده است.
نویسنده گریزی به دیگر تبعات مسألهٔ افزایش هزینهٔ جرم و قوانین سختگیرانه میزند، قوانینی که گاه بین یک توزیعکنندهٔ کلان مواد مخدر (که معمولاً سفید هستند) و خریدار چند گرمیِ آن تفاوتی نمیگذارد. کار به جایی میرسد که الان آمریکایی که فقط پنج درصد از جمعیت جهان را دارد، بیست درصد از زندانیان جهان را به خود اختصاص داده است. کار به همین جا ختم نمیشود؛ زیاد شدن زندانیها باعث شد که کیفیت زندانها آنقدر پایین بیاید که خیلیها به خاطر نبود بهداشت از دنیا بروند (شبیه به چند روز اتفاق کهریزک در سال ۸۸ در تهران)، برخی از سفیدها عقدههای نژادی خود را با ابراز فحشهای رکیک خالی کنند و حتی موارد بسیار تجاوز به زنانِ زندانی گزارش شده است. بیحرمتی زیاد به سیاهان باعث تشدید این تنشهای نژادپرستانه شده و سیاهان گویا از لج این تبعیضها، ناخودآگاه وضعیت را بدتر کردند.
نویسنده از زاویهای دیگر نیز به این اتفاقات نگاه کرده است. نتیجهٔ عملی این سختگیریها این شده بود که در عمل حتی شاید به صورت کاملاً ناخودآگاه پلیس بیشتر در محلهٔ سیاهها میپلکید تا شاید به بهانهٔ راهنما نزدن موقع عوض کردن خط، خودرویی را متوقف کند و بعد کار را به بازرسی از خودرو و کشف مواد مخدر برساند. حال آن که در محلهٔ سفیدها این اتفاق کمتر افتاده است. عواقب بعدی، از کار بیکار شدن سیاهان با سوءسابقهٔ کیفری و در نتیجه ناچاری به خلاف بیشتر برای گذران زندگی بوده است.
حرف نهایی نویسنده این است که به جای سختتر کردن مجازات باید به فکر ریشهیابی و تشویق به بهتر کردن وضع با احترام بیشتر، نادیده گرفتن برخی جرمهای کوچکتر، درست کردن گروههای حمایت اجتماعی مانند آموزش حرفه و فن به سیاهان و از این دست راهکارها باشند.
من خودم به مدت دو سال در محلهٔ مورنینگساید نیویورک (دانشگاه کلمبیا) زندگی کردم که فاصلهای پنج دقیقهای با پای پیاده تا محلهٔ هارلم (محلهٔ سیاهان) دارد. بارها ناهنجاریهای اجتماعی سیاهان را دیدهام و تا حدی باید اعتراف کنم که ناخودآگاه از پریشانی وضع محله منزجر شدهام بی آن که به علتهای تاریخی فلاکت سیاهان آمریکایی فکر کنم. به نظرم این کتاب دید جالبی در مورد وضع سیاهان به ما میدهد. البته معطوف شدن زیاده از حد نگاه نویسنده به مسألهٔ قانونگذاری که تابع رشتهٔ تخصصیاش است، باعث شده که بقیهٔ مسائل از جمله نظام سرمایهداری آمریکا را کمتر مورد کنکاش قرار بدهد. در ساز و کار نئولیبرال همیشه پایینمحلهای باید باشد که فلاکت در آن موج بزند. و این قرعه لاجرم به نام سیاهان و لاتینهای آمریکا خورده است.