این رمان برای چندمین بار دو چیز را به من ثابت کرد. اول آن که هر کتابی که جایزهٔ‌ معتبری می‌برد لزوماً کتاب خوبی نیست، خاصه آنکه بسیاری از داوران علایق سیاسی و ایدئولوژیکی دارند و این علایق، حتی اگر ناخودآگاه، در تصمیم‌سازی‌شان تأثیر می‌گذارد. دوم آن که هر منتقد خوبی لزوماً نویسندهٔ خوبی نیست. سوزان سونتاگ، منتقد معروف آمریکایی، در سال ۲۰۰۴ از دنیا رفت و این رمان، ظاهراً جزء آخرین کارهای اوست. او اصالتاً لهستانی یهودی‌تبار بوده است و احتمالاً انتخاب چنین سوژه‌ای برای کارش بی‌دلیل نبوده. کتاب «در امریکا» که جایزهٔ بخش رمان جایزهٔ ملی کتاب آمریکا را از آن خود کرده است، با اقتباس از زندگی یک بازیگر تئاتر لهستانی در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم است که به دلایلی مانند وجود سانسور در لهستان به امریکا مهاجرت می‌کند. البته سونتاگ نام شخصیت‌های داستان را کلاً عوض کرده است و فقط استخوان‌بندی اصلی داستان مشابهت با شخصیت آن بازیگر دارد. رمان نُه به علاوهٔ یک فصل دارد. فصل صفرم تخیل نویسنده است وقتی که در جمع گروهی از هنرمندان لهستانی است ولی زبانشان را نمی‌فهمد. او در تخیلش به شخصیت‌ها اسم می‌دهد و نسبت‌هایشان را با هم تعیین می‌کند. به زبان بی‌زبانی سونتاگ تأکید می‌کند که این داستان خیالی است. از فصل یکم یا نهم با پرش‌های زاویهٔ دید و شخصیتی زیادی مواجه هستیم: گاهی از زبان مارینا بازیگر تئاتر و شخصیت اصلی داستان است، گاهی نامه‌های مارینا به هنریک که ظاهراً در لهستان است، گاهی خاطرات روزانهٔ بوگدان همسر مارینا، گاهی روایت سوم شخص در مورد ریشارد دوست مارینا و گاهی روایت سوم شخص نزدیک به دانای کل از سفرهای مارینا. متأسفانه در این داستان وجههٔ منتقدی نویسنده بر وجههٔ نویسندگی‌اش چربیده است. داستان پر از ظرافت‌های تکنیکی مکانیکی است ولی خبری از روح زیبایی در داستان نیست. حتی قاعدهٔ گذاشتن فکر و مضمون در بستر داستان آن طور که باید و شاید رعایت نشده است. در این داستان همه‌اش از امریکا به نیکی یاد می‌شود؛‌ کشوری که سرزمین فرصت‌هاست، آزاد است و حتی وقتی مارینا انگلیس را امتحان می‌کند طرفی نمی‌بندد. این کتاب پر است از ملی‌گرایی کاملاً قشری، فمینیسم و اباهی‌گری ناشی از همان فمینیسم. باید تأکید کنم که بحث بر سر این که کسی آمریکا را دوست دارد یا ندارد نیست، بحث بر سر آن است که هر مضمونی باید در دل داستان جا خشک کند نه آن که مدام از دهان شخصیت‌ها به صورت هویجوری! دربیاید. متأسفانه این کتاب ارزش خواندن ندارد. به قول جان سوثرلند، استاد دانشگاه یونیورسیتی کالج لندن، در مقاله‌ای در گاردین، اگر این کتاب نویسنده‌ای معروف نداشت حتی شاید شانسی برای انتشار پیدا نمی‌کرد.