از دو دیدگاه می‌شود به داستان بلند یا رمان کوتاهِ بهرام صادقی نگاه کرد. از نظر تجربهٔ ادبی، زمانی این داستان نوشته شده است که داستان‌نویسی در ایران هنوز در سنین جوانی‌اش به سر می‌برده است و از این جهت، این کار قابل ستایش است. کاری سورئال با ته‌مایه‌های فلسفی و ترس. از دیدگاه دوم، یعنی نگاه به این کتاب فارغ از آن که کِی و چگونه نوشته شده است، متأسفانه با کار پخته‌ای مواجه نیستیم. اگر تعارف‌های موجود را کنار بگذاریم و به صرف آن که بهرام صادقی مورد تمجید نویسندگان و منتقدان بوده از کار تعریف نکنیم، با اثری شلخته مواجهیم. از اشتباهات صوری (فرمی) اگر بگذریم، به مضمونی برمی‌خوریم که شترگاوپلنگ است. آوردن آیه‌ای از قرآن یا انجیل یا مثنوی معنوی ممکن است خواننده را به فکر فروببرد که یعنی مثلاً با کار جدی‌ای طرف است، ولی من در این اثر بیشتر از یک تلاش نافرجام برای مضمونی فلسفی در مورد زندگی و مرگ، شیطان و وسوسه‌هایش و این جور حرف‌ها چیزی نیافتم.  حس می‌کردم نویسنده می‌خواهد حرف‌های گنده‌تر از دهنش بزند. البته باید اذعان کنم که به خاطر شروع خاص رمان و شخصیت عجیب «دکتر حاتم» این داستان کشش مناسب برای خوانده شدن دارد ولی سر و ته قصه خوب به هم نیامده است. راستی، این شروع داستان همانی بود که در فیلم «اژدها وارد می‌شود» ساختهٔ «مانی حقیقی» استفاده شده بود: «در ساعت یازده شب چهارشنبهٔ آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به این که چهرهٔ او به طور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هر کس می‌تواند تخمین بزند.»