محمدصادق رسولی

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

قفسه‌نوشت ۴۱: طبل حلبی؛ نوشتهٔ‌ گونتر گراس

نوشتن از «طبل حلبی» نوشتهٔ «گونتر گراس» جرأت ویژه‌ای می‌خواهد. گونتر گراس (۱۹۲۷-۲۰۱۵) در سال ۹۹ جایزهٔ نوبل برده است و از قضا این کتاب، یکی از سه‌گانه‌های جنگش، معروف‌ترین و پراستقبال‌ترین کتابش است. این کتاب سه جلد (سه کتاب) است: کتاب اول، کتاب دوم و کتاب سوم. کتاب به نسبت حجیمی است (با قلم ریز انگلیسی ۵۶۳ صفحه متن داستان است). به خاطر بی‌پرده گفتن مسائل جسمی تا مدتی در فضای اروپا زشت شمرده می‌شده است ولی کم‌کم جای خود را باز کرد و به عنوان یکی از بهترین آثار بعد از جنگ جهانی در مورد جنگ جهانی مورد استقبال قرار گرفت. با وجود فضای ضدنازی کتاب، در اواخر عمر نویسنده معلوم می‌شود که خود او در جوانی‌اش عضو حزب نازی بوده است. این دلیل اول برای جرأت داشتن در مورد نوشته‌ای که هم پرفروش بوده و هم مورد استقبال منتقدان.


داستان از قلم اسکار در بیمارستان روانی است. اسکار داستان زندگی‌اش را به شکل شاعرانه‌ای می‌نویسد. نوع توصیف او شاعرانه و سینمایی است. نحوهٔ روایت اسکار راوی غیرقابل اتکاست. معلوم نیست که خیلی از حرف‌هایی که در مورد خودش می‌زند درست است یا نه؛ آیا برانسکی پدرش است یا عمویش. آیا واقعاً خودش تصمیم گرفته که از سه سالگی دیگر بزرگ نشود و بچه بماند یا تأثیر سقوطش از پله‌ها بوده؟ نوع روایت دقیق است، خیلی دقیق. هیچ جزئیاتی از دید اسکار پنهان نمی‌ماند. در بحبوحهٔ جنگ همهٔ دغدغه‌اش زدن بر طبل کوچک حلبی‌اش است. وقتی نیروهای نازی صاحب اسباب‌بازی‌فروشی را دستگیر می‌کنند، او نگران خریدن طبل حلبی‌اش از مغازه است تا آن که نگران ظلمی باشد که بر فروشنده شده است. گاهی متن، حتی در ترجمهٔ‌ انگلیسی، مطنطن می‌شود مثل یک شعر بلند. این هم دلیل دوم برای جرأت داشتن برای نوشتن در مورد طبل حلبی.


به نظرم این کتاب خسته‌کننده و کش‌دار است. اگر به جای ۶۰۰ صفحه در ۲۰۰ صفحه جمع می‌شد خیلی بهتر بود. خیلی از جزئیات این رمان اضافی است و کمک زیادی به پرداخت شخصیت یا جلو رفتن داستان نمی‌کند. دقیقاً به همین دلایل، کلیت پیرنگی که از این کتاب در ذهن می‌ماند بسیار جذاب است: «اسکار از سه سالگی تصمیم می‌گیرد بچه بماند. قدش بلند نمی‌شود. همیشه درگیر زدن بر طبل حلبی است. اگر از او طبلش را بگیرند با توانایی خارق‌العاده‌ای صدایی از خودش درمی‌آورد که هر شیشه‌ای را می‌شکند. او شاهد جنگ خانمان‌سوزی بود که هم پدر و هم عمویش را از او گرفته. او در آلمان شرقی می‌ماند و تصرف روس‌ها را هم به چشم می‌بیند.» ولی پرداخت داستان به شدت کش‌دار و حوصله‌سربر است. 


۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۴۰: آبی‌تر از گناه یا بر مدار هلال آن حکایت سنگین‌بار؛ نوشتهٔ محمد حسینی

«آبی‌تر از گناه یا بر مدار هلال آن حکایت سنگین‌بار» اثر محمد حسینی از سوی انتشارات ققنوس در ۱۲۵ صفحه در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است و توفیق بردن جایزهٔ بنیاد گلشیری را داشته است. به خاطر قلم درشت و تعداد صفحات کم، این داستان را می‌شود در یک نشست خواند. داستان اعترافات جوانی شهرستانی است در مورد قتل همسر شازده، عصمت. جوان ادعا دارد که ناقص متولد شده است، او عقیم است و از طرفی هیچ تمایلی به زن‌ها ندارد ولی علاقه‌اش به عصمت که چهل سال از او مسن‌تر بوده از جنسی دیگر است. هر چقدر داستان جلوتر می‌رود با خیال‌پردازی‌های اعتراف‌کننده بیشتر مواجه می‌شویم. در رهگذر همین اعترافات متوجه پدرکشتگی اعتراف‌کننده با شازده می‌شویم. این وسط او حتی شخصیت خیالی حکیم مسایف را ساخته است تا رابطه‌اش با عصمت را پیچیده‌تر کند. دختری به اسم مهتاب همیشه مزاحم جوان است و اصرار بر عاشقی دارد. مهتاب معلوم نیست از کجا پیدایش شده است، شاید مهتاب هم خیالی باشد. اعتراف‌کننده در اعترافاتش به گونه‌ای حرف می‌زند که انگار می‌خواهد شنونده را به شکلی ریاکارانه راضی کند که طرفدار جمهوری اسلامی است:

«می‌دانستم که داستان وفاداری شیخ [فضل‌الله] به سلطنت دروغ است و کار دشمنان است، این‌ها را می‌گفتم تا شازده را به حرف بیاورم، اگر نه من هم مثل همه توی کتاب‌های تاریخ مدرسه خوانده بودم که در واقع شیخ با مشروطهٔ کاذب مخالف بوده، با هرج و مرج مخالف بوده و این‌ها اصلاً معنای حمایت از سلطنت نمی‌دهد» (ص ۸۶)

«می‌گفتم و در دل می‌خندیدم به آن همه سادگی امثال شازده. می‌دانستم که این‌ها همه‌اش افسانه است. می‌دانستم که آن اختلاف شخصی شیخ با بهبهانی ساختهٔ دشمنان دین است. مگر می‌شود علمای تراز اول سر مسائل دنیوی با هم به مخالفت برخیزند و از سر لجبازی با یکدیگر، یکیشان بشود طرفدار سلطنت مطلقه و آن دیگری بشود طرفدار سلطنت مشروطه.» (ص ۸۷)

انگاری نویسنده می‌خواسته حرف‌هایی سیاسی بزند و آن را در قالب داستانی بدون قطعیت نهاده باشد. البته از حق نگذریم شیوهٔ روایت داستان واقعاً عالی است ولی متأسفانه هنر نویسنده تنها در شیوهٔ روایت می‌ماند. این کتاب نه پیرنگ جالبی دارد، نه شخصیت‌پردازی و نه داستان حتی به معنای نوین‌اش.


یکی از هنرهای نویسنده مکالمات منقطع و پرضربان است:

[شازده] می‌گفت: «اجنبی نگذاشت، آن مجلس ملعونان عالی و ...»

می‌گفتم: «می‌فرمودید شازده.»  

می‌گفت: «پانصد رعیت برهنه‌پا.»

می‌گفتم: «می‌فرمودید شازده.»  

می‌گفت: «رعیت را چه به این غلط‌ها. عوام نادان و خودفروخته.»

می‌گفتم: «می‌فرمودید شازده.»  

می‌گفت: «اجنبی هدایتشان می‌کرد و نمی‌دانستند.»

دل به دریا می‌زدم: «یعنی شاه بزرگ هیچ اراده‌ای در این خصوص نداشتند؟ احمدشاه توصیهٔ خود اعلیحضرت نبود؟

نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم. اگر می‌گفت: «خامی جوان!» کار تمام بود و دیگر به حرف نمی‌آمد تا زمانی دیگر. (صص ۴۰-۴۱)


 در مجموع کتاب جذابی است، همین و نه بیشتر.


۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی

قفسه‌نوشت ۳۹: این سو و آن سوی متن؛ نوشتهٔ عباس معروفی

«این سو و آن سوی متن» حاوی درس‌گفتارهای عباس معروفی در مورد داستان‌نویسی است. این کتاب قبلاً به صورت جزوه‌ای کوتاه در اینترنت منتشر شده بود ولی نشر گردون (متعلق به خود نویسنده در آلمان) آن را در ۴۰۹ صفحه منتشر کرده است. البته به نظرم همان جزوهٔ کوتاه کفایت می‌کند. آغاز کتاب خیلی هیجان‌انگیز است: مثال‌های درخور و متناسب با موضوع، ریزبینی‌های ستودنی نویسنده در مورد نوشتن (مثلاً روایت داستانی در قرآن که شباهتی به نمایش‌های برشت دارد) و قلم روان نویسنده همه باعث می‌شود که آدم دلش بخواهد این کتاب قطور را یک‌نفس بخواند. ولی نویسنده خود به دام دو اشتباه افتاده که خود در این کتاب، نوآموزان را از آن اشتباهات بر حذر داشته است. نخست شعار دادن‌های سیاسی در کتاب. واقعاً دلیل این همه شعار سیاسی در کتاب، بازگوی چندباره و مبهم از سانسور در ایران، استبداد در ایران و این‌ها چه فایده‌ای برای نویسندگی دارد؟ دوم گزیده‌نویسی که به نحوی اشتباه نخست زیرمجموعهٔ آن است. این کتاب می‌توانست در نصف همین حجم جمع و جور شود و به دام تکرار نیفتاد. به جز این دو مشکلات دیگری هم هویداست. مثلاً مشکل دیگر کتابْ خودستایی نویسنده از آثار خود است. در بسیاری از جاهای کتاب برای آوردن مثال خوب از اصول داستان‌نویسی، نویسنده از کتاب‌های خود مثال می‌آورد. حتی گاهی چند صفحه از یکی از رمان‌هایش می‌آورد تا به عنوان نمونهٔ خوب داستان‌نویسی به خواننده نشان بدهد. این جوری‌اش خیلی جالب است. مشکل دیگر خودستایی گروهی است، این خودِ گروهی شامل رؤیایی، شاملو و گلشیری شده است. اگر این‌ها مُشک‌اند، همان بهتر که خود ببویند نه آن که عطار بگوید. اصلاً اگر خیلی خالی‌بندی‌های امثال شاملو و گلشیری در مصاحبه‌هایشان خود داستان است، از کجا معلوم نویسندهٔ این کتاب در خاطراتش خالی نبسته باشد؟ و آخر کلام در مورد نبود یک تصحیح تایپی ساده است؛ این کتاب پر از اشتباه تایپی است. 


چند بخش کوتاه از این کتاب:

«و من معتقد بودم که زمینه‌ها و ضرورت بی‌مرز شدن رئالیسم با جادو در ادبیات ایران وجود داشته است. من با آن دسته از منتقدان مخالفم که این نوع ادبی را را تحت تأخیر مارکز و بورخس می‌دانند. در جنوب ایران مراسم زار و آل باد هست، در آذربایجان پرخوانی هست، در ترکمن‌صحرا، در خراسان، و در هر جای ایران مراسمی وجود دارد که بسیاری موارد به بیماری و سلامتی انسان‌ها و وضعیت روحی آدم‌ها در اقلیم‌های مختلف ارتباط مستقیم دارد. بسیاری از این مراسم و جادوگری‌ها جنبهٔ روان‌شناسی و درمانی دارند. اما از دید بسیاری از روشنفکران خرافات و جادو و جنبل به حساب می‌آیند.» (ص ۱۰۷)


«این‌ها ساده‌ترین متن‌های کهن ماست که در هر صحنه‌اش پر از جادوست، آن هم جادویی از جنس فرهنگ خودمان. من در کتاب‌هایی چون منتهی‌الآمال نیز از این جادوها بسیار دیده‌ام.» (ص ۱۱۰)


«حتماً شنیده‌اید که می‌گویند سواره خبر از دل پیاده ندارد، و لابد هر روزه عابران پیاده را می‌بینید که می‌روند یا می‌آیند. اما روی واژگان تا چه حد دقت کرده‌اید؟ عابران پیاده در داستان‌نویسی از دید من کسانی هستند که می‌نویسند بی آنکه بخوانند. عابران پیاده ادبیات کهن پارسی را بلد نیستند حتی از رو بخوانند، چه رسد به فهمش. عابران پیاده همیشه چند نام ردیف می‌کنند و برای مرعوب کردن مخاطبان خود، اسم نویسندگان خارجی را بلغور می‌کنند. عابران پیاده زبان‌شان بیشتر از گوش‌شان فعال است. بیشتر حرف می‌زنند تا گوش دهند. عابران پیاده دیگران را مسبب عقب‌ماندگی خود می دانند و کم‌کاری خود را به حساب دیگران می‌گذارند. عابران پیاده دمدمی‌مزاجند، همه‌کاره‌اند، ابوالمشاغل‌اند، در هر هنری دستی دارند و از بس عجله می‌کنند و کم‌حوصله یک راه را نمی‌گیرند که بر آن پا بکوبند و هموارش کنند، مدام در راه‌های مختلف سرک می‌کشند و همه را نیمه‌کاره رها می‌کنند. عابران پیاده برای اثبات خود شروع می‌کنند به خرده گرفتن از نویسندگان بزرگ. به جای آن که میخ خود را به دیوار بکوبند؛ دیگران را مقلد و ضعیف و سارق می‌خوانند. و برای همین دنیا پر از متوسط‌ها شده. داستان‌نویس سواره دستش پر است، و تو آرامش را در چهره‌اش می‌خوانی. انگار بر صندلی قطار یا اتوبوسی تکیه داده و دارد تمامی جهان را از نظر می‌گذراند.» (صص ۳۴۲-۳۴۳) 


۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۵:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدصادق رسولی