یادم هست وقتی در مناظره‌های انتخابات ایران بحث رو کردن گندکاری‌های قبلی شد، خیلی‌ها از این کار منزجر شدند و معتقد بودند این کار تنها به دوقطبی کردن کشور و آشوب‌زایی کمک می‌کند و بس. حالا این منم که برای اولین بار دارم مناظره‌های انتخاباتی امریکا را به صورت زنده می‌بینم. جایی که هر کسی می‌خواهد ثابت کند که طرف مقابلش از او آلوده‌تر و جانی‌تر است.


و اما فردای مناظره:

۱- جوان امریکایی هم‌آزمایشگاهی من، اهل مریلند. از او در مورد مناظره می‌پرسم. می‌گوید مهم این است که چه فکری بیاید بالا. این جمهوری‌خواه‌ها تمام دغدغه‌شان ارزش‌های فرضاً مسیحی و خانوادگی است، مثل سقط جنین و هم‌جنس‌بازها ولی دموکرات‌ها دغدغه‌های پیشرفت دارند و روشنفکرند؛ محافظه‌کار نیستند. برای یکی مثل من مهم نیست که هم‌جنس‌بازها آزاد باشند یا نباشند. مهم فکر توسعه‌طلبانه است. از او در مورد گندکاری‌های همین روشنفکرها می‌پرسم؛ می‌گوید خب معلوم هست که گندکاری دارند. خیلی ساده با تقلب سندرز را حذف کردند و خیلی واضح‌تر از این و آن پول می‌گیرند. ولی مهم این هست که همین چند گزینه را داریم و این یکی بینشان قابل قبول‌تر است. ارزش اصلی در نظر این دوست ما، توسعه‌محوری و گذار از محافظه‌کاری سنتی است.


۲- بعد از جلسهٔ گروه آزمایشگاه، نشسته‌ام همراه چهار امریکایی. یکی‌شان می‌گوید که باورم نمی‌شود که یکی از این دو می‌خواهد رییس‌جمهور شود. دومی در مورد راست‌راست دروغ گفتنشان می‌گوید و سومی در مورد بی‌ادبی در کلامشان. آخری هم در مورد احتمال نپذیرفتن نتایج آرا و پیش‌فرض تقلب از سوی یکی از نامزدها می‌گوید و این که البته امریکایی‌ها آنقدر تنبلند که حوصلهٔ کودتا هم ندارند. در صحبت‌هایشان هویداست که ناامیدند از وضعیت و کارشان به نوعی واقع‌بینی افراطی کشیده است.


۳- سوار سرویس دانشگاهم، همراه با جوانی امریکایی. جوان از راننده در مورد انتخابات می‌پرسد. راننده دل پری دارد. می‌گوید که این بی‌مغزها چون پول دارند و قدرت، مثل آب خوردن دروغ می‌گویند. مثل آب خوردن حق ما را پایمال می‌کنند. یکی از آن یکی بدتر. شروع می‌کند به حساب و کتاب کردن: "فرض کن الان تو دبیرستانی باشی و بخواهی بروی دانشگاه. باید وام بگیری با سود آنچنان زیاد. بعدش تا ده پانزده سال زیر دین بانک هستی. از آن می‌آیی بیرون و تازه می‌خواهی ازدواج کنی، باید بروی ده‌ها سال زیر دین بانک برای خانه. برای بازنشستگی هم که هیچ. اگر سهامی که با پول خودت گذاشتی سود کرد، اندکی‌اش مال توست وگرنه بازنشستگی‌ات هم پولی نداری. بعد این دو نفر در مورد زندگی بهتر می‌گویند؟ بهتر است خفه شوند." فردایش دوباره می‌بینمش. هوا بارانی است. می‌گوید: تو این هوا را سفارش داده بودی؟ می‌گویم: آنطور که یادم هست، دیروز حرف سیاست بود نه آب و هوا. می‌گوید: منظورت آن دو دلقک است؟