بعد از پانزده سال مجدداً سراغ این کتاب از شهید آوینی رفته‌ام. آنچه آن روزها برایم عجیب و جالب بود ادبیات نیمچه‌نظری یکی از چهره‌هایی بود که معمولاً از او چنین انتظاری نمی‌رفت. بعدتر که با گذشتهٔ آوینی آشناتر شدم تا حدی از آن آشنازدایی کاسته شد.

به خاطر لقب شهادت بر اسم آوینی، چهرهٔ مؤخرتر نوعی‌اش که بیشتر یادآور قشر خاصی از جامعه است و صدالبته روایت فتح، بیشتر جامعه با این وجه از آوینی آشنایی ندارند. این حتی شامل جامعهٔ اصطلاحاً حزب‌اللهی هم می‌شود. احتمالاً خیلی‌ها در مورد گذشتهٔ دورتر آوینی مانند هم‌پالکی بودن با امثال غزاله علیزاده نمی‌دانند و حتی گذشتهٔ نزدیک‌ترش مانند همکاری روزانه با بهروز افخمی و مسعود فراستی را نمی‌دانند. از آن طرف هم بعضی آوینی را تا سطح یک نظریه‌پرداز بالا برده‌اند. انگار نفسِ شهید شدن کم چیزی است، خواسته‌اند با نظریه‌پرداز کردن آوینی به افتخاراتش بیفزایند. آوینی یک هنرمند فیلم‌ساز و روزنامه‌نگار بود که به مسائل جهان دقیق و عمیق می‌نگریست و می‌اندیشید. اما این به معنای نظریه‌پرداز بودن او نیست.

کتاب حاضر در واقع مجموعه مقالات پیوستهٔ آوینی از اوایل تا اواسط دههٔ شصت است که ظاهراً بعد از شهادت او در اوایل دههٔ هفتاد منتشر شد و تا حدی تا اوایل دههٔ هشتاد هم زیاد نام و نشانی از آن کتاب در میان کتاب‌خوان‌ها نبود. بنابراین منصفانه آن است که این کتاب را کنار کتاب‌های تند انقلابی آن دوره بسنجیم نه در دوره‌ای که جامعهٔ مدنی و گفتمان و آزادی اندیشه و این جور اصطلاحات باب روز بوده‌اند. ثانیاً چه بخواهیم چه نخواهیم تأثیر مستقیم رضا داوری اردکانی بر این کتاب مشهود است. کما این که ظاهراً داوری این کتاب را تا حدی ویراسته است (سندی بر این نقد ندارم و فقط این‌طور شنیده‌ام). بنابراین گرچه در این کتاب اثری عنوانی از مارتین هایدگر و حتی احمد فردید اگر نباشد، پرواضح است که نگاه آن‌ها بر نظرات این کتاب تأثیر داشته است. اگر کسی مایل باشد ادامه و انشعابات این نوع تفکر را از انواع مختلفش در ایران بخواند احتمالاً باید سراغ رضا داوری اردکانی، بیژن عبدالکریمی، مهدی نصیری، محمد رجبی، یوسفعلی میرشکاک، شهریار زرشناس، اصغر طاهرزاده و مهدی میرباقری برود. بنابراین طیف منتقدین غرب بماهو یک کلیت یک‌دست نیست و از فلسفه‌دانی مثل داوری تا ضدفلسفه‌ای مثل نصیری را در بر می‌گیرد.  لازم است بدانیم که شروع و اصل این نقدهای ضدغرب از سمت خود غربی‌هاست. از متفکرین عمیقش مانند هایدگر تا چهره‌های معمولی مانند بیل گیتز و آنجلینا جولی که رفته‌اند در کار گرمایش زمین و راه‌های نجات بشریت از این وضعی که خودش ایجاد کرده است.

حدس اجمالی من آن است که نظرات آوینی در اواخر زندگی‌اش تلطیف شده باشد. تجربهٔ اوایل دوران سازندگی و تعمیق بیشتر در مورد مفهوم هنر مدرن خصوصاً سینما قاعدتاً آوینی را از دوگانه‌ای که در این کتاب ساخته است شاید دور کرده باشد. البته همان‌گونه که گفتم این صرفاً یک گمان است و بس. برخی از قضاوت‌های آوینی نسبت به غرب بیش از حد تطبیق مصداق پیدا کرده است و به نظرم می‌رسد تا حدی دچار زیاده‌روی شده باشد. ارجاع به کتاب‌های نه‌چندان سطح اول شاید از ضعف‌های این نوع استدلال باشد. فکر می‌کنم آن چه آوینی در مورد آرمان کم کار کردن غربی‌ها مراد کرده است، اشتباه است. اتفاقاً چیزی که غرب از آن رنج می‌برد پرکاری بی‌وقفه است. همین که این همه کتاب و مقاله در مورد فواید کار به اندازهٔ معقول منتشر می‌شود نشان از آن دارد که مشکل از پرکاری است. فکر می‌کنم آن چیزی که منظور متفکران غرب از کار کمتر بوده، بیشتر رو به کار مفیدتر دارد. مثلاً آن که برای خوردن یک لیوان آب نیاز نباشد تا لب چشمه پیاده بروی! این مقالهٔ تقریباً اخیر نیویورکر اتفاقاً اشاره دارد که مفهوم کار در دنیای امروز شوربختانه چشیدن طعم زندگی را از انسان امروزی ربوده است:
https://www.newyorker.com/magazine/2021/01/18/whats-wrong-with-the-way-we-work

متأسفانه آوینی در نقد مفاهیم غربی خاصه در مورد تکامل داروینی بی سند و دلیل ادعا می‌کند. بحث در مورد درست یا غلط بودن ادعاهای داروینیست‌ها نیست. خود من به شدت از ربط دادن هر گودرزی به شقیقهٔ داروین خسته شده‌ام. کتاب‌های ناداستان امروز پر است از اصطلاحاتی است مانند «تکامل ما را این گونه سیم‌بندی کرده است.» تا اینجای کار با آوینی هم‌داستان هستم اما آنجا که به صورت قطعی مسألهٔ تکامل را بی‌دلیل و سند رد می‌کند، سطح نوشته‌های او را در روزنامه‌نگارانه‌ترین شکلش یعنی روزنوشت پایین می‌آورد.

کتاب آوینی هشدارهایی داده است در مورد نگاه ناشی از تسلط اقتصاد که متأسفانه اکنون بر تمامیت ساختاری جامعهٔ ایران، به عنوان پیرامون غرب، حاکم است. متأسفانه فکر نمی‌کنم آن دوگانه‌ٔ غرب و ایران که در این کتاب ذکر شده است، دیگر موضوعیتی داشته باشد.  حتی بر بخشی از جامعهٔ دغدغه‌مند ایران، غرب به سطحی از کنش‌های سیاسی دموکرات-جمهوری‌خواه تقلیل یافته است و متأسفانه فقر نگاه عمیق به دور از هیجانات اکنونی به وضوح دیده می‌شود. همین که بفهمیم ما اکنون در موج عظیم تجدد به پیرامون غرب تبدیل شده‌ایم و غرب یک کلیت مستقل از جغرافیاست، بسیاری از اشتباهات را از بین می‌برد. (دارم خودم را به قتل می‌رسانم که از مصادیق سیاسی اجتماعی چند سال اخیر ایران مثال نیاورم!)

به نظرم کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» شروع بسیار خوبی است برای افرادی که به اصطلاح خودم «متشرع بخشی‌نگر» هستند. کسانی که ادعا دارند «اصول کافی» برایشان کفایت می‌کند اما در زندگی مدرن با تمام وجوهش به انضمام سجاده‌ای زیبا با طرح سنتی غرق هستند. کسانی که فکر می‌کنند غرب و تفکر غرب را می‌شود به‌گزین کرد. گزینش بسیار با تسلط و هضم فرق دارد. هر فرهنگی با حفظ شرایط و ضوابط می‌تواند فرهنگ دیگر را در خود هضم کند و این اصلاً به معنای گزینش موردی نیست. متأسفانه کشورهای پیرامون غرب با فهم ناقص از غرب از بلایای زندگی غربی مانند آلودگی هوا، نظام دیوان‌سالارانه و امثالهم رنج می‌برند ولی کمتر می‌شود که از خوبی‌هایش مانند رفاه نسبی بهره‌مند باشند.

 

پیشنهاد آخر آن که کتاب «دربارهٔ غرب» داوری اردکانی را بخوانید.