اولین رمان نویسندهٔ دههٔ شصتی، که به گفتهٔ خودش در کارگاه رمان‌نویسی محمدحسن شهسواری نسخهٔ اولش را نوشته است. از این جهت، همهٔ این‌ها قاعدتاً باید به معنای یک کار پیش‌پا افتاده باشد؛ که نیست. کار از نظر تکنیکی بسیار پخته است. یک رمان شخصیت‌محور در مورد پیرمردی هفتاد ساله که انگاری چیزی در زندگی‌اش کم داشته و دارد. پیرمردی بدعنق که به همهٔ عالم و آدم توی دلش فحش می‌دهد. همهٔ اطرافیانش یا بوگندو هستند، یا وراجند، یا کودن‌اند، و از این جور چیزها. نویسنده با ثانیه‌های پیرمرد سر و کار دارد و به همین خاطر یک پاراگراف در پیری است و پاراگراف بعدی در جوانی و پاراگرافی بعدی در کودکی و به همین شکل جریان سیال خیال از دید دانای کل نویسنده جابجا می‌شود. به همین خاطر با یک رمان بسیار خوش‌خوان طرف هستیم که خیال را پرواز می‌دهد و به درد داستان‌خوان‌های عشقِ نوستالژی می‌خورد. پیرمرد حالا متوجه شده عشق سال‌های جوانی‌اش فراموشی گرفته و تبدیل به یک جسد زندهٔ چروکیده شده است که اگر حواست نباشد آب دهانش از گوشهٔ لب کجش بیرون می‌زند. پیرمرد که روزگار طولانی‌ای مدرس فیزیک و صاحب مؤسسهٔ آموزشی کنکور بوده، حالا تصمیم گرفته بازنشسته شود و در همین حیص و بیص کارش به خواهرزادهٔ عشق جوانی‌اش می‌افتد. 

از نظر گره‌گشایی و شخصیت‌پردازی کار بسیار پخته است. بیشتر نقش‌های داستان البته تیپ هستند و به شخصیت تبدیل نشدند ولی مهم آن است که نقش اصلی داستان که همه چیز حول زندگی او می‌چرخد یک شخصیت پخته و چندوجهی است. البته این کار نواقصی نیز دارد. جاهایی جمله‌بندی‌ها دمِ خروس تازه‌کاری نویسنده است که به قامتِ‌ قسمِ حضرتِ عباسِ شخصیت‌سازیِ پیراستهٔ داستان ناراست است. پرسش بزرگ داستان،‌ دلیل نرسیدن شخصیت اول [جمشید دلفانیان] به سیمین است که واضح نوشته نشده است؛ احتمالاً ربطی به شورش‌های دانشجویی دههٔ سی داشته است. شخصیت مهناز یک‌هویی دست به کاری عجیب می‌زند و حتی شرط ده روز زندگی با جمشید نیز زیاد با عقل جور درنمی‌آید. نوع مواجههٔ جمشید با مرگ و خداوند معلوم نیست؛ چطور می‌شود کسی که به همه چیز فکر می‌کند وقتی به مرگ و خدا می‌رسد سرسری بگذرد و خودش را با چیپس و ماست مشغول کند؟ شخصیت فرزندان مهندس [جمشید]، یعنی میعاد [ساکن آمریکا]، میثاق [جانشین او در مؤسسهٔ کنکور] و مینا [جوانمرگ‌شده] تا حد زیادی گل‌درشت هستند؛‌ خصوصاً‌ میعاد که دقیقاً‌ معلوم نیست که چه‌کاره است و چرا عین قرتی‌های فیلم‌های زرد است. نگاه جنسیت‌زدهٔ مهندس به همهٔ زن‌های دور و برش تا حدی باعث شخصیت‌بخشی به او می‌شود ولی از حدی بیشتر با توصیفاتی مفلوک طرف می‌شویم که بیشتر منزجرکننده است تا هنرمندانه. 

در مجموع این رمان این قدر جذاب بود که یک‌روز و نصفی ۳۰۰ صفحه را در چند نشست طولانی بخوانم. به همین خاطر، اگر علاقه‌مند به رمان‌های شخصیت‌محور بی‌حادثه و بدون گفتگومحوری هستید، می‌تواند گزینهٔ خوبی باشد. راستی، کتاب نامزد جایزهٔ مهرگان ادب هم شده است انگار.