«ملکان عذاب» نوشتهٔ‌ ابوتراب خسروی در سال ۲۰۱۲ از سوی نشر ناکجا در پاریس منتشر شد. البته این کتاب در ایران قبل‌تر منتشر شده بود. این کتاب جایزهٔ گران‌قدر جلال آل احمد را از آن خود کرده است. شنیده‌ام که این کتاب نحوی از تکرار «اسفار کاتبان»، دیگر رمان این نویسنده، است که البته من آن رمانِ دیگر را نخوانده‌ام. برخلاف کتاب‌های داستان کوتاه نویسنده، مانند «کتاب ویران» و «دیوان سومنات»، با روایت خیلی پیچیده‌ای طرف نیستیم. سه نفر در این داستان روایت خود را به معنی واقعی می‌نویسند (یعنی با دست‌نوشته طرفیم): شمس شرف فرزند زکریا شرف، زکریا شرف فرزند شیخ احمد سفلی، و شیخ احمد سفلی. روایت‌ها در هم آمیخته شده‌اند و شروع داستان با روایت زکریاست از کودکی‌اش در خانهٔ خان بالاگداری در استان فارس. مادر زکریا، قیسو، پشت سر هم شوهر می‌کند و شوهرهایش به یک سال نکشیده می‌میرند. زکریا تنها فرزند مادر است که از خان‌های بالاگداری نیست و سرجهازی مادرش حساب می‌شود ولی تا زمانی که زکریا به تهران می‌آید هیچ نام و نشانی از پدرش پیدا نمی‌کند. و نقطهٔ عطف داستان آنجایی است که پدر زکریا که قبلاً فرماندهٔ قشون بوده و حالا قطب دراویش سمیرم شده خبر از او می‌گیرد و از او می‌خواهد به پدرش سر بزند.


در مجموع کشش و تعلیق موجود در داستان بسیار جالب است. در نسخهٔ نشر ناکجا کتاب ۳۲۳ صفحه دارد و عملاً با معماگونگی تا حدود صفحهٔ ۲۰۰ مواجهیم. زکریا داستان زندگی‌اش را سر پیری نوشته و به پسرش شمس می‌دهد. شیخ احمد هم داستان زندگی‌اش را سر پیری نوشته و به پسرش زکریا داده است. در مجموع با داستانی سرگرم‌کننده و قلمی روان و زبانی سطح بالاتر از زبان مرسوم و امروزی داستان‌های فارسی مواجه هستیم. متأسفانه این داستان از ضعف عجیبی در تعریف شخصیت‌ها رنج می‌برد. حتی زکریا درست مثل پسرش شمس می‌نویسد و انگار نه انگار که متعلق به دو نسل مختلف هستند. معلوم نیست که آن چیزهایی که زکریا خیال می‌کند (مثل کشته شده همسرش خجسته نجومی توسط اسفاهای خانقاه) درست باشد یا نه، چون در آخر داستان مواجه با اتفاقی می‌شویم که معلوم می‌شود خیلی از ادا و اطوارهای پدرش در خانقاه بازی‌ای بیش نبوده است. از طرفی دیگر رابطهٔ بین مجد و همسرش خانم تکش معلوم نیست چرا بد است. معلوم نیست که چطوری همسرش او را ول می‌کند و با سلیمی (که بعداً کشته می‌شود) می‌رود پی زندگی‌اش. اشارات صوفیانهٔ داستان معلوم نیست که واقعی است یا سرکاری! شاید نویسنده قصد داشته انواع تفکر موجود در زمان کودتای مصدق را به تصویر بکشد (در قالب اعضای انجمن ادبی شفق در شیراز): زکریا وارث و ادامهٔ وجود اهل خانقاه و علوم غریبه، مجد اهل روشنفکربازی و طرفدار حکومت،‌ سلیمی و همسرش هم اهل حزب توده و کمونیست. و البته حرف از مذهبی‌های جلسه هم زده شده ولی هیچ جا در داستان نشانی از آن‌ها نمی‌بینیم. شخصیت حوریه و دلیل اصرار پدرش، مجد، برای فرستادنش به اروپا هم قانع‌کننده نیست. 


خلاصهٔ مطلب آن که تا حدود صفحهٔ ۲۵۰ از کتاب با وجود شباهت زبانی روایت زکریا و شمس، راضی بودم. دوست داشتم بدانم که مراد از اتفاقات شبیه به رئالیسم جادویی (مانند خان‌های بالاگداری که دوست دارند با مادر زکریا ازدواج کنند یا قضیهٔ اسفاها) چیست. متأسفانه در پایان با چیزی که حتی مرا به جایی برساند مواجه نشدم. به نظرم این کتاب در روایت سربلند بیرون آمده ولی در مضمون یک کتاب ورشکسته است.