دوره‌گردها اولین اثر هاردینگ است و از قضا جایزهٔ پولیتزر ۲۰۱۰ را از آن خود کرده است. داستان در بستر جریان سیال خیال می‌گذرد و شروعش لحظات احتضار جرج و تصویری ناواضح از اطرافش است. جرج از ضبط صوت قدیمی‌اش برای ثبت احساسات و گذشته‌اش استفاده می‌کند و به این بهانه راوی نقبی به گذشتهٔ جرج می‌زند: پدر دوره‌گردش هاوارد تشنج‌های عصبی زیادی داشته و بعدتر خانواده‌اش را رها می‌کند و به شهری دیگر می‌رود و با نامی جدید به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. راوی نقبی به زندگی پدر هاوارد، که کشیش بوده، نیز می‌زند. جرج ساعت‌ساز است و نویسنده سعی دارد از ساعت به عنوان مفهومی استعاری برای دوره‌گرد زمان بودن این قصه استفاده کند. این داستان یک نقطهٔ قوت بزرگ دارد و یک نقطهٔ‌ ضعف بزرگ. نقطهٔ قوتش روایت دقیق و شاعرانه و گردش راوی دقیق است و اتفاقاً نقطهٔ ضعفش در همین است؛ خیلی ساده نخ تسبیح روایت از دست آدم می‌رود و داستان را گم می‌کند. به بیانی دیگر، این داستان خیلی سخت‌خوان است و شاید تا بیست و پنج درصد آغازین نشود فهمید داستان دربارهٔ چه چیزی صحبت می‌کند. اولش فکر کردم که شاید این داستان عناصر فرهنگی خاصی دارد که من از آن‌ها بی‌خبرم ولی نگاهی که به نظر آمریکایی‌ها انداختم متوجه شدم که آن‌ها هم با این مسأله مشکل داشتند. حُسن دیگر این کتاب پرداخت به مسألهٔ مرگ است. از این جهت این رمان کوتاه شبیه به «مرگ ایوان ایلیچ» نوشتهٔ تولستوی است و شاید به همین دلیل جزء آثاری است که با وجود برندهٔ پولیتزر شدن، اقبال زیادی از سوی مخاطبان در آمریکا نداشته است.